سیدجعفر عزیزی، شاعری است که از پنجره مجازی اینترنت، ما را به سرزمین واژه‌هایش می‌برد. او اهل کرمانشاه است و نام وبلاگش (چشم‌های تو شناسنامه من است) از کتاب نخست او گرفته شده است و بتازگی کتاب دوم عزیزی با نام «پشت این غزل مردی است از همیشه عاشق‌تر» به چاپ رسیده است. او اگرچه تجربه‌هایی نیز در شعر سپید دارد، اما بیشتر غزل می‌نویسد و در واقع از شاعرانی است که در نسل غزل نوی کرمانشاه قرار دارند و می‌شود شعر آنها را در حیطه غزل فرم قرار داد. مشخصه اصلی این نوع پرداخت در غزل به وحدت ارگانیک و ساختاری ابیات و ارتباط عمودی مستحکم آنها که غالبا در بستر یک روایت شکل می‌گیرد، در کنار توجه به تصویرسازی‌ها و پرداخت‌های نوین در عرصه غزل بعد از نیما و نیز تاکید بر گزینش به روز واژگان و البته استفاده از سجاوندی خاص در غزل برای فراروی در فرم و زبان و بخصوص لحن است. هرچند تمام این مشخصه‌ها در شعرهای بلندتر که معمولا نیز غزل‌ها در این شیوه بلندتر از تعاریف کلاسیک غزل نیز هستند بهتر قابل ردگیری است، اما در شعری که انتخاب کرده‌ایم نیز گوشه‌ای از هر یک از موارد پیش شمرده قابل مشاهده است.
کد خبر: ۲۸۹۰۵۵

شعر یک روایت ساده دارد، اما آنچه این روایت را برجسته می‌کند، نه خود آن که حرفی است که شاعر در پس این روایت به آن نظر دارد: تنهایی شاعرانه. به عبارت بهتر، زاویه و شیوه پرداخت روایت چنان است که در بیت نخست ما بعد از «سه نقطه» که نشان‌دهنده ورود در یک حالت مستمر است با گستره مکانی و زمانی روایت آشنا می‌شویم و با ایجازی مناسب مخاطب در فضای روایت قرار می‌گیرد. پس از آن با وقفه‌ای که حاصل چند علامت «‌َ‌» است، برشی در روایت اتفاق می‌افتد و بخش اعظم شعر در واقع یک مونولوگ است که انگار بیشتر درونی است تا بیرونی و شاعر به سیر درون یک شاعر هنگام سرایش می‌پردازد؛ در واقع همان گستره زمانی که در مصراع نخست بیت اول مطرح شده است. در بیت پایانی و پس از وقفه‌ای که باز هم به روش قبل ایجاد می‌شود به روایت مصراع نخست برمی‌گردیم و اتفاق رخ داده در حقیقت معلولی است بر علتی که در بیت‌های میانی شکل می‌گیرد. چنان که می‌بینید شاعر با تصاویر خوب خود در بدنه شعر سبب شده است فضای خیال‌انگیز سرایش بخوبی به تصویر کشیده شود و از آن سو به شکل هوشمندانه‌ای بیت‌های نخست و پایانی با رنگ‌آمیزی کمتری پرداخت شده‌اند و همین تلخی شعر را بهتر عیان می‌کند.

به عبارت بهتر تضاد ناگهانی میان بیت‌های بدنه و بیت پایانی به انتقال مفهوم مورد نظر کمک شایانی کرده است. شعر را با هم می‌خوانیم:

... من فکر شعر تازه خود، فارغ از زمان
در صندلی روبه‌رویم خانمی جوان

‌***‌

شاعر شبیه هیچ کسی نیست، وقت شعر
تنها دو پله فاصله دارد از آسمان
شاعر همیشه وقت نوشتن نشسته است
در پشت میز ماه کنار ستارگان
گاهی بدون این که دلیلی بیاورد
زل می‌زند به دورترین نقطه جهان
یکدفعه بچه می‌شود و گریه می‌کند
در خود مچاله می‌شود انگار ناگهان
دلواپس درخت و غریبی پنجره است
دلواپس کبوتر‌های بی‌آشیان
... درروی میز یک گل سرخ است و رفته است
از صندلی روبه‌رویم خانم جوان

فراموشی

در این صفحه مجازی شاعری زمزمه می‌کند به نام امیررضا سیدحسینی. او شعر سپید می‌گوید و در آثارش هم شعر بلند و هم شعر کوتاه دیده می‌شود. از آنجا که زبان شاعر به زبان معیار نزدیک است و تلاش شاعرانه او بیشتر صرف ایجاد عاطفه در کلام شده است تا تعلیقات ساختاری و زبانی، بنابراین بر آن است تا با پرداختی جزء به جزء به شاعرانگی برسد. به همین دلیل شعرهای بلند او نیز در واقع از بندهایی خودبسنده تشکیل شده‌اند که حول محور اصلی درونمایه اثر شکل گرفته‌اند و در امتداد هم قرار دارند. این نوع پرداخت در ادبیات سایر سرزمین‌ها از شعر عرب گرفته تا شعر امروز غرب قابل بررسی است و در شعر شاعران جوان ما نیز دیده می‌شود. در واقع در این دست از اشعار ما با زنجیره‌ای از شعرهای کوتاه طرفیم که با ایجاد یک نخ روایی یا یک حرکت نرم از تصویری به تصویر دیگر گذر می‌کنند و کلیت منسجم شعر را تشکیل می‌دهند. هرگاه این مکانیسم درست عمل کند، شعرهای بلند جانداری شکل می‌گیرد. شاعر با وجود سادگی و روانی لحن و زبانش و نیز تمایلی که به ایجاد صمیمیت دارد از خلق تصویر نیز غافل نیست و اصولا می‌داند هر گاه کشف‌هایش برجسته‌تر باشند، شعر او نمود بهتری می‌یابد.از سوی دیگر در شعر حسینی یک غم آلودگی نرم و نجواگر حضوری دائم دارد که جابه‌جا سر می‌کشد و عاطفه کلی اثر را شکل می‌دهد.

در شعری که برگزیده‌ایم، همین عناصر کمابیش نقش ایفا می‌کنند. شعر درونمایه‌ای فراقی و در نتیجه اندوهناک دارد که حاصل از دست دادن پدر است. شاعر خیال را وامی‌گذارد تا کودکانه به سمت حل ماجرا برود و همین لحن و زبان کودکانه شعر را سبب می‌شود که با اوج‌گیری‌اش در سطر پایانی و البته طنینی که به واسطه فعل «می‌توانستم» ایجاد شده است، لحن دریغ خوارانه نهایی را پررنگ‌تر می‌کند. توجه شاعر به ایهام‌های زبانی در کلماتی چون «سلول» و «بهشتی» و نیز توالی «توها» در بند سوم که بازنمایی پررنگی از فقدان را به دست می‌دهد، نکات دیگر این شعرند. برخورد بی‌واسطه شاعر با موضوع و نیز عناصری که در این ماجرا نقش ایفا می‌کنند و البته صراحت و صداقت بیانی شعر سبب می‌شود حتی حضور اسامی خاص مکان‌ها، نه تنها به بی‌ارتباطی مخاطب نینجامد که نوعی همدلی ایجاد کند. با هم این شعر را می‌خوانیم:

باران‌ها به ابر برگردند
ابرها به باد
قطارها و اتوبوس‌ها به بلیت
تومور به سلول برگردد
به سلول تنها...
یک‌ نفر
بیمارستان بهشتی بابل را
برمی‌دارد
یک‌ نفر با پاک کن
درمانگاه سرطانی‌های بابلسر را
برمی‌دارد
نمره همه دکترها را کم می‌کند
و آنها را برمی‌گرداند به کلاس اول...
تو صورتت را
از عکس‌ها برمی‌داری
تو به راه رفتنت
به لباس‌ها
تو به صدایت برمی‌گردی...
برمی‌گردی؟
می توانستم پسر خوبی باشم
و مدادهای رنگی‌ام را
گم نکنم

سیامک بهرام‌پرور

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها