در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
خانم بزازان، مهارتهای زندگی چه هستند و از چه زمانی آموزش آنها در مقطع سنی پایین ابداع شد؟
در جامعترین تقسیمبندی روانشناسان، مهارتهای زندگی عبارتند از خودآگاهی، توانایی در برقراری و کنترل روابط بین فردی، ارتباط، تفکر نقادانه، تفکر خلاق، تصمیمگیری، حل مساله، مقابله با فشارهای روانی، مقابله با هیجان و همدلی.
همانطور که از عنوان این مهارتها پیداست آنها نهتنها فرد را برای قبول مسوولیتهای اجتماعی آماده میکنند بلکه موجب میشوند فرد در مواجهه با بحرانهای آینده زندگی کارآمدتر برخورد کند. نخستین بار سال 1979، بوتوین ـ روانشناس آمریکایی ـ این مهارتها را برای مقابله با مساله اعتیاد نوجوانان در آمریکا ابداع کرد که عبارتند از: مهارت ابراز وجود، تصمیمگیری و تفکر نقادانه، اما این مهارتها با گذشت زمان بیشتر شدند و به 10 نوعی که اشاره کردم رسیدند.
چرا آموزش مهارتهای زندگی در دهههای اخیر در کشورهای مختلف دنیا مورد توجه ویژهای قرار گرفته است؟
کودکانی که مهارتهای زندگی را یاد نمیگیرند در بزرگسالی دچار تحریفهای شناختی میشوند. ما یاد گرفتهایم که نتیجهگیریهای شتابزده داشته باشیم. یاد گرفتهایم جای یکدیگر قضاوت کنیم. یاد گرفتهایم پیشداوری کنیم و سعی کنیم دیگران را بدون در نظرگرفتن خواسته خودشان کنترل کنیم.
ما نمیدانیم در مواجهه با یک بحران چگونه فکر کنیم و چطور واکنش مناسب نشان بدهیم و نمیدانیم احساسات و هیجانهایمان را چطور ابراز و مدیریت کنیم. ما حتی از بیماریهای جسمی رنج میبریم که منشأ خیلی از آنها روحی و روانی است. دلیل همه این مشکلات، ناآگاهی ما از مهارتهای زندگی است و به طور کلی اگر بخواهیم تعریف این مهارتها را در چند کلمه خلاصه کنیم، باید گفت مهارتهای زندگی بصیرت هر فرد از خود و چگونگی مواجهه با مشکلات و بحرانها هستند.
اما فکر نمیکنید این مهارتها پیچیدهتر از آن باشند که بتوان به کودکان آموزش داد؟
همین جاست که من میگویم باید براساس رده سنی و نیازهایی که روانشناس تشخیص میدهد مهارتهای زندگی را به کودکان آموزش داد.
برای مثال کودکی که ناخن میجود یا تیک عصبی دارد، حتی اگر در رده سنی مشترکی با کودکان مهد کودکش قرار داشته باشد از نظر نیازهای آموزشی با آنها یکی نیست. مربی در این شرایط وظیفه دارد نیاز او را به یک نوع خاص از مجموعه این مهارتها، تشخیص بدهد و بفهمد که دقیقا کودک به کدام یک از آنها نیاز فوری دارد.
راه پیشنهادی شما برای آموزش این مهارتها به ردههای سنی مختلف چیست؟
من در پایاننامهام پیشنهاد کردم که این مهارتها را بااستفاده از بازی به کودکان و نوجوانان یاد بدهیم. البته برخی از این مهارتها را هم با توجه به ردههای سنی و نیازهای افراد تا حدودی تغییر دادم. فکر اولیه روشی که من استفاده کردم از کتاب روانشناسی به نام اسلوینگ بود. این خانم پس از زلزله بم به ایران سفر کرد و حاصل پژوهشش بر کودکان بمی کتابی شد که در آن بازیهایی برای آموزش مهارتهای زندگی به کودکان پیشنهاد شده بود. من بسیاری از ایدههایم را از این کتاب گرفتم، اما آنها را بومی کردم و با شرایط فرهنگی کشور خودمان وفق دادم.
یعنی شما مهارتهای دیگری را هم به این مجموعه اضافه کردهاید؟
خیر. من متوجه شدم که برخی مهارتهای زندگی باید دقیقتر تعریف شوند و برخی هم نیاز به پیشنیازها یا کمکهایی دارند. برای نمونه، خودآگاهی همانطور که گفتم یکی از انواع مهارتهای زندگی است، اما اگر کودک در شناخت از خودش تنها باشد گاهی دچار تصورات غلط نسبت به خودش میشود. اصلا تصویر ذهنی چند درصد از ما واقعا منطبق آن چیزیست که واقعا هستیم؟ خودآگاهی باید بهدرک بهتر نقاط مثبت، تواناییها، استعدادهای فرد و تشخیص نقاط ضعفی که باید تغییرشان بدهد، برسد. اعتماد به نفس، عزت نفس و ابراز وجود هم در همین مقوله خودآگاهی میگنجند. ما در چه حد این آگاهیها را به دست میآوریم؟ آیا این آگاهیها، بدون داشتن کمک در کودکی قابل دستیابی هستند؟ پاسخ من منفی است. شعار خودآگاهی به عنوان یکی از مهارتهای زندگی اگرچه در ظاهر زیباست، در حد یک تئوریست.
به همین دلیل من معتقدم مربی باید در روند خودآگاهی کودک به عنوان اولین مهارت زندگی که به او آموخته میشود، به شکلی غیرمستقیم دخالت کند و بخشهایی از شناختی را که کودک نسبت به خودش به دست میآورد و غیرواقعی است، اصلاح کند. این شناخت، نظارت و دخالت غیرمستقیم در بخشهای دیگر آموزش مهارتهای زندگی هم باید از طرف مربی و روانشناس وجود داشته باشد.
همه ما بارها و بارها در زندگی با آدمهای دروغگو، متقلب، کمتحمل، بیحوصله یا ناتوان در حل مسائل برخورد کردهایم. به نظر شما انسانها با این کاستیها به دنیا میآیند یا شرایط محیطی و تربیت خانوادگی این صفات را در آنها به وجود میآورند؟
هر انسانی در لحظه تولد، لوحی سپید است و همه حوادث پس از زندگی، روی آن لوح ثبت میشوند و یکسری از ویژگیهای ما از این طریق به دست میآیند. بخشی از ویژگیهای ما نیز وابسته به تربیت است و یک سری هم سرشتی هستند مثل بینظمی و اضطراب.
اگر انسانی با ویژگی سرشتی منفی به دنیا بیاید دیگر قابل تغییر نیست یا این که همان مهارتهای زندگی که دربارهشان بحث میکنیم میتوانند این ویژگیها را نیز تغییر دهند؟
آموختن مهارتهای زندگی و البته گاهی استفاده از روشهای درمانی میتوانند این ویژگیها را تعدیل و کنترل کنند، اما این نکته را هم باید اضافه کنم که همه ویژگیهای سرشتی بد نیستند برای مثل گرایش به سر وقتبودن هم یک نوع ویژگی سرشتی است.
توانایی نه گفتن که خیلیها صرفا آن را به عنوان تعریف کلی مهارتهای زندگی میشناسند در کدام بخش از این مهارتها میگنجد؟
توانایی نه گفتن به درخواستهای نابجا، فقط یکی از شاخههای مقوله ارتباط موثر در مهارتهای زندگی است. ارتباط موثر، شاهرگ زندگی اجتماعی ماست. ما در مقوله ارتباط موثر اولا لزوم داشتن ارتباط را به کودک میفهمانیم، بعد شیوه برقراری ارتباط را یاد میدهیم و سپس به آنها میآموزیم که آیا هر ارتباطی ارزش باقیماندن دارد؟
برخی پدر و مادرها اعتقاد دارند نباید کودکشان را در شرایط بحران قرار دهند و حتی سادهترین بحثها را هم در محیط دربسته و بدون حضور کودکان انجام میدهند و برخی دیگر میگویند کودکان هم باید طریقه مواجهه با چالش را یاد بگیرند و دور نگهداشتنشان از واقعیتهای زندگی به صلاح نیست. کدام یک از اینها درست است و شما چطور مدیریت فشار روانی را به عنوان یکی از مهارتهای زندگی به کودک میآموزید؟
بزازان: دلیل بسیاری از مشکلات ما، ناآگاهی از مهارتهای زندگی است و به طور کلی اگر بخواهیم تعریف این مهارتها را در چند کلمه خلاصه کنیم، باید گفت مهارتهای زندگی بصیرت هر فرد از خود و چگونگی مواجهه با مشکلات و بحرانها هستند
نوع برخورد با فشارهای روانی بسیار متفاوت است، اما میشود آنها را در 3 نوع گنجاند. نوع اول شیوه برخورد هیجانمدار است. فرض کنیم که شما وقت دکتر داشتهاید. حالا به مقصد مطب دکتر در اتوبوس هستید و میدانید که دیرتان شده است. اگر در برخورد با این مشکل صرفا خودتان را سرزنش کنید و مضطرب باشید و تغییرات جسمی ناشی از استرس مثل یخکردن دستها و لرزش آنها یا تغییر رنگ چهره در شما ظاهر شود یعنی برخوردتان با این مشکل هیجانمدار بوده است.
نوع دوم، برخورد مسالهمدار است. در این شیوه شما با حادثه روبهرو شدهاید و تصمیم میگیرید که برای دفعه بعدی چطور برنامهریزی کنید که دیگر دیرتان نشود برای نمونه در مثال قبلی تصمیم میگیرید از این پس نیم ساعت زودتر از زمان محاسبهشده تا مطب راه بیفتید.
نوع سوم هم ترکیبی از روش هیجانمدار و مسالهمدار است. یعنی نهتنها در مواجهه با مشکل برای دفعه بعد برنامهریزی میکنید که چطور مانع بروز آن شوید بلکه تصمیم میگیرید هماکنون باید چه راهکاری برای بهبود شرایط داشته باشید، یعنی در مثال اول، هم تصمیم میگیرید از این پس نیمساعت زودتر راه بیفتید و هم با مطب پزشک تماس میگیرید و تاخیرتان را اطلاع میدهید تا وقت ملاقاتتان را از دست ندهید.
یاددادن این مطالب نیز به کودکان از طریق بازی امکانپذیر است. ما در طول بازی، آنها را در موقعیتهایی قرار میدهیم که نیاز به تصمیمگیریهای ناگهانی و سنجیده داشته باشند و بهموقع از قابلیتهایشان استفاده کنند.شما پرسیدید که آیا باید کودکان را در شرایط بحرانی قرار داد یا نه، من معتقدم باید به شکل کنترلشدهای کودک را با بحران روبهرو کرد، اما به شرطی که آسیب نبیند. خلاقیت یعنی تفکر واگرا و تفکر واگرا یعنی امتحانکردن راهکارهای متفاوت. وقتی شما کودک را با چالشی کنترلشده مواجه میکنید در واقع به او امکان میدهید از خلاقیتش استفاده کند.
در صحبتهایتان به کنترل هیجانها اشاره کردید. یکی از هیجانها خشم است. آیا خشم یک هیجان غیرطبیعی است که ما باید سرکوبش کنیم یا همهمان حق خشمگینشدن و بروز آن را در مواردی داریم؟
خشم یک هیجان است و هر آدمی حق دارد در مواردی خشمگین شود. ما نمیگوییم مهارتهای زندگی این توانایی را به شما میدهند که خشمگین نشوید بلکه این مهارتها شما را قادر میسازند خشمتان را مدیریت کنید. درباره بچهها هم همینطور است. ما آنها را در شرایطی قرار میدهیم که در طول بازی به نتیجه مطلوب نرسند و ناراضی و خشمگین شوند و سپس یادشان میدهیم که چطور میشود این خشم را مدیریت کرد.
بیشترین مراجعههای کودکان و نوجوانان به شما به دلیل کدام گروه از ناهنجاریهای روانی است؟
متاسفانه تعداد زیادی از بچههای ما بخصوص در دوره راهنمایی و دبیرستان مضطرب هستند. در پروندههای اخیر موارد بسیار جدی از اضطراب دیدهام. همین اضطراب میتواند زمینهساز افسردگی هم بشود.
نهفقط نوجوانهای ایرانی مضطرب هستند بلکه کودکانمان هم به دلیل ناآگاهی والدینشان از مهارتهای زندگی و به کارگیری روشهای تربیتی غلط، مضطرب هستند. بگذارید مثالی در این زمینه بزنم. چندی پیش در مهدکودکی که با آن همکاری میکنم به پرونده یک کودک غیرعادی برخوردم. مادر بچه درخواست یکجلسه مشاوره داشت. مشکلش این بود که فرزندش، دائما بچههای دیگر مهد را کتک میزد!
به او گفتم که آیا فرزندش ناخنهایش را هم میجود؟ آیا دائما موهای سرش را دور انگشتش میپیچد؟ شب ادراری و تیک عصبی دارد؟ او همه را تایید کرد. به او گفتم پیشگو نیستم بلکه این کودک بشدت مضطرب است و آنها از موضوع بیخبر بودهاند. آیا اضطراب در این کودک خود به خود ایجاد شده بود؟! نه ! وقتی بیشتر پیگیری کردم متوجه شدم که پدر و مادر بچه، گرچه زیر یک سقف زندگی میکنند، اما زندگیشان کاملا از هم جداست! آنها حتی وعدههای غذاییشان را جدا از هم میخورند! این مثال را مطرح کردم تا به این نتیجه برسیم که صرفا آموزش مهارتهای زندگی توسط مربی مهدکودک کافی نیست و پدر و مادر هم باید نقشی داشته باشند و در نگاهی کلیتر، گرچه مهارتهای زندگی به شکل نظاممند از مهدکودک آغاز میشوند، آموزش پیش از مهدکودک مهارتها به عهده پدر و مادر است.
اما پدر و مادرهایی که خودشان مهارتهای زندگی را آموزش ندیدهاند چطور قرار است آنها را به بچهها بیاموزند؟
مهمترین توصیهام این است که هم پدر و هم مادر در تربیت کودک سهیم شوند. بگذارید در این مورد مثالی را مطرح کنم؛ یکی از پروندههایم مربوط به دختربچه 5 سالهای با ناهنجاری شدید رفتاری بود. او شب ادراری داشت. بشدت وابسته به مادرش بود و حاضر نمیشد هیچ جا بدون مادر بماند و در عوض هیچ حسی نسبت به پدرش نداشت.
مادر بچه درباره شیوه تربیتیاش به من میگفت با شوهرش از روز اول زندگی تقسیم وظایف کرده است و قرار گذاشتهاند پدر کارهای بیرون از خانه مثل خرید و... را بر عهده داشته باشد و مادر وظیفه تربیت بچهها را. جالب این است که زن و مرد هر دو تحصیلکرده بودند. من برای حل مشکل از پدر خواستم با بچه بیرون برود تا هم نسبت به پدرش احساسی پیدا کند و هم وابستگی نسبت به مادرش کم شود.
دومین توصیهام این است که پدر و مادر روش تربیتیشان را همسو کنند. کودکی را به یاد دارم که در فروشگاه، هر وقت اراده میکرد چیزی را برایش بخرند آن را به روش خاص خودش بهدست میآورد. این بچه یاد گرفته بود ابتدا جیغ و داد راه بیندازد و سپس لباسهایش را دربیاورد تا والدینش از ترس آبرویشان، آنچه را میخواسته برایش بخرند. پس از مدتی فهمیدم روش تربیتی والدین کودک با هم همسو نیست. کودک باهوش بود و فهمیده بود که والدینش در تصمیمهایشان ثابتقدم نیستند. برای نمونه بچه میفهمید که اگر مادر میگوید چیزی را برای او نمیخرد، میتواند از طریق تحت فشار گذاشتن پدرش آن را به دست بیاورد و بالعکس. توصیه من به این پدر و مادر هم همین بود. حرف و فکر آنها باید یکی باشد.
در ایران مهارتهای زندگی از دبیرستان به شکلی محدود آموزش داده میشود. شما گفتید که مهارتها را باید از بدو تولد آموزش داد. با این حساب آیا آموزش مهارتهای زندگی در دبیرستان سودی دارد؟
از نظر من، اگر در این سن آموزش ندهیم، بهتر است. به متوسط سن بروز بیماریهای جنسی و مقاربتی و اعتیاد، فحشا و انواع دیگر بزه نگاه کنید. خیلی از آنها کمتر از سن دبیرستان هستند و آن وقت ما تازه در سن دبیرستان تصمیم میگیریم به فرزندانمان چیزهایی را بیاموزیم!
مریم یوشیزاده / گروه جامعه
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: