درباره فیلم «سکوت بره‌ها»

جامعه هیولایی

در سال 1988 رمانی در آمریکا و بعد از آن در جهان منتشر شد که اشتیاقی عمومی بین خوانندگان برانگیخت و تبدیل به یکی از کتاب‌های بسیار پرفروش در عرصه رمان شد. نام این کتاب «سکوت بره‌ها» بود. نویسنده‌اش توماس هریس که در آن زمان 48 سال داشت، توانست نامش را به عنوان یکی از موفق‌ترین جنایی‌نویسان عرصه داستان‌های پرتعلیق ثبت کند.
کد خبر: ۲۹۱۱۹۲

هریس، بعد از تحصیل در رشته زبان انگلیسی، سراغ حرفه روزنامه‌نگاری رفت و با انتشار گزارش‌های خبری موفق، خود را به عنوان روزنامه‌نگاری موفق در خبرگزاری آسوشیتدپرس تثبیت کرد و در بخش اخبار جنایی مشغول به کار شد. اما این حرفه و محتوای خبرهای جنایی، او را به صرافت رمان‌نویسی انداخت که حاصلش نوشتن داستان‌هایی مانند یکشنبه سیاه و اژدهای سرخ بود. اما این سکوت بره‌ها بود که مثل بمب صدا کرد و ‌هالیوود را هم ترغیب کرد که با اقتباس از آن، اثری پر سر و صدا بسازد.

قرعه کارگردانی این فیلم به نام جاناتان دمی افتاد. دمی در اصل انگلیسی است و فعالیت خود را با ساخت آثار مستقل آغاز کرده ولی زمانی به اعتبار دست یافته که به جریان اصلی‌ هالیوود پیوسته است. اتفاقا با همین سکوت بره‌ها بود که دمی شهرت و اعتبار فراوان به دست آورد. استعدادی که در تریلر معمایی آخرین آغوش (1979)، کمدی طعنه‌آمیز ملوین و هوارد (1980)، ملودرام جنگی شیفت کار بعدازظهر تا نیمه‌شب (1983)، رمانس جنون‌آمیز چیزی وحشی‌(1986) و تریلر کمدی ازدواج با گروه تبهکاران (1988)، کشف نشده بود، با اقتباس هوشمندانه از رمان توماس هریس در سکوت بره‌ها مورد تائید همگان قرارگرفت.

دمی البته بعدها هم کارنامه‌ای پرفراز و نشیب داشت. «فیلادلفیا»، به عنوان اولین فیلم‌ هالیوودی که ایدز را دستمایه قرار داده بود، از همین قبیل است یا «حقیقت درباره چارلی( »1998) که بازسازی فیلم معما (استنلی دانن، 1963) بود، با تمام تلاش دمی برای متفاوت نمایی، در نهایت فیلم چندان موفقی از کار درنیامد. «کاندیدای منچوری( »2004) هم که بازسازی فیلمی به همین نام بود، نشانی از اثر قابل تحسین فرانکن‌هایمر را به همراه نداشت. اما اخیرا دمی با فیلم «ریچل ازدواج می‌کند»، دوباره به روزهای اوجش بازگشته و توجه منتقدان را به خود جلب کرده است.

سکوت بره‌ها، یک تریلر ترسناک و روان‌شناسانه به حساب می آید که محصول سال1991 آمریکاست. داستان فیلم مربوط به دکتر روان‌شناسی به نام‌ هانیبال لکتر است که با استفاده از علم روان‌شناسی می‌تواند محیط اطراف خود و انسان‌های آن را تحت تأثیر قرار دهد و خیلی راحت بر آنها مسلط شود. کمتر کسی می‌تواند جلوی او طاقت بیاورد و او با وجود کارهایش فردی آزادیخواه است و می‌خواهد مانند بقیه انسان‌ها زندگی کند، ولی پلیس مساله را بسیار خطرناک می‌داند و سعی می‌کند او را در زندان‌های امنیتی نگهداری کند.

او به خونخواری نیز معروف است و در مواردی به کندن پوست صورت، جویدن گردن و رگ‌های قربانی نیز دست می‌زند. کلاریس دانشجوی جوانی است که در کادر سازمان اف بی آی به کار و تحصیل اشتغال دارد. روزی به او خبر می‌دهند که قاتل خطرناکی چند زن را اینجا و آنجا کشته و پوست تن آنها را کنده است. یکی از روسای کلاریس، او را مامور رسیدگی به این پرونده می‌کند و در آغاز او را به دکتر ‌هانیبال لکتر معرفی می‌کند، دکتر لکتر خود قاتل خطرناکی است که در زندان به سر می‌برد.

دکتر لکتر به آدمخواری شهرت دارد و حتی شایع است که همسرش را هم خورده است. رئیس به کلاریس می‌گوید که لکتر می‌تواند او را در دستیابی به قاتل راهنمایی کند. کلاریس در یک زندان ویژه به ملاقات دکتر لکتر می‌رود و در فضایی رعب‌آور بین او و دکتر لکتر رابطه‌ای استثنایی برقرار می‌شود که طی آن کلاریس رازهای کودکی خود را بر او می گشاید.

کلاریس از او می‌خواهد که در یافتن قاتل زنان که خود را بوفالو بیل معرفی کرده کمک کند. هانیبال به او کمک می‌کند و کلاریس سر نخی را می‌یابد که در ادامه آن به خانه بوفالو بیل می‌رسد. اما بوفالو بیل دیوانه‌ای دوجنسی است که حرفه اصلی او خیاطی است و با پوستی که از تن قربانیان خود می‌کند، برای خود لباس می‌دوزد. هنگامی که کلاریس به خانه او وارد می‌شود و با کشیدن هفت‌تیر درصدد دستگیری او برمی‌آید، بوفالو در یک لحظه از غفلت کلاریس استفاده می‌کند و در خانه پیچ در پیچ و ترسناکش مخفی می‌شود. او برق را قطع می‌کند و کلاریس در تاریکی در حالی‌که صدای متن صحنه نفس زدن‌های هراسناک او و فریادهای کمک دختری است که بوفالو او را در گودالی حبس کرده به تعقیب او دست می‌زند. بوفالو کلاریس را تعقیب می‌کند و درست در لحظه‌ای که می‌خواهد شلیک کند، کلاریس با صدای کلیک هفت‌تیر، به جهتی که صدا از آن سو خواهد آمد شلیک می‌کند و بوفالو هدف گلوله او قرار می‌گیرد. همزمان دکتر لکتر که در ازای کمک به کلاریس به زندان بهتری منتقل شده، 2 تن از زندانبانان خود را می‌کشد و در لباس پلیس از زندان می‌گریزد. زمانی که کلاریس در جشن فارغ‌التحصیلی‌اش شرکت دارد، لکتر از‌ هاییتی به کلاریس تلفن می‌کند و فارغ‌التحصیلی کلاریس را تبریک می‌گوید.

سکوت بره‌ها موفقیت زیادی را به خود دید و جوایز فراوانی را کسب کرد که از آن جمله می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: آنتونی ‌هاپکینز برای نقش‌آفرینی دکتر ‌هانیبال لکتر، جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد و جایزه بفتای بهترین بازیگر نقش اول مرد را دریافت کرد؛ جودی فاستر برای ایفای نقش کلاریس استارلینگ، جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن و نیز جایزه بفتای بهترین بازیگر نقش اول زن و همچنین جایزه گلدن‌گلوب بهترین بازیگر نقش اول زن را کسب کرد؛ جاناتان دمی جایزه اسکار بهترین کارگردان نصیبش شد؛ رون بزمن وادوارد ساکسون و کنت اوث تهیه‌کنندگان فیلم برنده جایزه اسکار بهترین فیلم شدند و تد تالی نیز جایزه اسکار بهترین فیلمنامه را از آن خود کرد. البته فیلم در مواردی هم نامزد اسکار بود؛ مانند بهترین صدا و بهترین تدوین.

سکوت بره‌ها در مواجهه با تماشاگران هم پرتوفیق بود؛ آن‌سان که مجموع فروش فیلم در ایالات متحده آمریکا معادل 922‚742‚130 دلار بود و فروش جهانی‌اش هم 000‚700‚272 دلار شد.

سکوت بره‌ها سرشار از ظرافت‌ها و قابلیت‌های سینمایی است. تسلط دمی در عرصه‌هایی مانند میزانسن، ضرباهنگ و حرکت حساب‌شده دوربین مثال‌زدنی است. در فصلی که کلاریس سراغ بوفالو می‌رود، یکی از نفس‌گیرترین سکانس‌های سینمایی رقم می‌خورد. دمی برای خلق تعلیق و وحشت از فضا و عناصر موجود در آن بخوبی استفاده می‌کند. در این فصل بخصوص بهره‌گیری از عناصر شنیداری قابل توجه است.

وقتی کلاریس داخل زیرزمین بیل قرار می‌گیرد صدای نفس‌نفس‌های وحشت‌زده او با صدای تنفس سنگین مرد دیوانه و نیز جیغ‌های دختر زندانی در می‌آمیزد و با افزوده شدن صدای پارس دیوانه‌وار یک سگ التهاب و هیجان جاری در موقعیت مزبور، مضاعف می‌شود. این فیلم عمدتا بر پایه مواجهه 2 شخصیت اصلی داستان روایت خود را پیش می‌برد. لکتر و کلاریس با این که شمایلی دیو و دلبری را تداعی می‌کنند، ولی در بافت درام شباهت‌هایی زیرین به هم پیدا می‌کنند. مثلا هر دو جزو مطرودین جامعه‌شان محسوب می‌شوند‌؛ یکی به دلیل جنسیتش که در دستگاه پلیس با محدودیت‌ها و فشارهایی رو به‌روست و دیگری به خاطر تمایلات اختلالی‌اش در خوردن گوشت همنوع. دیگر آن که هر دو قدرت اقناع محیط پیرامون را در کلام و استدلال دارند و سوم آن که از دوران کودکی‌شان خاطراتی تلخ با خود حمل می‌کنند و این تداعی‌ها را با یکدیگر در میان می‌نهند. کلاریس والدینش را در دوران طفولیت از دست داده و محبت خانوادگی را به شکل کامل درک نکرده و ‌هانیبال هم قربانی کودک‌آزاری بوده است.

در این بین، بازی جودی فاستر و آنتونی ‌هاپکینز در نقش‌آفرینی این 2 شخصیت در غنای اثر نقشی به سزا دارد.‌ هاپکینز با این که در قیاس با فاستر زمان کمتری روی پرده است، اما چنان حجم نقش را با بازی متین و خونسردانه‌اش پر می‌کند که کمتر بودن حضورش اصلا به چشم نمی‌آید. اصولا لکتر با این که یک آدمخوار است و در تماشاگر هم به نحو مقتضی ایجاد وحشت می‌کند، اما وجهه متداول نقش‌های منفی را ندارد و حتی در مخاطب در کنار ترس، یک‌جور احترام پنهان را هم بر می‌انگیزاند. اگر لکتر راهنمایی‌های هوشمندانه‌ای برای یافتن قاتل زنجیره‌ای نمی‌کرد، شخصیت روانی بوفالو بیل هرگز پیدا نمی‌شد. در عین حال، فیلم دغدغه‌های فلسفی ‌ اخلاقی قابل تأملی در باب مرزبندی بین ناهنجاری‌های اجتماعی و روان‌پریشی‌های وجودی پیش می‌آورد که باعث می‌شود مخاطب دست به قضاوت‌های تک‌بعدی و سطحی درباره آدم‌های داستان نزند. سکوت بره‌ها بیش از آن که مخاطبش را از کاراکترهای خود بترساند یا در موضع ارزشگذاری‌های قضاوتی قرار دهد، توجه او را به سمت نابسامانی‌هایی جلب می‌کند که از آدمیان جامعه، هیولاهایی کنترل‌ناپذیر خلق می‌کند. حضور ناپیدای آدمخوار داستان در ازدحام جمعیتی گسترده و دور از تمدن در فصل آخر، گویای همین وحشت موقعیتی است.

مهرزاد دانش

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها