برگردان سینمایی «باغ آلبالو» آخرین اثر آنتوان چخوف

اشرافیت خواب زده

فیلم سینمایی «باغ آلبالو» ساخته مایکل کوکایانیس را ظهر روز گذشته (جمعه 19 اسفند) از شبکه 4 سیما شاهد بودید.
کد خبر: ۴۶۲۵۹۳

آنتوان چخوف سال 1904 آخرین اثر خود با نام باغ آلبالو را نوشت و همان سال نیز درگذشت. نمایشنامه او در تئاتر مسکو به اجرا درآمد و تاکنون صدها بار روی صحنه برده شده است. با این همه برگردان این اثر خاص به زبان سینما محدودیت‌های خودش را داشته است. در تاریخ سینما چند بار از این نمایشنامه استفاده شده که هیچ‌کدام اثر جالبی نیستند، حتی ساخته‌های سال‌های اخیر که به نوعی باغ آلبالو را با داستانک‌های دیگر ترکیب کرده و سناریویی متفاوت داشته نیز حرفی برای گفتن نداشته‌اند. آخرین اثر در این ارتباط «جنایت هنری» با بازی کیانو ریوز، ورا فارمیگا و جیمز کان در سال 2010 بود که فیلمی متوسط از آب درآمد.

مایکل کاکویانیس فیلمساز یونانی سال 1999 اثری وفادار به نمایشنامه چخوف را به زبان سینما ساخت و تمام همت خود را مصروف این وفاداری کرد، ولی با این همه، بازهم کمی و کاستی‌هایی داشت.

ویژگی‌های اثر کاکویانیس شخصیت‌پردازی مناسب قهرمانان داستان است که بدی‌ها و خوبی‌ها و ضعف و قوت آنها را متمایز از هم نشان داده و در این کار موفق عمل کرده است. حوادث و زندگی‌ها مرتبط با شخصیت اصلی یعنی باغ پردازش شده و نتیجه‌گیری‌ها نیز معقول از کار درآمده‌اند. با این همه، نوع بازیگری و محدودیت‌های طراحی صحنه از کاستی‌های اصلی فیلم اوست. در فیلم تمام شخصیت‌های نمایشنامه اصلی را می‌بینیم. چخوف از هر قشری نماینده‌ای در این اثر سیاسی اجتماعی‌اش گنجانده و شرایط فکری و روحی طبقات مختلف اجتماع را از زبان آنها بازگو می‌کند.

طبقه اشراف سنتی: مادام لبوف اندریا رانوسکی که مالک و وارث باغ آلبالوست، آنیا دختر بزرگش که در 17 سالگی کمی سنت‌ها را می‌شکند و تفاوت‌هایی با خانواده نشان می‌دهد، واریا، دخترخوانده مادام لبوف و لئونید اندریویچ گایف، برادر مادام لبوف.

قشر متوسط و روشنفکر: پیتر سرگویچ تروفیموف که دانشجوست، لوپاخین تاجری رعیت‌زاده است و دست برقضا پدرش رعیت خاندان لبوف بوده و بوریس پیشک ملاک و زمیندار.

قشر عادی: شارتا که معلم خاندان لبوف است، یپیخودوف حسابدار، دونیاشای خدمتکار، فیرس دیگر خدمتکار که 87 ساله است و یاشا، خدمتکار جوان.

چخوف در تمام این لایه‌ها نیز نسل‌های متقدم و متاخر را با ظرافت قرار داده تا در نتیجه‌گیری به بهترین خروجی برسد.

داستان اصلی در ارتباط با نگه داشتن یا فروش یک باغ آلبالوی منحصربه‌فرد است که جدا از قیمت و ارزش آن، نماد اصالت خانوادگی و اشراف‌زادگی هم است. نسل آخر لبوف‌ها بی‌خیال خانه و باغ شده‌اند. آنیا دختر مادام لبوف (بابازی شارلوت رمپلینگ) 5 سالی است ترک دیار کرده اما الان حضورش برای تصمیم‌گیری درخصوص آینده املاک ضروری است. در این مدت خانواده لبوف تا خرخره زیر بار دیون ملاکین دیگر درآمده و پولی نیز در بساط ندارد تا این بدهی تسویه شود. اینجاست که همگی دور هم می‌نشینند تا بلکه راهی غیر از فروش خانه و باغ آلبالو پیدا کنند. در حالی که اطرافیان خانواده لبوف، روستاییان، دوستان دور و نزدیک و خلاصه تمام افراد محلی نگران از دست رفتن ملک هستند، افراد خانواده هنوز غرق در خودپرستی و اشرافی‌گری حاضر به پذیرش هیچ کمکی نیستند. در این میان لوپاخین نامی سروکله‌اش پیدا می‌شود که اگرچه خود اکنون تاجری جوان و آینده‌دار است، اما پدرش سال‌های سال رعیت خانواده لبوف بوده است. پیشنهاد لوپاخین برای کمک به خانواده لبوف برای نجات باغ و ملک با تمسخر و ناباوری لبوف‌ها روبه‌رو می‌شود. روندی که لوپاخین را بشدت می‌رنجاند. وقتی اعضای خانواده، مجلس عیشی برای از بین بردن موقتی و چند ساعته اندوه‌شان ترتیب می‌دهند این لوپاخین است که رسما اعلام می‌کند باغ آلبالو را خریده و خانواده لبوف گریان و ناباورانه به سرنوشت خود می‌نگرند.

آنچه کاکویانیس در فیلمش بخوبی روایت کرده، نشان دادن حضور 3 نسل در داستان چخوف است. نسلی که از دست رفته یا در آخرین روزهای حیاتش است. نسلی که دارد روزهای آخر عمرش را می‌گذراند مانند خانم لبوف و نسلی که متعلق به آینده است مانند آنیا.مقایسه این سه نسل با یکدیگر که فقط اشراف‌زادگی نقطه مشترکشان است بسیار خوب از کار درآمده است. خواسته‌های نسل قدیمی با نسل حال حاضر ممکن است اختلاف‌های کمی باهم داشته باشد، اما هر دوی اینها بشدت با نسل آینده متفاوت نشان می‌دهند. بدجنسی‌های آنها از نظر همه قابل اثبات است، اما خودشان یک عمر این بدی‌ها را نفهمیده‌اند.

آنچه چخوف در نمایشنامه‌اش به زیرکی نوشته، محصول هوش سرشار و اشرافی او به اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی آن زمان روسیه بوده است. تزار آن زمان و کلا خانواده رومانوف‌ها در معرض بدترین بدبینی‌ها قرار گرفته بودند و هیچ‌کس در روسیه نبود که دل خوشی از آنها داشته باشد. 3 نسلی که چخوف در نمایشنامه‌اش آورده، نسل قدیم روسیه را نشانه رفته که هیچ اقدامی برای بهبود شرایط سرزمین مادری نکردند و نسل حاضر نیز به رغم جنب و جوش بیشتر، اما هنوز به کاری تاثیرگذار روی نیاورده‌اند. با این همه به زعم چخوف می‌توان به آینده امیدوار بود و باغ را که سمبل سرزمین مادری یعنی روسیه است، نجات داد.

این نکته‌های بزرگ و کوچک باید از زبان یک کارگردان اصیل روسی در بیاید و به زبان تصویر بنشیند. با این همه کاکویانیس توانسته بخوبی فاکتورها را با هم جمع کند. در فیلم او مانند نمایشنامه هیچ کاراکتری بزرگنمایی نمی‌شود و هرکس همان‌گونه که هست به تصویر درمی‌آید. امید به آینده و کار و در جستجوی آزادی بودن حرف اصلی چخوف در نمایشنامه‌اش بوده که در فیلم نیز تاحدودی قابل دریافت است، اما سکانس‌های پایانی نسبت به شروع و ادامه داستان ارجحیت دارند.

کوکایانیس مراسم مهمانی واپسین و نقش هرکدام از مهمان‌ها و اعضای خانواده را بدون این‌که برجستگی خاصی به هرکدام بدهد، روایت کرده است. تماشاگر آدم‌هایی را می‌بیند که غرق در مشکل شده‌اند؛ آدم‌هایی که به رغم اشرافیت چند صد ساله اکنون در آستانه اضمحلال و از بین رفتن هستند، اما نه می‌خواهند قبول کنند و نه حتی می‌توانند فکر کنند. اراده‌ها گویی تعطیل شده است. بدبختی اینجاست که در این محافل جای هیچ خیرخواهی نیست و با تمسخر و نادیده انگاشتن با او رفتار می‌کنند، اما همین خیرخواه، سمبل آینده روسیه است و به زعم چخوف آینده از آن کسانی است که با نیت خیر امیدوارانه به استقبال آینده می‌روند و از کوته فکری و تنگ نظری در روح و کردارشان خبری نیست.

کاکویانیس فیلمسازی قابل احترام بود که تابستان امسال درگذشت. او را در کشور خودمان بیشتر با اثر ماندگارش «زوربای یونانی» می‌شناسیم. کوکایانیس از معدود کارگردانانی بود که در تئاتر در عالی‌ترین رتبه کار می‌کرد و باید گفت در دنیای سینما اگر قرار بود کسی باغ آلبالو را در غیاب فیلمسازان روسی به زبان سینما درآورد، مایکل کوکایانیس بهترین انتخاب بوده است.

مهدی تهرانی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها