حاشیه‌نگاری خبرنگار جام‌جم از سوگواری در محضر رهبر معظم انقلاب

عرش زیر قدم ماست بیا تا برویم

از تمام میدان‌های بزرگ پایتخت، میدان «توحید» را بیشتر از همه دوست دارم؛ نه به خاطر ترافیک یا به قول فرهنگستان زبان و ادب فارسی «شد‌آمد»‌ش و نه به خاطر ازدحام جمعیت و مغازه‌های متعدد و نه به خاطر تاریخچه قدیمی این محله و نوستالژی دوران کودکی‌ام و البته قطعا نه به خاطر شاهکار مهندسی شهرداری در این محدوده ! میدان توحید را به خاطر نامش دوست دارم و همیشه حس خوبی را به من هدیه داده است. احساس می‌کنم زمین زیر پایم در میدان توحید محکم‌تر از بقیه میدان‌هاست؛ جایی که انگار نخستین قدم و البته محکم‌ترین و مهم‌ترین گام را انسان برمی‌دارد و حالا در ماه محرم در میدان توحید پشت چراغ قرمز در تاکسی نشسته‌ام و فکر می‌کنم: امام حسین علیه‌السلام هم صحنه کربلا را آفرید چون «توحید» باید در عمل، ظهور و نمود پیدا می‌کرد.
کد خبر: ۴۴۴۵۵۹

نگاهی به ساعتم می‌اندازم، 15 دقیقه به 4 بعدازظهر زمان باقی است، ساعتی که راس آن باید در انتهای خیابان فلسطین، جلوی ورودی بیت رهبری باشم تا کارتم را از بر و بچه‌های روابط عمومی بگیرم.

ببخشید اصلا حواسم نبود، اصل داستان را فراموش کردم برایتان بگویم، امسال توفیق، رفیقمان شده و قرار است یک هفته‌ای در حسینیه امام خمینی(ره) مهمان مراسم سوگواری سیدالشهدا باشیم؛ مراسمی به میزبانی سید و اولاد اهل بیت حضرت آقا خامنه‌اى!

هر جور با خودم حساب می‌کنم می‌بینم در ساعت اوج ترافیک امکان ندارد از توحید تا فلسطین را بتوانم یک ربعه طی کنم. از تاکسی پیاده می‌شوم و با اولین کلمه «موتوری» که از دهانم خارج می‌شود چند موتورسوار انگشتانشان را از روی دستگیره گاز رها می‌کنند و با پا، موتور را نگه می‌دارند.

2500 تومان توافق می‌کنیم به شرط رعایت تمام قوانین راهنمایی و رانندگی، البته نه از روی قانونمداری‌ها نه! کلا از موتورسواری در زمستان خاطره خوبی ندارم !

یا علی می‌گویم و ترک موتور می‌پرم؛ باد کلافه‌ام کرده است، حجم سرما برای من که لباس چندان گرمی نپوشیده‌ام بیشتر از آن چیزی است که انتظارش را دارم؛ یادم می‌افتد امشب شب هشتم محرم است و دل‌ها سمت حضرت علی اکبر می‌رود؛ شروع به زمزمه می‌کنم:

دلم ای کاش امشب پر بگیرد

دوباره عاشقی از سر بگیرد

رَوَد در کربلای عشق وُ آنجا

سراغی از علی اکبر بگیرد

چند باری می‌خوانم و نفسم جانی می‌گیرد، گرم می‌شوم، چشم‌هایم را می‌بندم:

آسمان درنظرت تیره شده چون دود است

تشنگی از لب خشکیده تو مشهود است

قطعه‌قطعه شدنت را همگی خندیدند

کوفیان را ز قدیم عاطفه‌ها کمبود است...

چشم که باز می‌کنم، رسیده‌ایم تقاطع جمهوری و فلسطین و برادران راهنمایی و رانندگی ادامه مسیر را مسدود کرده‌اند. پیاده می‌شوم و بعد از چند دقیقه رسیده‌ام ورودی بیت اما خبری از دوستان روابط عمومی نیست؛ موبایل هم که نیاوردم تا تماسی بگیرم.

با سلام و صلوات و معرفی خودم تا ورودی اصلی پیش می‌روم و از آنجا دوستان حفاظت مشغول برقراری تماس می‌شوند تا ببینند من کی هستم و کارتم کجاست.

سعید آقای جلیلی هم در همین هنگام از راه می‌رسد، سلام و علیکی می‌کنم و پا قدمش بحمدالله خیر است، گره کار باز می‌شود و من هم وارد می‌شوم تا کارتم را از سمت دیگر و ورودی کشور دوست بگیرم.

پس از گرفتن کارت، ابتدا می‌خواستم وارد قسمت جلوی حسینیه شوم؛ جایی که معمولا مسوولان کشور، گرداگرد رهبر انقلاب می‌نشینند، کارت را از جیب درآوردم تا به مامور حفاظت نشان دهم اما نگاهی به صف طولانی و سیاه‌پوش مردم که از سمتی دیگر وارد حسینیه می‌شدند؛ دلم را لرزاند، خودم را سپردم به موج مردم، این جماعت عاشق !

وارد حسینیه که شدم نخستین چیزی که جلب توجه می‌کرد پارچه بزرگ سیاه‌رنگی بود که چشم را می‌نواخت:

السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک

با خودم ادامه می‌دهم:

علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار ولا جعله الله اخر العهد منی لزیارتکم...

نماز مغرب و عشاء برپا می‌شود؛ هنوز آیت‌الله جنتی آخرین بخش از سلام نماز «و رحمه الله و برکاته» را کامل ادا نکرده است که جمعیت به سمت جلو حرکت می‌کند؛ همه به عشق این که بتوانند هنگام ورود، سیمای رهبرشان را از فاصله‌ای نزدیک‌تر ببینند و همجواری با رهبر، یک شب به یادمادندنی را برایشان رقم بزند.

چند دقیقه‌ای می‌گذرد، مردم بی‌تابند و منتظر؛ منتظر ولی‌فقیه و نایب بر حق امام زمان‌شان:

ای پسر فاطمه! منتظر تو هستیم !

انتهای حسینیه ایستاده‌ام که ناگهان صدای مردم بلند می‌شود:

«صل علی محمد، نایب مهدی آمد»

سعی می‌کنم خودم را جلوتر بکشم اما بی‌فایده است؛ گردش مشت‌های گره کرده روی هوا آغاز شده است؛ یاد شعر ابوالقاسم حسینجانی می‌افتم:

تیغ در معرکه می‌افتد و برمی‌خیزد

رقص شمشیر چه زیباست، بیا تا برویم

از سراشیبی تردید اگر برگردیم

عرش زیر قدم ماست، بیا تا برویم...

شعارها در میان همهمه مردم ادامه پیدا می‌کند:

«اباالفضل علمدار، خامنه‌ای نگهدار»، «ای پسر فاطمه، تسلیت تسلیت»، «حسین حسین شعار ماست، شهادت افتخار ماست»، « ای رهبر آزاده، آماده‌ایم آماده ...»

صوت کلام‌الله مجید که طنین‌انداز می‌شود، شعارها هم آرام آرام فروکش می‌کند و پس از قرائت قرآن هم با ذکر صلواتی بر محمد و آل‌محمد روضه‌خوان روی پله اول منبر می‌نشیند و مجلس عزای سالار شهیدان به طور رسمی آغاز می‌شود.

در فاصله خواندن روضه، سعی می‌کنم از بخش پشتی حسینیه وارد بخش جلو شوم که دیگر دیر شده است و برادران حفاظت سخت می‌گیرند؛ با خودم می‌گویم اشکال ندارد امشب قسمت ما گم شدن توی جمعیت است.

از دور سرک می‌کشم حضرات آیات احمد جنتی، هاشمی‌شاهرودی، آملی لاریجانی و حجج‌اسلام رشاد، مصلحی، طائب و سرلشکر صالحی، سردار شیرازی، محسن رضایی، حسین مظفر، حمید‌رضا حاجی‌بابایی، صادق محصولی، صفارهرندی، حسین فدایی و... را می‌بینم که نشسته‌اند و برخی دیگر از دلسوزان نظام.

این طرف در میان جمعیت و خارج از حسینیه هم زحمتکشان سازمان امداد و نجات، آتش‌نشانی، معاونت بهداری س. ح. د. ا و هلال احمر سعی می‌کنند نظم و امنیت حسینیه و مراسم سوگواری را کنترل کنند؛ دستشان درد نکند، اجرشان با اباعبدالله(ع).

روضه که تمام می‌شود، از میان جمعیت یکی از حضار با صدایی رسا و بلند که انگار میکروفن دستش باشد به زبان عربی برای سلامتی حضرت آقا و «نایب حجت» دعای به نسبت طولانی می‌خواند و عزاداران هم با «آمین» ندا و دعایش راهمراهی می‌کنند.

اما حجت‌الاسلام دکتر عالی به عنوان سخنران مراسم از جهاتی شبیه من است، من برای اولین بار در این مراسم حاضر شده‌ام و او هم برای اولین بار سخنران ‌مراسم بیت رهبری ‌است. کارشناس معروف برنامه «سمت خدا» کمی با عجله و تند تند از منبر بالا می‌رود اما با دقت، آرامش و محکم، کلام آغاز می‌کند.

حجت‌الاسلام‌ عالی ‌‌سوره فجر را تفسیر می‌کند و از ارتباط آن با سیدالشهدا برای مردم سخن می‌گوید و انصافا هم ویژگی‌های یک سخنران خبره را دارد؛ از کلام رسا، تمثیلی و نافذ گرفته تا تسلط بر مجلس، آن هم چنین مجلسی!

هنگامی هم که او به «یا ایتها النفس المطمئنه ؛ ارجعی الی ربک راضیه مرضیه» می‌رسد و از امام حسین(ع) و بازگشت آرام و مطمئن او به سوی معبود و پروردگار یکتا سخن می‌گوید، گریه حضار و رهبر بزرگوار انقلاب هم شدت می‌گیرد.

پس از حجت‌الاسلام عالی نوبت به حاج منصور ارضی و ‌سعید حدادیان می‌رسد، هرچند قبلا به جای حدادیان از حسین سازور نام برده شده بود.

حاج منصور با ذکر مصیبت نوحه و روضه‌اش را آغاز می‌کند و سینه‌زنی هم با سعید حدادیان اوج می‌گیرد؛ البته حاج سعید ‌در بین عزاداری ‌نکته‌ای را هم یادآوری می‌کند؛ او می‌گوید: «‌چند سال پیش در نماز جمعه رهبر عزیزمان روضه علی اکبر خواندند که ما آن روضه فراموش‌نشدنی را هیچ وقت از یاد نخواهیم برد و ان‌شا‌ءالله در چنین روزی با رهبرمان به کربلا خواهیم رفت» بلافاصله جمعیت دست‌ها را رو به آسمان بلند می‌کنند و «آمین»شان در هوا جاری می‌شود.

***

ساعت تقریبا 9 شب است که از حسینیه خارج می‌شوم. هنوز کامل از محوطه بیت فاصله نگرفته‌ام که پشت سرم مردی روی ویلچر ماسک‌زده نشسته و جوانی او را همراهی می‌کند. جانباز است و احتمالا شیمیایی، سینه‌اش خس خس شدیدی می‌کند؛ نمی‌دانم درونش چه می‌گذرد؛ سلام و علیکی می‌کنم، التماس دعا می‌گویم و بلافاصله با خودم فکر می‌کنم این مرد در این مجلس چه دعایی کرده است: بازگرداندن سلامتش یا پیوستن به صف شهدا و دیدار رفقا و مولایش حسین(ع)، به قول مطروحه رهبر فرهیخته انقلاب:

رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه دل

خونین چو برگ شقایق، رنگین چو افسانه دل

امشب شب عاشوراست؛ همان شبی که حضرت سیدالشهدا(ع) همه یاران و همراهان خود را جمع کردند و فرمودند: من امشب بیعت خود را از شما برمی‌دارم و از سیاهی شب برای پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده کنید و در روستاها و شهرها پراکنده شوید.

حالا حدود 14 قرن از آن شب تاریخ‌ساز می‌گذرد و کافی است نزدیک اذان مغرب سری به خیابان فلسطین بزنیم؛ جایی که جمعیتی عظیم زن و مرد، پیر و جوان و کودک و خردسال در پیاده‌روها و در گوشه و کنار خیابان جمهوری، سوار بر موتور، تاکسی یا با پای پیاده و مشکی‌پوش به راه افتاده‌اند تا این بار آنها در غروب آفتاب تاسوعای حسینی فرزند فاطمه را تنها نگذارند و با اولاد و نایب امام‌شان حضرت آقا خامنه‌ای یک بار دیگر بیعت کنند و فریاد بزنند:

وای اگر خامنه‌ای حکم جهادم دهد، ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد !

ما همه سرباز توایم خامنه‌ای، گوش به فرمان توایم خامنه‌ای

امشب آب و هوای پایتخت سردتر شده است و به همین میزان سوز مردم و سوگواری‌شان برای اباعبدالله هم بیشتر؛ ترافیک هم به اوج خودش رسیده، ولی در مقایسه با 2 شب گذشته جمعیت خیلی بیشتر شده است و مطمئن هستم نه تنها حسینیه امام خمینی جای سوزن انداختن نخواهد بود که حتی حیاط مدرسه‌ای که در جوار بیت رهبری قرار دارد و پیاده‌روها و کوچه‌های اطراف هم لبریز از مردم خواهد شد.

2 نفر از سربازان انتهای خیابان فلسطین در همین رابطه با هم صحبت می‌کنند. یکی که گویا قدیمی‌تر است به دیگری می‌گوید سال گذشته تو نبودی، شب عاشورا قیامت می‌شود! حالا تا یک ساعت دیگر خودت می‌بینی !

از لابه‌لای جمعیت آرام خودم را به سمت ورودی بیت می‌رسانم؛ کارتم را از جیب درمی‌آورم و داخل محوطه می‌شوم. قبل از ورود به محوطه اصلی چادری کوچک برپا شده است که عزاداران را به چای گرم مهمان می‌کند.

شب‌های قبل به دلیل تاخیری که داشتم برای ورود به حسینیه به مشکل برخورده بودم، برای همین هم خیلی سریع از کنار این چادر گذشته بودم، اما امشب هنوز زمان باقی است، از پیرمرد چای می‌گیرم و می‌نوشم.

هنوز چند قدمی دور نشده‌ام که صدایی بلند می‌شود: برای فرج آقا امام زمان و سلامتی رهبر معظم انقلاب صلوات!

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

وارد محوطه که می‌شوم سیدمهدی چمران آستین‌ها را بالا زده و فکر کنم وضویی گرفته و در حال حرکت به سمت حسینیه است. او از در بالا داخل می‌شود و من هم مانند شب‌های قبل ترجیح می‌دهم برگردم بین جمعیت و از قسمت پایین حسینیه وارد شوم.

نماز را همچون شب‌های گذشته، عزاداران به آیت‌الله جنتی اقتدا می‌کنند و او هم بین 2 نماز نافله‌ای می‌خواند؛ کنارم 3 نوجوان نشسته‌اند فکر کنم دانش‌آموزند و بلافاصله بین 2 نماز شروع می‌کنند به زمزمه کردن: السلام علیک یا اباعبدالله و علی ارواح التی...

نماز دوم که تمام می‌شود باز هم جمعیت به سمت جلوی حسینیه هجوم می‌برند، عاشقان ولایت دیگر تب و تاب ندارند و چشم‌انتظار رهبرشان هستند و یکصدا زن و مرد شعار می‌دهند: «ای پسر فاطمه، منتظر تو هستیم».

بالاخره بعد از دقایقی انتظارها به پایان می‌رسد؛ حضرت آقا وارد می‌شوند با همان لبخند همیشگی که سرشار از امید و مهربانی است؛ به قول قیصر امین‌پور:

لبخند تو خلاصه خوبی‌هاست

لختی بخند خنده گل زیباست

شعارها همچنان جاری است:

ای پسر فاطمه تسلیت تسلیت

ای رهبر فرزانه آماده‌ایم آماده‌ایم

ما همه سرباز توایم خامنه‌ای

گوش به فرمان توایم خامنه‌ای

و بعد صدای تکبیر بلند می‌شود:

مرگ بر ضد ولایت‌فقیه

مرگ بر آمریکا

مرگ بر انگلیس

مرگ بر اسرائیل

که این شعار آخری با صدای بلند و رسای مردم مثل همیشه ستون‌های حسینیه را به لرزه درمی‌آورد.

شبیه شب‌های قبل صوت کلام‌الله مجید که طنین‌انداز می‌شود، شعارها هم آرام آرام فروکش می‌کند و حضرت آقا روی صندلی می‌نشینند؛ جایی که بالای آن با پارچه‌ای مشکی و خطی زیبا نوشته شده است: «ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه»

آرام آرام خودم را جلو می‌کشم. مهدی چمران کنار رحیم‌صفوی نشسته است و آیت‌الله جنتی و آیت‌الله علم‌الهدی هم کنار رهبر هستند.

سخنران اصلی آیت‌الله علم‌الهدی است؛ همان امام جمعه مشهد مقدس که همیشه سخنرانی‌هایش محکم و بااقتدار است، اگرچه امشب سیاه‌پوش و عزادار و آرام سخن می‌گوید البته قبل از منبر احمد چینی روضه‌ای برای علمدار کربلا، حضرت عباس می‌خواند و اشک مردم و رهبر سرازیر می‌شود.

مداح امشب هم همان طور که از قبل اعلام شده، حاج سعید حدادیان است. او که شب اول هم جای حسین سازور به مراسم بیت آمده بود، امشب دیگر سنگ تمام می‌گذارد:

ای اُف بر این زمانه حق‌ناسپاس‌ها

وای از بهانه‌های علی‌ناشناس‌ها

گمراهی و تزلزل این عام و خاص‌ها

از حیله معاویه و عمروعاص‌ها...

سینه‌زنی اوج می‌گیرد. مردمی که نشسته بودند آرام آرام می‌ایستند؛ ردیف‌ها و راهروهای سینه‌زنی شکل می‌گیرد و نیم ساعتی مجلس عزا ادامه می‌یابد.

حدود ساعت 9 شب خیابان‌های اطراف فلسطین جنوبی هنوز پر از جمعیتی است که یک دل سیر و همجوار رهبرشان به سوگ اباعبدالله نشسته‌اند؛ هنوز اگر خوب به چهره‌ها نگاه کنی، سرخی چشم‌ها نمایان است.

از ورودی بیت که می‌خواهم خارج شوم روی یکی از شاخه‌های درختان بیت، یک چفیه گره خورده است، نمی‌دانم با چه نیت و چه حاجتی این دخیل بسته شده، اما تا رسیدن به خانه هنوز ذهنم پیش آن درخت و آن چفیه است.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها