با مجید عمیق، مترجم آثار کودکان و نوجوانان

جن و پری‌های انگلیسی را به خورد بچه‌های ایرانی داده‌ایم

شاید اگر «مجید عمیق» در انتخاب رشته کنکور سال 52 اشتباه نمی‌کرد و به جای رشته پزشکی ، ادبیات و زبان انگلیسی را انتخاب نمی‌کرد ، امروز ما یک مترجم خوب در حوزه ادبیات کودک و نوجوان بخصوص در ترجمه آثار علمی برای این گروه‌های سنی را نداشتیم.
کد خبر: ۳۲۲۴۵۹

مجید عمیق که از همان روزهای مدرسه رفتن در ارومیه با پول توجیبی 10 شاهی یا 2 ریالی کتاب کرایه می‌کرد و بعد با اقتباس از همین قصه‌ها در دفتر‌های 10 برگی‌اش قصه می‌نوشت و سر کلاس برای بچه‌ها می‌خواند و گاهی شب‌ها از قصه‌های ترسناکی که خودش می‌نوشت خوابش نمی‌برد، امروز کارشناس مسوول ترجمه کتاب‌های غیرداستان و عضو شورای ترجمه داستان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و داور و برگزیده چندین جایزه و جشنواره کتاب کانون و وزارت ارشاد است.

او از آشفته‌بازار ترجمه در کشور ما دل پرخونی دارد و معتقد است تا زمانی که حوزه نشر و بخصوص وضعیت مدیریت نشر سر و سامان نیابد نمی‌توان در این عرصه شاهد شکوفایی و رشد بود.

یک مترجم کودک و نوجوان خوب چه تفاوتی با یک مترجم خوب به معنای کلی آن دارد؟

کار ترجمه ادبیات کودک و نوجوان کار دل است. یک مترجم که در یک شرکت کار می‌کند باید یک نامه رسمی و اداری را که یک متن خشک و بی‌روح است ترجمه کند. او تنها باید گرامر آن متن را به درستی رعایت کند، اما در عرصه ادبیات کودک و نوجوان مترجم نان انتخابش را می‌خورد نه نان سوادش را. اگرچه باید سواد ترجمه داشته باشد، اما اگر متن بی‌خودی را ترجمه کند کسی برایش آفرین نمی‌گوید. مترجم دارالترجمه هر متنی که به دستش می‌دهند ترجمه می‌کند و پولش را می‌گیرد ولی ممکن است یک مترجم ادبی متن سیصد چهارصد صفحه‌ای را ترجمه کند ولی با پاسخ منفی ناشر روبه‌رو شود که به داستان و ساختار آن ایراد بگیرد. دیگر کسی نمی‌گوید چه نثر سلیسی یا چه ترجمه دقیقی. به او می‌گویند این متن از نظر ساختار داستانی ضعیف است و نمی‌شود چاپش کرد.

این که می‌گویید ادبیات کودک و نوجوان کار دل است یعنی چه؟ آیا بین ترجمه حرفه‌ای و ترجمه‌ای که شما از آن حرف می‌زنید در این روزگار تناقضی به وجود نیامده است؟

یک کار خوب همیشه خوب است. شما وقتی یک فیلم سرخپوستی می‌بینید اگر 10 بار هم از وسط فیلم بلند شوید چیزی از دست نداده‌اید چون قرار است چند تا وسترن و سرخپوست در چند نقطه کوهستان با هم درگیر شوند و هم را بکشند، اما وقتی بینوایان را می‌بینید، اگر یک لحظه از فیلم را از دست بدهید انگار کل کار را از دست داده‌اید. این تفاوت کار ارزشمند و سخیف است.

اگر زمانه ما، زمانه خوبی نیست دلیل نمی‌شود که از تعهدی که بر عهده گرفته‌ایم شانه خالی کنیم. خود من پیه فقر را به تنم مالیده‌ام و همین الان که روبه‌روی شما نشسته‌ام سقفی بالای سرم نیست، ولی هویتی دارم که مرا با آن می‌شناسند. ناشری بوده است که یک کمیک‌استریپ سخیف را برای ترجمه با مبلغی بالا به من پیشنهاد کرده و در همان زمان اجاره خانه‌ام هم مانده بود ولی من نپذیرفتم چراکه معتقدم این نام را من به سختی برای خودم فراهم کرده‌ام.

سوال من همین است که ناشر و مترجمی که با خون دل‌خوردن نامی برای خودش فراهم کرده است باید در بازار از ناشر یا مترجمی عقب بماند که کار خودشان را بلد نیستند و اثر سخیف منتشر می‌کنند؟

در تمام دنیا جامعه به دنبال آموزش و پرورش حرکت می‌کند، اما در ایران این وضعیت برعکس است. بچه را باید به کتابفروشی‌ای برد که پر از کتاب‌های خوب کودک و نوجوان است تا خودش انتخاب کند، ما حق نداریم به بچه بگوییم چه بخوان و چه انتخاب کن ولی مساله این است که باید جایی باشد که پر از کتاب‌های خوب باشد تا از بین خوب‌ها، یک خوب را انتخاب کند.

برخی ناشران و مترجمان ما بدون توجه به تعهد خود بر امواج سلیقه خود بچه‌ها که گاهی از آن سوی مرزها تحمیل شده است سوار شده‌اند و برای سوددهی بیشتر وارد عرصه‌ای شده‌اند که وقتی من صدتا کتاب علمی را برای داوری یک جشنواره می‌خوانم، می‌بینم 90 تای آنها غلط علمی دارد.

ناشر، مبلغ اندکی به یک دانشجوی ترم اول زبان داده است و او هم نارنگی را پرتقال ترجمه کرده است و ناشر هم به اتکای چند تا تصویر رنگی کتاب آن را منتشر می‌کند. بچه‌ها که گناهی ندارند، من مترجم باید حیا کنم که اگر در عرصه‌ای صلاحیت ندارم وارد آن عرصه نشوم. یک کتاب خواندم که نوشته بود گرگ گله حجم بزرگی دارد، مترجم کلمه volume را که دیده است فکر نکرده است این کلمه علاوه بر معنی حجم، معنای اندام هم دارد یا در کتابی نوشته‌اند ساعت پدر بزرگ در صورتی که اصلا پدربزرگی در داستان نیست و متوجه شدم که مترجم معنای grandfather clock به معنای ساعت دیواری را نمی‌دانسته و چنین ترجمه‌ای به خواننده داده است. اسم طوطی دم بلندی در جنگل‌های بارانی آمریکای جنوبی را ماکاو ترجمه می‌کنند ولی به مخاطب نمی‌گویند این ماکاو چه هست و کجا زندگی می‌کند؟

شما می‌گویید ناشری که به دنبال سود است، مگر سوددهی بد است؟ بخشی از کار نشر اقتصادی است. در همه جای دنیا کار نشر انجام می‌شود و فروش هم دارد. سیکل معیوب در کشور ما کجاست که همه اجزای این چرخه از هم انتقاد می‌کنند؟

در خارج یک سری کارها با هدفمندی مثبت یا منفی انجام می‌شود. معمولا پشت یک کتاب چند نفر برنامه‌ریزی می‌کنند و همه به حوزه‌ای که دارند کار می‌کنند اشراف دارند. حتی پشت یک فکر منفی هم برنامه‌ریزی دارند. ما می‌توانیم در کارهای مثبت همین برنامه‌ریزی را رعایت کنیم.

در گذشته شاگردی و استادی مطرح بود، اما امروز همه می‌خواهند غوره نشده مویز شوند، بلندپروازی در جامعه ما بیداد می‌کند. حتی دختر و پسری که می‌خواهند ازدواج کنند می‌خواهند همان سال اول همه چیز داشته باشند و برای این که این اتفاق بیفتد باید یک سری چیز‌ها را زیرپا بگذارند. در عرصه نشر ناشر چگونه می‌تواند سریع‌تر به سوددهی نادرست برسد؟ همین که یک کتاب را به یک مترجم ناوارد بدهد هر دو در این مساله مقصرند. آن مترجمی که شجاعت ندارد بگوید من این کاره نیستم و ناشری که می‌داند در جامعه ما نقد وجود ندارد کتابی را به بازار می‌دهد تا به دلیل تصویرهای جذابش خریداری شود. حالا این که ما چرا نقد نداریم برمی‌گردد به این که ما تعریف درستی از نقد نداریم و فکر می‌کنیم نقد یعنی کوبیدن کسی و ناسزا گویی. البته ما نقدی هم داریم که در آنجا دیگر جای آزمون و خطا نیست. بچه‌ای که در یک مدرسه املا می‌نویسد اگر از 300 کلمه، 15 تا را درست ننویسد به او نمی‌گویند آفرین 285 واژه را درست نوشته‌ای. یک جاهایی هست که ما باید فقط منفی‌ها را ببینیم. اگر یک مسوولی صدتا پل بسازد و تنها یکی از آنها ریزش کند برای همان یکی باید توبیخ شود چون او باید همه آنچه می‌سازد درست باشد. در یک کتاب علمی هم ما نمی‌توانیم بگوییم از 40 صفحه، 38 صفحه‌اش درست ترجمه شده است بلکه باید تمام این کتاب درست ترجمه شده باشد.

در وزارت ارشاد کتاب علمی از این نظر که تصویرهای نادرستی نداشته باشد بررسی می‌شود، اما کتاب خوانده نمی‌شود. به اعتقاد من اگر در ارشاد علاوه بر این مسائل، کسانی باشند که در رشته‌های تخصصی کودک و نوجوان صاحب‌نظر باشند و اگر کتابی را پر از غلط‌های فاحش تشخیص دادند به ناشر برگردانند.

مگر همه دنیا وزارت ارشاد دارند؟ مساله این است که رابطه میان بازار تولید و مصرف کتاب تحت تاثیر جامعه است. چرا این شاخک‌های حسی که تشخیص بدهد کتاب خوب و درست کدام است در جامعه ما خوب کار نمی‌‌کند؟

در خارج گونه‌ای از کتاب‌ها را داریم که به کتاب‌های مترویی و اتوبوسی معروف‌اند و فقط برای سرگرمی در طول سفر منتشر می‌شوند و در کنار اینها کتاب‌های جدی هم داریم. ناشران ما کتاب‌هایشان را در شمارگان 3000 تایی چاپ می‌کنند، اما در خارج شمارگان کتاب 100 هزار تایی است. ناشران ما در سال حداکثر 40 یا 50 کتاب منتشر می‌کنند، اما در خارج ناشرانی داریم که سالانه 2000 عنوان کتاب چاپ می‌کنند که هزار تایش چاپ اول است. کتاب در آنجا جزو سبد خانوار است و وقتی کتاب با تنوع بسیار منتشر و خوانده می‌شود ضعیف‌ها هم بین قوی‌ها گم می‌شود و ایرادی ندارد بین 100 تا کتابی که در سال می‌خواند 20 تا کتاب ضعیف هم باشد، اما در ایران فرد دوتا کتاب می‌خواند وای به حال این که همان دو تا هم ضعیف باشد.

چرا فقط دو تا کتاب می‌خواند؟

تا وقتی مشکلات معیشتی گریبانگیر جامعه ما باشد وضع همین است. چرا معلم ما و استاد دانشگاه ما به روز نیست؟ برای این که شب مجبور است مسافرکشی کند که شرمنده زن و بچه‌اش نشود. این باید برای ما ننگ باشد که وقتی دبیر ما می‌رود یک شلوار بخرد به فروشنده بگوید برای من کارمندی حساب کن. متوسط عمر فردی که تا نیمه شب مسافرکشی می‌کند در حال کم شدن است و ما فکر می‌کنیم که این فرد دارد زندگی‌اش را پیش می‌برد. جامعه ما گرفتار سیر شدن شکم خود شده است.

ولی در همین شرایط اقتصادی وزارت ارشاد آمار داده است که کتابخوانی در کشور ما رشد داشته است؟

باید دید این گونه آمار‌ها چگونه محاسبه می‌شود. این که عنوان‌های کتاب‌های منتشر شده افزایش یافته است درست است. شاید اگر شما وضعیت فعلی را با دهه 60 مقایسه کنید می‌بینید آمار چندین برابر شده است، اما این کتاب‌ها را کسی می‌خواند یا در قفسه کتاب‌ها خاک می‌خورند؟ در ضمن باید ببینیم این کتابی که خوانده می‌شود کتاب درسی است یا کتاب زندگی؟ باید بین نوع کتاب‌ها هم فرق قائل شویم.

در جامعه زمانی کتابخوانی رواج می‌یابد که پدر و مادر هم در خانه روزنامه و مجله و کتاب بخوانند. تا زمانی که بقال و نانوای ما کتاب نخواند شاهد رواج کتابخوانی نیستیم.

از طرف دیگر زندگی طفیلی‌وار و درآمدهای پنهان در جامعه ما رواج پیدا کرده است و این مسائل کتاب را کنار زده است. درآمد پنهان یعنی حرص و ولع، یعنی هرچه بقالی‌اش بیشتر باز باشد و مسافرکشی‌اش طولانی‌تر باشد درآمد بیشتری دارد در نتیجه اصلا به زندگی خودش و کیفیت آن فکر نمی‌کند. نتیجه‌اش این است که خانه‌ها شده است خوابگاه و چشم و هم چشمی هم در جامعه بیداد می‌کند.

از طرفی می‌ بینیم در جامعه ما کسی سرجای خودش ننشسته است. به کسی که باید دوچرخه براند تریلی داده‌اند و برعکس. در نتیجه آدم‌های فرهیخته کنار می‌‌مانند. اگر در مرکزی که در وزارت ارشاد کتاب را بررسی می‌کند یا در جشنواره‌های بررسی کتاب یا در نهادهای فرهنگی، چینش افراد درست باشد خیلی از مسائل حل می‌ شود و ما شاهد ترجمه‌های غلط و متن‌های ضعیف نخواهیم بود. این که شما می‌گویید در خارج وزارت ارشاد ندارند آنها هم حواسشان هست و مرکزی برای بررسی دارند ولی شاید آنقدر این کارها به صورت الکترونیکی انجام شود که به چشم نیاید منتها مساله این است که در خارج کسی که ناشر است و ویراستار این‌کاره است. در تمام دنیا تهیه‌کننده یک پا کارگردان است و خودش به فیلم اشراف دارد، اما در ایران یعنی کسی که پول دارد.

ما در جاهایی که نیازی به تجربه‌اندوزی نیست و باید آدم‌‌های متخصص و کارکشته وارد عرصه شوند، تجربه‌اندوزی می‌کنیم به همین دلیل خیلی از سیاست‌های ما مثل بازی مار و پله است که چندبار از صفر شروع کنیم چرا که به جای حرکت کردن در سیستم، قائم به فرد هستیم.

به نظر شما اصل مشکل فرهنگی است یا اقتصادی؟

من به مثلثی معتقد هستم که براساس آن اقتدار، عادت می‌آورد و عادت، فرهنگ. شما توجه کنید در بانکداری ساعت 7 و نیم، بانک‌ها باز می‌شود و یک قدار بند و یک فرزانه و یک آدم معمولی سر این ساعت پشت در بانک می‌ایستند تا در باز شود چرا که این اقتدار که راس ساعت بانک شروع به کار می‌کند تبدیل به عادت شده است. شما 5 دقیقه به پرواز هواپیما اگر در میدان آزادی باشید می‌دانید که به پرواز نمی‌رسید و برمی‌گردید به منزل چرا که می‌دانید کسی شما را سوار هواپیما نمی‌کند. اگر در وادی نشر و دیگر حوزه‌های فرهنگی و اجتماعی این سه نکته را رعایت کنیم جامعه بهشت برین می‌شود.

در جامعه ما بخش میانه مشکل دارد و باید به دنبال اصلاح آن بود. اتحادیه تاکسیرانی بالاست و من مسافر این پایین هستم، این وسط راننده تاکسی‌ای قرار دارد که اگر باران بیاید کرایه‌اش را چند برابر می‌کند و باید او را تنبیه کرد تا مشکل حل شود. در وادی کتاب هم همین گونه است اگر ناشر اقتدار داشته باشد و کاری را که ترجمه شده است به کارشناس بدهد تا بررسی کند، مترجمی که توانایی ندارد وقتی کارش رد می‌شود می‌فهمد که باید شاگردی کند تا کم‌کم استاد شود. در این صورت از حجم کارهای ارشاد هم کم می‌شود. ناشر قرار نیست خودش مترجم و نویسنده هم باشد بلکه باید به کار اشراف داشته باشد و با کارشناسانی همکاری کند که ضعف و قوت کار را بفهمند. یک ناشری به من گفت بیایید کتابی را بررسی کنید که قرار است درباره شهدا به انگلیسی ترجمه شود من به آنها گفتم اگر این مترجم پول می‌خواهد به او بدهید ولی آبروی نظام را نبرید چرا که مترجمی که ترکش خمپاره را تیردان ترجمه می‌کند صلاحیت این کار را ندارد. کسی باید این کار را بکند که عشق و تعهد دارد. ما آدم‌های دلسوز به اندازه کافی داریم ولی آنها سرجایشان نیستند. مساله دقیقا مثل بازی دومینو است که اگر شما گلوگاه را پیدا کنید و بفهمید عیب اولیه از کجاست مساله در مراحل بعدی هم حل می‌شود.

چقدر موافقید که دولت و نهادهایی مثل آموزش و پرورش و کانون پرورش و ارشاد مستقیما وارد عرصه نشر شوند؟

گاهی دولت برای اصلاح برخی کاستی‌ها ناچار به ورود به عرصه بازار است. کانون قبل از این که نهادی برای کتاب کودک در ایران وجود داشته باشد وارد این عرصه شده است و آموزش و پرورش هم برای تکمیل مطالب کتاب‌های درسی دانش‌آموزان مجلات رشد را منتشر می‌کند یا ارشاد می‌بینید که دست نویسنده و مترجم از همه جا کوتاه است و از آنها حمایت می‌کند. به نظر من اینها مشکلی ندارد. اگر رقابت صحیح وجود داشته باشد و تعداد ناشران و مجلات فراوان باشند این دغدغه دیگر وجود ندارد. مجلاتی که امروز برای کودکان منتشر می‌شود کپی یکدیگر هستند و تنوعی دراین عرصه مشاهده نمی‌شود. این مشکلی است که در شعر کودک ما هم هست و نوآوری در این عرصه هم وجود ندارد و دلیل این مساله هم این است که وقتی می‌بینیم یک نفر در عرصه‌ای موفق شده است به سرعت به دنبال تقلید از کار او می‌رویم.

من این سوال را پرسیدم چون خیلی‌ها اقتداری را که شما می‌گویید به معنای حضور دولت در عرصه‌های مختلف معنا می‌کنند.

نه، منظور من این نیست. اگر یک اتحادیه صنفی به دست افراد خودش بر حوزه کاری‌اش نظارت درستی اعمال کند این اقتدار پخش می‌شود. شما دیده‌اید که خبرنگار از یک فروشنده درباره گرانی می‌پرسد و او می‌گوید این اتیکت را زده‌ایم تا آب‌ها از آسیاب بیفتد. باید دید چه شده است که این جسارت در وی ایجاد شده است در صورتی که اقتدار باید مثل سایه‌ای به دنبال افراد باشد.

از طرف دیگر مساله مدیریت هم هست. قدیم‌ها در عروسی‌ها روی سر عروس و داماد سکه می‌پاشیدند. از بین بچه‌هایی که بودند 90 درصد سکه‌ها به بچه‌های تخس می‌رسید و بچه‌های مودب و مظلوم فقط سکه‌ای را که جلوی پایشان می‌افتاد برمی‌داشتند سرشان بی‌کلاه می‌ماند. اگر به عروس و داماد می‌گفتیم بیایید سکه‌ها را بین همه تقسیم کنیم آن بچه‌های تخس قلم پایمان را می‌شکستند. ما یک سری آدم‌ها داریم که ناراحت هستند از این که نظمی وجود داشته باشد چراکه بقای بعضی‌ها در بی‌نظمی است و برخی از مدیریت‌های بی‌نظم عامدانه است چراکه در این بی‌نظمی است که بخور بخور ممکن می‌شود. این که مسوولان می‌گویند فرهنگ درست شود همه چیز درست می‌شود ناظر به همین است. فرهنگ را باید تنه دید و بقیه حوزه‌ها شاخه‌های این تنه هستند و فرهنگ هم فقط کتابخوانی نیست. هرچیز مکتوبی می‌تواند فرهنگ‌ساز باشد حتی یک پوستر تبلیغاتی.

از طرف دیگر برخی به دنبال لبخند زدن غربی‌ها و خوشایند آنها هستند تا از ما تمجید کنند. در حالی که ما نیازی به تمجید و تایید غربی‌ها نداریم. همانطوری که پسته و فرش و خاویار ما نیازی به تبلیغات ندارد باید به سمتی برویم که فرهنگ ما هم مثل پسته و خاویار باشد و خودش را در همه جای جهان نشان بدهد.

من مترجم و قدیمی‌‌تر از ما‌ها «اشتاین بک» و «همینگوی» را به داخل کشور معرفی کرده‌ایم، اما بسیاری از نویسندگان خوب هستند که در ایران معرفی نشده‌اند. ما هستیم که دیگران را معروف کرده‌ایم در حالی که از آمریکای لاتین و ادبیات چین و کشورهای خاور دور با ادبیات پندآموزشان که با ادبیات ما هم همخوانی دارند غافل مانده‌ایم و فقط شاهزاده و جن و پری‌های انگلیسی را به خورد بچه‌های ایرانی داده‌ایم. به همین دلیل معروفیت تنها دلیل خوبی یک چیز نیست و اگر من در انتخاب تعهد داشته باشم و وقت بگذارم خیلی چیزها هست که می‌توانیم بیاوریم و در اینجا معرفی کنیم. اینجاست که فرق مترجم دلسوز با سودجو و ناشربازاری با ناشری که درکنار کار فرهنگی باید به فکر سود هم باشد مشخص می‌شود.

وقتی موجی می‌آید که می‌بینند چون در غرب جلوی در کتابفروشی‌ها پتو می‌انداخته‌اند تا هری پاتر را بخرند ناگهان ده دوازده مترجم با نثرهای عجیب و غریب این کتاب را به‌سرعت ترجمه می‌کنند. می‌بینیم که شیفتگی نسبت به غرب چه تاثیراتی دارد در حالی که کسی نیست بپرسد این که آنها پتو می‌اندازند چه ربطی به ما دارد و کسی نمی‌گوید که ما فانتزی و تخیل را با اراجیف اشتباه گرفته‌ایم در صورتی که فانتزی باید ریشه در واقعیت داشته باشد.

چقدر پیوستن به کپی‌رایت می‌تواند آشفتگی در بازار ترجمه را سامان بدهد؟

ضمن این که به کپی‌رایت معتقدم فکر می‌کنم در موارد زیادی «افه آمدن» است. کپی رایت یک کمک‌هایی می‌کند نظیر همراه آمدن سی‌دی کتاب یا بهبود کیفیت چاپ و مانند آن، اما مصیبتی که ما داریم تفاوت ارز ما با آنهاست. شما هزار تومان ایرانی را بدهید یک دلار می‌گیرید که در خارج به شما نوشابه می‌دهند، اما آن خارجی با یک دلارش غذای خوب در ایران می‌خرد. تا این همه تفاوت نرخ ارز در خارج و داخل است کپی رایت فایده‌ای ندارد. اگر یک ناشر خارجی بگوید من هزار دلار بابت این کتاب می‌خواهد یعنی یک میلیون تومان ما که در این صورت ناشر از حق‌التالیف مترجم کم خواهد کرد در حالی که وقتی ناشران خارجی بخواهند با هم مبادله ارزی کنند تفاوت پوند و یورو و دلار این همه نیست.

کپی‌رایت در ایران بیشتر حالت پرستیژ اجتماعی پیدا کرده است، اما مشکلی از ما حل نمی‌کند چون مترجم بی‌سواد و ناشر بی‌دقت سرجایش نشسته است.

در شرایط فعلی ناشر می‌رود یک کتاب را از خارج می‌آورد بدون هیچ تعهدی هر قسمتی‌اش را خواست ترجمه می‌کند و به بازار می‌فرستد، اما وقتی تعهدی داشته باشد در چاپ و ترجمه دقت می‌کند تا سرمایه‌گذاری‌اش برگشت داشته باشد.

درست است که در این صورت ناشر حق و حقوق مولف آن سوی آب را می‌دهد و به دنبال مترجمی می‌رود که نخواهد پول درست و حسابی بهش بدهد و بازهم این وضعیت آشفته ادامه پیدا می‌کند. شما به مساله تفاوت نرخ ارز باید توجه داشته باشید. در آنجا طبق قانون با 36 ماه حقوق می‌شود یک خانه خرید، اما در اینجا اگر من پوست ببر به خودم ببندم، با آبشش ماهی تنفس کنم و بالای درخت زندگی کنم و کل حقوق 36 ماهه‌ام را جمع کنم یک خودرو نمی‌توانم بخرم! باید این سمت قضیه را هم باید ببینیم. کپی‌رایت پیشکش ما، بگذارید اول داخل را درست کنیم. همین جا کتاب‌های خوب را با وسواس انتخاب کنیم، «مترجم My eyes don’t drink water با اشراف به کارش ترجمه کند. ما فعلا داریم از مترجمانی استفاده می‌کنیم که چشمم آب نمی‌خورد را ترجمه می‌کنند.

آرش شفاعی ‌
جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها