در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سابقه نوشتن رمانهای آمریکایی به زمانی باز میگردد که آمریکا سرزمین رویاهای طلایی بود و مهاجران بسیاری از اروپا به آنجا میرفتند و عدهای نیز تلاش میکردند این سرزمین رویایی را در آثار خود توصیف کنند. نگاه کافکایی در این اثر نیز به چشم میخورد، زیرا او باز هم تنهایی انسان را نشان میدهد و بت رویایی بودن این سرزمین را در تنها فصلِ به ظاهر روشن و خوشبینانه این کتاب میشکند؛ جایی که قرار است به هر کس متناسب با علایق و استعدادهای او کار مناسبی دهند، اما در عمل چنین نمیشود.
عبداللهی با نوشتن مقدمهای مفصل بر این کتاب ابعاد مختلفی از آن را بررسی کرده است. با او درباره کتاب و ترجمه آن گفتگویی انجام دادهایم که میخوانید.
با توجه به این که کتاب آمریکا را چند سال پیش مترجمی دیگر ترجمه و به چاپ رسانده بود، علت ترجمه مجدد این اثر از سوی شما چه بود؟
من معتقدم آثار نویسندگان بزرگ و کلاسیک مدرن و به عبارتی تمام نویسندگان بهتر است از زبان اصلی آن ترجمه شود. برای ترجمه مجدد این اثر هم دلایل زیادی داشتم. اول آن که ترجمه قبلی این کتاب، به قلم استاد بهرام مقدادی از زبان انگلیسی بود که البته در زمان خودش هم ترجمه بدی نبود، اما چون از زبان انگلیسی انجام شده، طبعا سبک کافکا در آن انتقال پیدا نکرده بود.
دوم این که نسخه مورد استفاده مترجم این کتاب در دهه 60 در آلمان به چاپ رسیده که بعدها همین به زبانهای دیگری ترجمه شده بود. اما سالهای بعد و نزدیکترینش در سال 2008 این کتاب با نام «گمشده» چاپ شد که در آن هم ترتیب فصلها کمی فرق میکرد و هم بعضی از قطعههایی که در این نسخه است، در کتاب انگلیسی و حتی نسخه آلمانی آن سالها وجود نداشت. زیرا ماکس برود، از دوستان صمیمی کافکا، بعضی از یادداشتهای کافکا را ندیده بود یا سرسری از آنها گذشته بود و در نسخه خودش نیاورده بود و در بعضی موارد نیز نام فصلها را خودش گذاشته بود که بعدها طبق دستنوشته کافکا در مجموعه انتقادی آثارش آنها را جابهجا و عین کتاب کافکا را چاپ کردند. اکنون کتاب حاضر عین نوشته کافکاست بعلاوه برگردان حاضر، هم نسخه ماکس برود را دارد و هم تغییرات آن با نسخه جدید را در کتاب ذکر کرده و از نسخه اصلی و زبان اصلی کافکا یعنی آلمانی نیز ترجمه شده است.
نسخه قبلی را چه کسی جمعآوری کرده بود؟
ماکس برود تمام کارهای او را جمعآوری کرد. اگرچه کافکا وصیت کرده بود که پس از مرگش تمام آثارش را بسوزانند، اما وی خلاف وصیت او تا آنجا که در توان داشت، دستنوشتههای او را جمعآوری و سپس منتشر کرد که آمریکا هم جزو آنهاست. البته الان بعد از چاپ مجموعه آثار انتقادی بر مبنای دستنوشتههای نویافته یا مغفول مانده، نسخههای وی اعتبار کمتری دارند.
چرا اسم این رمان که در اصل گمشده بوده به آمریکا تغییر کرده است؟
اسم آمریکا را ماکس برود بر کتاب گذاشته است. در نامههای کافکا آمده که از سالها قبل، تقریبا دوران نوجوانی، به دنبال نوشتن رمانی آمریکایی یعنی در مورد وقایع آمریکا بوده و مشخصا نام گمشده را خودش بر کتاب گذاشته است و قصد نداشته اسم آن را آمریکا بگذارد. من هم قصد داشتم آن را به گمشده تغییر دهم، اما ناشر با توجه به ملاحظات حرفهای تشخیص داد رمان با نام آمریکا به چاپ برسد.
این اثر اکنون در دیگر کشورها به نام آمریکا ترجمه میشود یا گمشده؟
تا جایی که من اطلاع دارم با همان نام آمریکا ترجمه و چاپ میشود. دستکم در ترجمه ترکی، انگلیسی و فرانسوی چنین است.
از سابقه نوشتن رمانهایی درباره آمریکا بخصوص در زمان کافکا برایمان توضیح دهید.
کافکا محصول دوره هجوم اروپاییها به آمریکا بود، زیرا آنان آمریکا را سرزمین تحقق رویاهای طلایی میدانستند و این شامل هر نوع رویایی میشد: آزادی بیان، آزادی اجتماعی، آزادی مذاهب، ثروت و مسائل مختلفی که در اروپا امکان تحقق نداشت.
بعد از سرازیر شدن گروه اول مهاجران، بسیاری از آنها گزارشها و سفرنامههایی از آمریکا نوشتند تا جایی که این مساله موضوع روز زمان خودش شد. همه آنها میخواستند به نحوی، چه در داستان کوتاه و چه فیلم، مطلبی درباره آمریکا بنویسند. بویژه یهودیانی که در آن دوران به علت بالا گرفتن تب یهودیستیزی در اروپا گرایش زیادی به مهاجرت به آمریکا داشتند. بسیاری از دوستان و اقوام کافکا هم به آمریکا رفتند، اما خودش نتوانست به آنجا برود و نوشته خود را تنها بر اساس همان سفرنامههای موجود و اطلاعات شفاهی نگاشت.
آیا کافکا غیر از این سفرنامهها که جنبهای واقعی دارند، آثاری را نیز درباره آمریکا که دستپروده خیال نویسندگان باشد، خوانده بود؟
او بیشتر سفرنامههایی که درباره آمریکا بود خوانده بود مانند آمریکای امروز و فردا از آرتور هولیچز. چنین آثاری واقعیتهایی از آمریکا و مشاهدات شخصی آنها را نشان میدادند. در این مورد در جستارهای آغاز کتاب مفصلا توضیح دادهام.
با توجه به این که کافکا خودش به آمریکا نرفته بود، آن سرزمین را در این کتاب با چه نمادهایی نشان داده است؟
این نمادها شامل ترافیک و شلوغی، سرعت و هیاهو، نوع روابط انسانها که بسیار بر مبنای سود و زیان شکل میگیرد و حرکت زیاد آدمها میشود. از طرف دیگر، زبان و بستر و کنش داستانی آن با اروپا بسیار فرق میکند. نماد مشخص دیگر در فصل آخر، آرمانشهری است که کافکا در تئاتر اوکلاهما نشان میدهد. این تئاتر ذهنی که چه بسا اشاره به نمایش تئاتر جهانی دارد، نمادی از این واقعیت است که چنین آرمانشهری هرگز در واقعیت تحقق پیدا نمیکند، یعنی باز هم در این دنیای رویایی سلسله مراتبی هست که واقعا کارهایی را که شایسته هر فرد است به او نمیدهند و تمام مسوولان آن چیزی جز وظیفه و ثبت کردن و پاسخ دادن با بیحوصلگی و حساب و کتاب بر اساس سود و زیانهای شخصی و.... نمیدانند. پس در اینجا هم فرد به آن خواستههای حقیقیاش دست نمییابد.
به نظر شما اگر کافکا در کتابش میخواهد ماهیت حقیقی این سرزمین رویایی را نشان دهد، چرا قهرمانی که برای کشف این پوچی انتخاب میکند یک نوجوان 16 ساله است؟ مثلا چرا فردی دنیادیده را انتخاب نکرده است؟
من در مقام پاسخگویی به این سوال از سوی کافکا نیستم. در هر صورت کافکا مواجهه یک نوجوان را که نماد معصومیت است در برخورد با دنیای مدرن انتخاب کرده و در همین انتخاب نوعی تقابل هست؛ نوجوانی که بر اثر یک رسوایی اخلاقی از خانوادهاش رانده میشود و آنها او را به آمریکا میفرستند و فکر میکنند او در آنجا آینده بهتری خواهد داشت. کارل، در طول رمان با تجربههایی که به دست میآورد، نتیجه میگیرد اگرچه آنجا سرزمین فرصتهای طلایی است، اما هرچه باشد آرمانشهر نیست و مشکلات خاص خودش را دارد. این مشکلات در تمام فصلها قابل مشاهده هستند و تنها در فصل آخر تئاتر فضای باز اوکلاهما او در رویا به آن چیزی که دنبالش بود دست پیدا میکند. آن هم فقط در رویا.
به نظر میرسد کافکا میخواسته نشان دهد بین آن اروپا و آمریکا عملا فرق خاصی وجود ندارد، زیرا طرد شدن را ابتدا در اروپا و از طرف خانوادهاش تجربه میکند و بعد در آمریکا و از طرف داییاش و سایر افراد و محیطها. از طرف دیگر بهرهکشی و طعمه شدن هم ابتدا در اروپا و سپس در آمریکا برایش پیش میآید.
کافکا در عین این که اثر را درباره آمریکا نوشته، اما باز هم نگاه کافکایی او در آن وجود دارد و میخواهد تنهایی انسان را نشان دهد که اگر او به جاهای مختلفی برود و بخواهد با قاعده و بهنجار و درست زندگی کند، باز هم مشکلات خاص خودش را دارد، چه در آمریکا و چه در اروپا. این مراحل رانده شدن او چه در محل کارش و چه خانوادهاش و چه از طرف داییاش، همه نشاندهنده معصومیتی است که در یک جامعه صنعتی تازه مدرن شده تاب بودنش را ندارد. اگر چه در اروپا از پدرش رانده میشود، اما در آمریکا از و امکانهای زیادی رانده میشود. نکته دیگر آن که اگرچه کافکا سوسیالیست نبود و به حزبی گرایش نداشت، ولی در دورهای زندگی میکرد که اوج شکلگیری این گرایشها بود و کافکا خواسته به نوعی ماهیت سرمایهداری و روابطی را که از دل این جریانها برمیخیزد، برملا کند.
پس به نظر میرسد کافکا بت سرزمین رویایی آمریکا را در اثرش میشکند. آیا این تخریب رویایی بودن آمریکا کار منحصر به فرد کافکا بوده یا دیگران هم مانند او فکر میکردند و مینوشتند.
آثاری که به این مورد پرداختهاند، 2 نوع هستند. آثار دوران اول مهاجرت اروپاییان به آمریکا که بسیار شوقانگیز و تشویقکننده بود. اما آثار بعدیها کمکم انتقادی شده است. مثلا نیکلاس لنوا، شاعر آلمانی قبل از رفتن به آمریکا یادداشتهای زیادی دارد که میگوید من میخواهم به دامن طبیعت بکر بروم و به آزادی و رهایی برسم و.... و پس از چند سال در آثار بعدیش آن رویا را تحققنیافته تلقی میکند و نظرش عوض میشود. اگرچه چنین آثاری در این زمان شهرت زیادی نداشتند، ولی کافکا از آنها تاثیر گرفته است. کافکا اولین کسی نبود که این وجه از آن سرزمین را عریان کرد. اما کار افراد دیگر چندان عمیق نبود که بخواهد جهانی و مطرح شود.
به نظرم کافکا نوعی بدبینی به دین دارد؛ اما شما در مقدمه کتاب، فصل آخر حضور آن فرشتهها را نمادی از قیامت گرفته و جنبهای مثبت از آن تلقی کرده بودید.
خلاف نظر شما، کافکا فردی مذهبی است و در نوشتههایش بسیار متاثر از کتاب مقدس است. تا آنجا که نوشتن را نوعی نیایش تلقی میکند. در این اثر تئاتر اوکلاهما نوعی موقعیت آخرالزمانی دارد که مثل روز جزاست و هرکس با توجه به کاری که انجام داده حساب پس میگیرد. شایدکافکا معتقد بوده در دنیای امروز عدالتی وجود ندارد، و در نهایت فرد در روز جزا به آن چیزی که میخواهد میرسد ما یعنی نوعی تقدیرگرایی!
اگر کافکا نوشتن را نوعی نیایش میداند و برایش امری مقدس است، اما طبق گفتههای شما و برداشت شخصی من از اثر، در این رمان نوعی پوچی دیده میشود و در عمق همان فصل ِبه ظاهر روشن آخر ِکتاب باید حداقل به یک عدالت برسیم که عملا نمیرسیم و این خلاف اندیشه اثر است. چنین فضا و نتیجهای بیانگر نگاهی بدبینانه است، حتی به همان آخرت زیرا برمبنای آن سلسله مراتب شغلی مناسب نصیب کارل نمیشود.
خب در اندیشههای مذهبی و بخصوص مذهبی که کافکا به آن باور داشت، چنین اندیشههایی هست، مثلا کتاب جامعه در عهد عتیق یکی از نهیلیستیترین فصلهای کتاب مقدس است که میگوید همه چیز باطل اباطیل است و... پس آن مایه از نگاه در کتاب مقدس و ادیان نیز وجود دارد. ضمن این که باز هم چنین نگاهی که شما میگویید در فصل آخر نیز وجود دارد و به نگاه مذهبی ـ آخرالزمانی او و ترسها و ناتواناییهای وی صحه میگذارد.
حورا نژادصداقت
جام جم
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: