![پیام عقبنشینی ترامپ برای غربزدگان](/files/fa/news/1403/11/20/1402858_657.jpg)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
از طعم گیلاس تا ثریا،نقشهای زیادی را بازی کردهاید. نقشهایی با فراز و نشیب زیاد. در این سالها بازیگری چگونه بود، زندگی کردن با این نقشها چه رهاوردی برایتان به همراه داشت؟
من بازیگری را با فیلم طعم گیلاس آغاز کردم. در این فیلم نقش یک آدم تحصیلکرده را بازی میکردم که به اصطلاح به او روشنفکر هم میگویند. فیلم بعدی که بازی کردم عشق گمشده بود که در آن هم باز نقش یک مرد تحصیلکرده را بازی کردم؛ دکتری بودم که از خارج آمده بود. حتی نقشی که در فیلم درخت گلابی داشتم هم شبیه نقشهای قبلیام بود. آن موقع یادم است که روزنامهها و نشریات مینوشتند حالا یک بازیگر پیدا شده که نقش آدمهای روشنفکر را در سینمای ایران بازی میکند. البته در همان سالها یک سریال تلویزیونی به نام «همشاگردیها» بازی کردم که در آنجا هم نقش یک آدم تحصیلکرده را بازی میکردم؛ معلمی بودم که گرایشات سیاسی داشت. در آن زمان نقشهایی که به من پیشنهاد میشد شبیه به هم بودند تا جایی که احساس کردم دارم مدام نقشهای تکراری بازی میکنم در حالیکه دوست داشتم نقشهای متنوعی را بازی کنم. وقتی وارد حرفه بازیگری شدم، بازیگر نبودم بنابراین همیشه دوست داشتم مانند یک دانشجو اصول کار بازیگری را یاد بگیرم. اما متوجه این نکته هم بودم که اگر قرار باشد همیشه یک نوع نقش را بازی کنم دیگر تمایلی به ادامه حرفه بازیگری نخواهم داشت. چون در این شرایط حتی نمیتوانم خودم را راضی کنم چه برسد به تماشاگرانی که کارهای مرا دنبال میکنند. به همین دلیل تصمیم گرفتم راهی به نقشهای مختلف پیدا کنم.
شرایط جامعه و شرایط فیلمنامهها بود که بیشتر نقش آدمهای تحصیلکرده به شما پیشنهاد میشد یا ویژگیهایی که در شخص خود شما وجود داشت کارگردانان را ترغیب میکرد چنین نقشهایی به شما بدهند؟
به شرایط جامعه مربوط نمیشود. آقای پرویز پرستویی سالهاست که در شرایط مختلف جامعه در سینما و تلویزیون حضور دارد و همیشه هم نقشهای مختلف را به استادانهترین شکل ممکن بازی کرده است. بنابراین نمیتوان گفت که شرایط جامعه خط و مشی و نقشهای بازیگر را مشخص میکند. همان طور که گفتم من زمانی که وارد سینما شدم، بازیگر نبودم. در خارج از کشور درس معماری خوانده بودم و هیچ وقت درس بازیگری نخوانده بودم و تکنیکهای بازیگری را هم نمیدانستم. در حالیکه دنیای بازیگری خیلی با دنیای واقعی فرق دارد. این حرفه دانش خودش را میخواهد. زمانی که آقای کیارستمی مرا برای بازی در فیلم طعمگیلاس انتخاب کرد، از من خواست مقابل دوربین همانگونه باشم که در زندگی واقعی هستم. اما به مرور که من تجربیات بازیگری را کسب کردم متوجه شدم، بازیگری با زندگی واقعی فرق دارد. تجربیاتم که بیشتر شد تصمیم گرفتم نقشهای متنوعتری را برای بازی انتخاب کنم.
شما وقتی فیلم طعم گیلاس را بازی کردید، بازیگر نبودید اما خیلی خوب بازی کردید...
بله. چون آن زمان به عنوان نابازیگر مقابل دوربین رفتم. وقتی به عنوان نابازیگر مقابل دوربین میروی، قرار نیست بازی کنی چون اصول بازیگری را بلد نیستی. آقای کیارستمی در فیلم طعم گیلاس میخواست من خودم باشم و اصلا بازی نکنم. در طعم گیلاس من خودم بودم با همه مشکلاتی که در زندگی آن دوره داشتم. بعدها فهمیدم که به نوع بازی که در طعم گیلاس داشتم، میگویند بازی زیرپوستی! وقتی در فیلم طعم گیلاس گریه میکردم، واقعا در آن زمان مشکلات خاص خودم را داشتم که اشکم را در میآورد. 7 سال بود که بچههایم را ندیده بودم و این خیلی برایم آزار دهنده بود. من به ایران برگشته بودم اما آنها نمیتوانستند در آن سالها به ایران بیایند یا من بروم و آنها را ببینم. در فیلم عشق گمشده اما باید کمی بازی را به اجرایم اضافه میکردم چون دیگر نمیتوانستم خودم باشم. در فیلم درخت گلابی بازی داشتم اما بازیام کم بود و بیشتر صدایم بود که حضور داشت.
قبل از این که در فیلم طعم گیلاس بازی کنید، فکر میکردید روزی بازیگر حرفهای شوید؟
نه! قبل از طعم گیلاس اصلا به فکر بازیگری نبودم هرچند قبل از طعم گیلاس در فیلم کاکادو به کارگردانی خانم میلانی درچند سکانس بازی کردم. آنهم به واسطه آشنایی که با همسر ایشان داشتم. من و محمد نیکبین در ایران در یک محله زندگی میکردیم. با هم به آمریکا رفتیم و درس معماری خواندیم و یک روز تصمیم گرفتیم به ایران برگردیم. اما وقتی کاکادو را بازی کردم اصلا به ادامه بازیگری فکر نمیکردم حتی زمانی که در طعم گیلاس هم بازی میکردم اصلا فکر نمیکردم که حرفه بازیگری را ادامه بدهم. چون میدانستم هیچ کدام از بازیگرانی که با کیارستمی کارکردهاند به دنیای حرفهای بازیگری راه پیدا نکردهاند. اما بعد از طعم گیلاس آقای جهانگیر کوثری پیشنهاد بازی در فیلم عشق گمشده را به من داد و بعد هم نقشهای دیگر پیش آمد و همین طور تا به امروز کارم در سینما و تلویزیون ادامه یافت.
فیلم طعم گیلاس یک بازیگر داشت که آنهم شما بودید، اما در فیلم عشق گمشده شما مقابل بازیگران حرفهای مانند فریماه فرجامی، اکبر عبدی و جهانگیر کوثری بازی داشتید، مقابل این بازیگران که حضور یافتید برایتان مشکلی پیش نیامد، کار سخت نبود؟
نه! کیارستمی در زمان طعم گیلاس به من گفت: جالبه مقابل دوربین اصلا ترس نداری... راستش دوربین برایم اهمیت ندارد و زمان بازی اصلا آن را نمیبینم. اگر در لوکیشن محل فیلمبرداری 100 نفر هم حضور داشته باشند برای من مهم نیست، من کار خودم را انجام میدهم. اما وقتی بازیگر خوب و حرفهای مقابلت بازی میکند، به تو کمک میکند تا نقشت را بهتر بازی کنی. من وقتی عشق گمشده را بازی کردم، هنوز هم نابازیگر بودم اما بازیگران حرفهای که مقابلم بودند خیلی کمکم کردند تا نقشم را خوب بازی کنم و از این بابت شانس آوردم.
بعد از برگشت به ایران چقدر مشکلات و ذهنیتی که شخصیت طعم گیلاس داشت را در خودتان احساس میکردید...
در طعم گیلاس اصلا نشان داده نمیشود که مشکل این شخصیت چیست. خود من هم به عنوان بازیگر نمیدانستم مشکل او چیست. حتی یک روز از آقای کیارستمی پرسیدم درد این آدم چیه؟ گفت: این آدم، درس معماری را در ایتالیا خوانده، سالها در آن کشور بوده و حالا به ایران برگشته است، درست مثل خودت. بنابراین دیگر از کارگردان درباره آن شخصیت سوال نکردم. شاید هم بهتر این بود که اصلا ندانم مشکل این شخص از منظر کارگردان چیست. این مشکل میتوانست برای هر کسی پیش بیاید و هر کسی میتوانست خودش را جای آقای بدیعی بگذارد و حُسن فیلم هم همین بود که زبانی جهانی داشت.
اما سرهنگ در سریال «تا ثریا» شخصیتی امروزی و کاملا قابل درک است و میتوان مابهازاهای او را در جامعه کنونی دید؟
بله! تا ثریا و قصهاش کاملا قابل لمس و درک است چون قصهاش امروزی است و اتفاقاتی را نشان میدهد که در جامعه در حال رخ دادن است. امروزه یکی از مشکلات مهم مردم مسائل اقتصادی است. یادم هست زمانیکه تازه به ایران آمده بودم مردم به هم پول قرض میدادند و گاهی بابت آن، سودی مشخص هم دریافت میکردند و میدانستند که در سررسید قرارداد هم پولشان را میگیرند و هم سود پولشان دچار مشکل نمیشود. اما امروز واقعا کسی جرات ندارد چنین کاری بکند چون معمولا نه پول برمیگردد و نه سود آن. از طرف دیگر گرانی مردم را در تنگنا قرار داده و آنها را وادار به کارهایی میکند که مشابه آن را در سریال تاثریا میبینیم. در این سریال میبینیم که مشکلات بین افراد خانواده بیشتر مالی و اقتصادی است.
ولی سرهنگ اصلا مشکلات ثریا را ندارد و به نظر میآید بازهم شخصیتی منحصر به فرد است و دغدغههای خودش را دارد.
بله. سرهنگ شخصیت خاص خودش را دارد.در اتفاقاتی که برای ثریا و خانوادهاش میافتد، کاملا بیتقصیر نیست و جاهایی هم واکنش نشان میدهد. برخی اوقات هم اعتقاداتش را زیرپا میگذارد و به نفع یکی علیه دیگری اقدام میکند. اما جدای این ماجراها سرهنگ زندگی و شخصیت خاص خودش را دارد.
در سن پیری هم عاشق شده است...
اگر عاشق نباشی نمیتوانی زندگی کنی...
و عشق پیری گر بجنبد، سر به رسوایی زند...
در سریال تا ثریا نمیدانم عشق سرهنگ به رسوایی میکشد یا نه! این شعر بار منفی دارد. اما عشق سرهنگ منفی نیست! یک جور احتیاج است. سرهنگ و ثریا به جایی در زندگی میرسند که دیگر نمیتوانند تنها باشند و احساس میکنند به یک همراه نیاز دارند. هر دو آنها خانواده دارند اما دوست دارند کسی همیشه در کنار آنها باشد، با هم بیرون بروند و در کهنسالی تفریح کنند و از زندگی لذت ببرند. در سریال تا ثریا ابتدا عشق شکل میگیرد اما به مرور تبدیل به یک عادت میشود.
ثریا در ناخودآگاه سرهنگ اثر گذاشته بود. چون زمانی که سرهنگ در اغما بود مدام با او صحبت میکرد.
ارشادی: سرهنگ و ثریا به جایی در زندگی میرسند که دیگر نمیتوانند تنها باشند و احساس میکنند به یک همراه نیاز دارند. هر دو آنها خانواده دارند اما دوست دارند در کنار هم باشند
بله! ثریا زمانی که سرهنگ در اغما بود مدام از مشکلاتش با او صحبت میکرد. من تا حالا با کسی که از اغما خارج میشود، صحبت نکردهام که متوجه شوم آیا او صحبتهایی را که در زمان اغما شنیده است به یاد دارد یا نه؟ اما در سریال «تا ثریا» سرهنگ این شانس را داشته که در خانه بستری شود و یک نفر باشد که چند ساعتی را در روز با او صحبت کند.چون کسانی که به اغما میروند و در بیمارستان بستری میشوند، کسی نیست که با آنها صحبت کند. ثریا دوست داشت حرفهایش را به کسی بگوید و چه کسی بهتر از سرهنگ که بیهوش است و فقط شنونده صحبتهای اوست. به احتمال زیاد سرهنگ هم صحبتهای ثریا را شنیده و به یاد دارد که وقتی بهوش میآید او را صدا میکند.
بازیگران کار سختی دارند چون باید نقشهای مختلف را آنقدر خوب بازی کنند که نقش باورپذیر شود.
کل فیلمسازی کار سختی است. فقط بازیگری نیست که دشوار است. همه آنهایی که درگیر کار فیلم ساختن هستند، سختیهای زیادی را تحمل میکنند. یک زمانی میگفتند کار در معدن سختترین کار دنیاست، اما الان کار در سینما سختترین کار است.
بازیگری از این بابت سخت است که یک بازیگر باید هر چند وقت یکبار نقاب یک شخصیت را بر چهره بگذارد و با او زندگی کند و بعد از او فاصله بگیرد.
وقتی بازیگری، حرفه و شغل میشود، سختیهایش را هم باید قبول کرد اما کار وقتی سخت میشود که بازیگر در قالب یک شخصیت نمایشی کاملا فرو میرود و با او زندگی میکند. در چنین شرایطی جدا شدن از آن شخصیت سخت است اما همیشه این اتفاق رخ نمیدهد و بیشتر نقشها آنقدر بازیگر را درگیر نمیکند که نتواند از او جدا شود یا فاصله گرفتن از او سخت باشد. بازیگر حرفهای باید این را هم یاد بگیرد که هر چند وقت یکبار باید با نقاب یک شخصیت بازی کند و بعد آن را کنار بگذارد و برگردد به زندگی معمولی خودش.
شما موافق این گفته هستید که بازیگر باید با نقش زندگی کند؟
نه، من اصلا با این گفته موافق نیستم. اگر بازیگر خیلی به نقش علاقهمند باشد در مدتی که نقش را بازی میکند یک مقداری زندگی شخصیاش تحت تاثیر او قرار میگیرد اما بازیگر نباید با نقش زندگی کند چون آن وقت بر سر دوراهی میماندکه باید آن نقش را بازی کند یا مقابل دوربین آن را زندگی کند؟ زندگی کردن با نقش معنایی ندارد! چون بازیگر امکان دارد چند روزی مقابل دوربین نباشد و در این روزها باید زندگی معمولی خود را داشته باشد. بنابراین نمیتواند در زندگی عادی هم نقش بازی کند. بازیگر هم مثل بقیه مردم خانواده دارد و باید ساعاتی از شبانهروز را مانند آدمهای معمولی کنار خانوادهاش زندگی کند. بنابراین به نظر من یک بازیگر اصلا نباید با نقش زندگی کند بلکه باید نقش را خوب اجرا کند.
چه آن زمانی که شما نقش آدمهای روشنفکر را بازی میکردید و چه حالا که نقشهایی مانند سرهنگ را بازی میکنید، نقشهایتان همیشه باورپذیر است. آیا از تکنیک خاصی در بازیگری استفاده میکنید؟
نه! برای رسیدن به نقش روی آن مطالعه میکنم. تلاش میکنم شخصیت واقعی و شبیه او را در اطرافم پیدا کنم. سعی میکنم خودم را به نقش نزدیک کنم. گاهی در این راه موفق میشوم و گاهی موفقیتم کمتر است. اما همیشه نظر کارگردان برایم اهمیت داشته و دارد. در پایان کار اگر کارگردان از کارم راضی باشد برایم کافی است. شاید مردم از بازی من خوششان نیاید اما این را باید بدانند که من در طول کار جوری بازی میکنم که کارگردان خواسته و تعهد من این است که نظر او را برآورده کنم.
بازی در نقش سرهنگ را از اغماء شروع کردید، یعنی از یک خاموشی از ابتدا میدانستید که نقشتان با این حالت آغاز میشود؟
بله. چون برای گرفتن سکانسهای اغما باید ریش میداشتم به همین دلیل کارگردان از من خواست که ریشم را کوتاه نکنم. ابتدا نماهای اغما گرفته شد و بعد گریم من عوض شد و بقیه سکانسها تصویربرداری شد. من این شانس را داشتم که بیشتر سکانسهای من پشت سر هم گرفته شد و این موضوع به تداوم حس به من کمک کرد.
سیروس مقدم نمابندی (دکوپاژ) خاصی دارد، اینگونه نمابندی بازی شما را تحت تاثیر قرار نمیداد؟
نه روی بازی من تاثیر نداشت.چون من در زمان بازی کاملا در اختیار کارگردان هستم و هر جور که او بخواهد بازی میکنم. اما دکوپاژ متنوعی که آقای مقدم برای برای آثارش انتخاب میکند برای مخاطب جذاب است. ایشان فقط در تلویزیون کار میکند و مثل برخی از کارگردانان از این شاخه به آن شاخه نمیرود و اینطور نیست که یک روز در سینما کار کند و روز بعد در تلویزیون.برای همین کاملا به کارش اشراف دارد و میداند که تلویزیون را نباید دستکم گرفت و برای تلویزیون هم باید دکوپاژهای به اصطلاح سینمایی طراحی کرد.
نظرتان درباره مخاطب فراگیر تلویزیون و واکنشهای آنها چیست؟
من در سینما خیلی کار کردهام اما برای گفتوگو خبرنگاران محدودی با من تماس گرفتند. بیشترین تماس را زمان بازی در فیلم بادبادکباز داشتم. اما اکنون میزان تماسها خیلی بالاست. از همه نشریات با من تماس میگیرند و الان این سوال برای من به وجود آمده که مگر بازی یک بازیگر در سینما و تلویزیون چقدر با هم فرق میکند که واکنش نشریات به این میزان متفاوت است... البته میزان مخاطب تلویزیون و سینما اصلا با هم قابل قیاس نیست. زمانی که چندین سال قبل در سریال همشاگردیها بازی کردم، خبرنگار مجله فیلم از من این سوال را پرسید که آیا نمیترسی حالا که به تلویزیون رفتهای دیگر کارگردانان سینما به سراغت نیایند. در پاسخ گفتم: نه! تلویزیون برای من اهمیت دارد چون ملی است و همه مردم حتی کسانی که در دورافتادهترین نقطه ایران زندگی میکنند و شاید هرگز به سینما نروند، تلویزیون را تماشا میکنند.
به فیلم بادبادکباز برسیم. شما از برخی از بازیگران ایرانی به عنوان بازیگران شایسته و توانا یاد کردید اما ما بازیگر بینالمللی کم داریم، بازیگری که نظر کارگردانان خارجی را جلب کرده باشد، اما برای شما این اتفاق افتاد...
ابتدا این توضیح را بدهم که من بازیگر بینالمللی نیستم. من یک بازیگر ایرانی هستم که در دو فیلم خارجی بازی کردهام. بازیگر بینالمللی کسی است که در سراسر دنیا او را به عنوان بازیگر بشناسند اما این اتفاق برای من رخ نداده و در سراسر دنیا مرا به عنوان بازیگر نمیشناسند.
چگونه برای بازی در فیلم بادبادکباز انتخاب شدید؟
در خارج از کشور موسساتی هستند که به صورت حرفهای برای فیلمها بازیگر انتخاب میکنند. داستان فیلم بادبادکباز در افغانستان میگذشت. شرکت سینمایی پارامونت معمولا انتخاب بازیگران خود را به موسسات انگلیسی میسپارد. خانمی به نام کیت که مدیر یکی از این موسسات است، فیلم طعم گیلاس را به مارک فورستر کارگردان بادبادکباز نشان داده بود و او بازی مرا در این فیلم پسندیده بود. ایمیل مرا پیدا کرده بودند و از طریق ایمیل با من تماس گرفتند و چند صفحه از دیالوگهای فیلم را برایم فرستادند. من در ایران با کمک یک آقای افغانی دیالوگها را تمرین کردم و بعد از مدتی به کابل رفتم و دیالوگها را برای مارک فاستر گفتم. بعد او رفت چین برای دیدن لوکیشن و من هم به ایران برگشتم و بعد از مدتی به من خبر دادند که برای بازی در نقش پدر انتخاب شدهام.
شما دو فیلم خوب در کارنامه خود دارید؛ درخت گلابی و بادبادکباز که هر دو اقتباس از رمان هستند. فیلمنامه خوب چه تاثیری در روند کاری یک بازیگر دارد؟
فیلمنامه خوب حُسناش این است که بازیگر از همان ابتدا تکلیفش با نقش روشن است و میداند که با قصه و نقش چه باید بکند. اما برخی از سناریوها هستند که بازیگر را سردرگم میکنند. وقتی فیلمنامه خوب و روان باشد و شخصیتپردازی درستی داشته باشد، و دیالوگها روان باشند و احساس نشود که به زور به خورد فیلمنامه داده شدهاند و بازیگر هم نمیتواند آنها را به خوبی ادا کند، بازیگر میتواند با تحلیل درستی از نقش مقابل دوربین برود. متاسفانه بیشتر اوقات فیلمنامههایی که به دست ما میرسد خیلی ضعیف است و بازیگر به ناچار باید مقابل کارگردان درباره شخصیت و نقش اظهارنظر کند. برخی از کارگردانان نظرات بازیگران را قبول میکنند و برخی هم نمیکنند. اما فیلمنامههایی هم هستند که آنقدر خوب و منسجماند که هیچ نیازی به اظهار نظر نیست و بازیگر هر چه را که در فیلمنامه هست، اجرا میکند.
چند روز پیش با آقای زنجانپور مصاحبه داشتم، تعبیر زیبایی از بازیگری داشتند، گفتند: بازیگری رنج و سرمستی توامان است، نظر شما از این تعبیر چیست؟
تعبیر بسیار زیبایی است. بازیگری رنج دارد اما لذت هم دارد و تنها چیزی که آدمی را در این حرفه نگهمیدارد، عشق است. باید عاشق بازیگری باشی تا بتوانی در این حرفه دوام بیاوری. اگر به فکر شهرت و مسائل مالی باشی بعد از مدتی خسته میشویی و از دور بازیگری خارج میشوی. اما وقتی عاشق باشی مشکلات را تحمل میکنی و از نتیجه کار سرمست میشوی.
کدام یک از نقشهایتان سرمستتان کرده است؟
طعم گیلاس و بادبادکباز. درخت گلابی را دوست دارم اما در این فیلم فقط با صدا حضور داشتم و بازی نداشتم. طعم گیلاس در سراسر دنیا هم بینندههای زیادی داشت و جوایز زیادی گرفت که یکی از آنها نخل طلای جشنواره کن بود اما من برای بازی در فیلم بادبادکباز نامزد دریافت اسکار هم بودم که این جایزه به خاویار باردم تعلق گرفت. اما واقعا بازی در این فیلمها برایم لذتبخش بود.
طاهره آشیانی / گروه رادیو و تلویزیون
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد