مدت‌هاست انگیزه‌های گوناگونی به جای عشق و تفاهم، برخی ازدواج‌ها را رقم می‌زند

عشق‌ حرف ‌آخر‌ من است !

کد خبر: ۳۵۰۵۹۴

آنها که می‌گویند پول چرک کف دست است و ارزشی ندارد، اگر چه بیراه نمی‌گویند اما در حق آن کمی بی‌انصافی می‌کنند، چون با پول کارهای خوبی می‌شود کرد که با فقر هرگز اما اگر قرار باشد اسکناس‌ رابطه ما را با شریک زندگی‌مان تعیین کند و به ما خط دهد که چه کسی را دوست داشته باشیم، آن وقت کار گره می‌خورد.

محبت و داشتن احساسی مثبت و خوشایند نسبت به کسی که می‌خواهی بقیه عمرت را با او بگذرانی لازمه شروع زندگی است. این‌که کسی را انتخاب کنی که حتی از فکر کردن به او لذت می‌بری و برای با او بودن لحظه شماری می‌کنی، می‌تواند بهترین نوع ازدواج باشد، اما بعضی‌ها هستند که شیرینی تجربه چنین لحظات نابی را با چیزهایی عوض می‌کنند که اگر چه می‌تواند برای مدت کوتاهی راضی‌کننده باشد اما وقتی زندگی پا گرفت و جلو رفت مایه دردسر می‌شود.

البته عشق هنوز خریداران زیادی دارد ولی انگیزهای غلط ازدواج هم مدت‌هاست برای خودشان جا باز کرده‌اند.

پول، فرار، عادت و...

پول و نقش آن در تایید یک پسر یا دختر برای همه شناخته شده است. حتی آنهایی که آدم‌های قانعی هستند نیز قبل از پرسیدن هر سوالی از بنیه مالی خواستگار یا خانواده دختر می‌پرسند، این‌که او چقدر پول دارد، خانه‌اش کجای شهر است، اگر جهیزیه بیاورد با چه کیفیتی است و... در این میان بعضی‌ها پا را از این نیز فراتر می‌گذارند و چرتکه دست می‌گیرند که مثلا خانواده دختر مورد بحث چند نفره است و اگر پدر خانواده بمیرد چه میزان به دختر ارث می‌رسد.

بعضی‌ها واقعا این‌گونه فکر می‌کنند حتی برخی‌ که ابتکار بیشتری دارند فهرستی از دختران ثروتمند اطرافشان را تهیه می‌کنند و به نوبت به خواستگاری‌شان می‌روند تا بالاخره جواب مثبت بگیرند. این نکته هم دیگر تازگی ندارد که چند سالی است برخلاف گذشته پسرها ترجیح می‌دهند به جای دختر خانه‌دار آفتاب مهتاب ندیده، دختری شاغل را انتخاب کنند تا پس از ازدواج بتوانند روی درآمدش حساب کنند.

در مورد پسرها هم چنین قضاوت‌هایی صورت می‌گیرد، یعنی آن خواستگاری که سطح اجتماعی بالاتری دارد و اوضاع اقتصادی‌اش مناسب‌تر است، زودتر از آنهایی که دست به دهانند، انتخاب می‌شود.

تکلیف پول و امتیاز ویژه‌ کاملا مشخص است اما گاهی اوقات ازدواج فقط به خاطر فرار از کسی یا از جایی اتفاق می‌افتد مثلا فرار از خانه والدین. وقتی در خانه پدری همه چیز اندوهبار باشد، ازدواج بهترین راه فرار است اما کسی که فقط به فرار فکر می‌کند مشخص است که نمی‌تواند به چیزهای مهم دیگری فکر کند.

خدا کند ازدواج‌های اینچنینی نداشته باشیم، چرا که از چاله در آمدن و به چاه افتادن است ولی متاسفانه خیلی وقت‌ها این‌طور می‌شود و بعد از مدتی برگشتن به همان شرایط سخت،آرزوی جوان‌های شکست خورده‌ای می‌شود که نمی‌دانستند اگر آزار خانواده خود را تحمل می‌کردند بالاخره روزی همه آن سختی‌ها تمام می‌شد اما سختی زندگی با همسری نامناسب همیشگی است و شاید تا آخر عمر.

هنوز هم در پستوی برخی از خانواده‌ها می‌شود بزرگ‌ترهایی را پیدا کرد که یاد نگرفته‌اند به جای فرزندانشان تصمیم نگیرند و بگذارند آنها آن‌گونه که لذت می‌برند، زندگی کنند. کم نیستند دخترها و پسرهایی که از گذشته تا به حال هنوز هم آه می‌کشند که چرا مجبور شده‌اند تمام جوانی شان را با کسی بگذرانند که هیچ علاقه‌ای به او نداشته و حتی از وی نفرت داشته‌اند.

یک اصل کلی برای ازدواج وجود دارد که باید خیلی جدی‌اش گرفت؛ در ازدواج نباید با هیچ‌کس رودربایستی داشت حتی با عزیزترین اعضای خانواده و حتی با پدر و مادر. بعضی جوان‌ها فکر می‌کنند اگر مقابل نظر بزرگ‌ترشان بایستند و بگویند که فرد انتخابی آنها را دوست ندارند، کار اشتباهی می‌کنند چون با این کار پدر و مادر را دل شکسته کرده‌اند در حالی که مخالفت با نظر دیگران که به صلاح و میل ما نیست، حق ماست و پدر و مادرها باید یاد بگیرند که اگر چه نظر مشورتی آنها در ازدواج فرزندان ارزشمند است اما حق ندارند نظرشان را به آنها تحمیل
کنند. فشار اجتماعی هم از آن عوامل آزاردهنده‌ای است که بعضی افراد را مجبور به ازدواج با کسی می‌کند که نه مناسب هستند و نه علاقه‌ای میانشان وجود دارد. این فشار این‌گونه است: تمام دوستان ما ازدواج کرده‌اند، در فامیل جوان مجردی باقی نمانده، در کوچه محل زندگی‌مان هر ماه عروسی برپاست ولی اما ما جا مانده‌ایم. اگر این مساله برای خودمان مهم نباشد اما مردم و اطرافیان دست‌بردار نیستند برای همین گاهی مستقیم یا غیرمستقیم به مجرد بودنمان اشاره می‌کنند و از فواید متاهل شدن می‌گویند.

این روند، حسی آزاردهنده به وجود می‌آورد که بعضی‌ها در مقابلش تاب نمی‌آورند و برای این‌که لااقل از دست حرف دیگران خلاص شوند تن به ازدواج با اولین فردی که به سراغشان می‌آید، می‌دهند.

فقط برای بچه‌دار شدن این هم برای بعضی‌ها می‌تواند انگیزه‌ای قوی برای ازدواج باشد. بعضی افراد آنقدر عاشق بچه‌اند که فقط به این نیت ازدواج می‌کنند تا صاحب فرزند شوند و به قول خودشان پاره تنشان را در آغوش بگیرند. البته بچه‌دار شدن می‌تواند حس خوبی داشته باشد اما این‌که بنای تشکیل خانواده را روی چنین حسی بگذاری، عاقلانه به نظر نمی‌رسد. شاید آنهایی که برای بچه‌دار شدن ازدواج می‌کنند اگر به این نکته توجه کنند که پدر یا مادر خوب کسی است که با انتخاب بهترین همسر، بهترین پدر یا مادر را به فرزندش هدیه می‌دهد آن‌وقت در انتخابشان کمی محتاطانه‌تر عمل کنند.

محبت و داشتن احساسی مثبت و خوشایند نسبت به کسی که می‌خواهی بقیه عمرت را با او بگذرانی لازمه شروع زندگی است

فرار از تنهایی و جبران کمبودهای شخصی هم می‌تواند محرک‌های خوبی برای ازدواج بعضی افراد باشد؛ همان آدم‌هایی که از شریک زندگی توقعی جز در کنار آنها ماندن و تامین آنچه که تا به حال نداشته‌اند، ندارند. ازدواج به خاطر بالا رفتن سن و ترس از تنها ماندن و انگشت‌نما شدن هم یکی دیگر از آن انگیزه‌های اشتباه است، درست به همان اندازه اشتباه که برای پر کردن تنهایی فردی دیگر یا نجات جان او تصمیم به ازدواج بگیریم.

اشتباهاتی برای بار چندم

اما با انگیزه اشتباه ازدواج کردن فقط مختص جوان‌های کم تجربه نیست، چون حتی آنهایی که یک بارزندگی مشترک را تجربه کرده‌اند نیز گاهی دوباره به اشتباه می‌افتند. زندگی افراد متاهل به دلایل مختلفی شکست می‌خورد گاهی به خاطر یک لجبازی بچگانه و گاهی به خاطر یک گناه. البته شرایط پس از برهم خوردن زندگی مشترک بقدری تلخ و زجر آور است که بیشتر افراد ترجیح می‌دهند به دنیای تجرد برگردند ولی سختی‌هایی که در میانه زندگی نقاب از چهره برمی‌دارند، چاره‌ای جز ازدواج مجدد برای بعضی‌ها باقی نمی‌گذارد.

فرار از حرف مردم، فرار از منت‌ها و سرکوفت‌های خانواده، فرزندان را صاحب پدر یا مادری جدید کردن یا داشتن سرپناه همه می‌تواند انگیزه‌های خوبی برای ازدواج مجدد باشد. در این میان البته شرایط زن‌ها سخت‌تر از مردهاست و آن حرف و حدیث‌هایی که همه ما از آن می‌ترسیم، بیشتر به دنبال زن‌هاست تا مردها.

عادت به رابطه درازمدت یکی از انگیزه‌های ازدواج مجدد است که می‌گوید وقتی زن و مردی از هم طلاق گرفتند به خاطر این‌که پس از چندین سال زندگی به هم عادت کرده‌اند و به یکباره از هم دور افتاده‌اند، تصمیم به شروع زندگی دوباره با هم می‌گیرند غافل از این‌که داشتن زندگی مشترک اگر بارنخست کارساز نبوده باشد، بار دوم هم کارساز نخواهد بود.

تلاش برای دست و پا کردن یک ناپدری یا نامادری برای فرزندان هم از آن انگیزه‌های قوی ازدواج مجدد است که اگر بخوبی مدیریت نشود، می‌تواند اثرات بدی به جا بگذارد. این یک اصل اجتناب‌ناپذیر است: داشتن یک نامادری یا ناپدری نامناسب برای فرزند شما به مراتب سخت‌تر و ناگوارتر از این است که فقط یک پدر یا یک مادر مهربان بالای سرش باشد.

از انگیزه قوی اقتصادی برای ازدواج با مردان و زنان بیوه هم نباید گذشت، همان انگیزه‌ای که بعضی آدم‌ها را وادار می‌کند تا رسیدن به فردی که مال و اموال دندان‌گیری دارد، دست از تلاششان برندارند.

محبت، حرف اول و آخر

البته هیچ‌کس منکر ارزش پول در زندگی نیست یا کسی فواید ازدواج با افراد تحصیلکرده و اصیل را نادیده نمی‌گیرد. داشتن ظاهری زیبا و خوشایند هم برای شریک زندگی می‌تواند مزیتی قابل ملاحظه باشد اما آن چیزی که ما را در مسیرمان به اشتباه می‌اندازد، نادیده گرفتن مسائل مهم و اولویت دادن به ظواهر برای شروع زندگی است.

تا قبل از این‌که زندگی مشترک شروع شود، بیشتر آدم‌ها روی همین چیزهای ظاهری حساب باز می‌کنند اما وقتی زندگی شروع شد، آن چیزهایی که واقعا مهم بوده‌اند پیش کشیده می‌شوند، چیزهای مهمی چون عشق، اعتماد، تفاهم، صبر و متانت، مسوولیت‌پذیری و خیلی چیزهای دیگر که پیش از ازدواج کمتر به حسابشان می‌آوردید. پس شاید اصل زندگی همین یک جمله باشد: وقت برای پولدارشدن زیاد است اما برای خوشبختی نه.

مریم خباز‌

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها