در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
چند وقت پیش داشتم اعترافات یک رماننویس را میخواندم که در جایی از آن نوشته بود: اگر میخواهید واقعیت را به صورت حقیقت نشان بدهید، در مورد آن دروغ بگویید. نظر شما در این مورد چیست؟
چرت گفته. اول از همه این که دو کلمه حقیقت و واقعیت هیچ معنا و مفهومی ندارند مگر اینکه در یک چارچوب ارجاعی قابل درک، دارای جایگاه ثابت و مشخصی باشند. در مورد دروغگویی هم به نظرم میرسد ناراستی یک عنصر خیلی مهم در داستان است. بخشی از هیجان و لذت اینکه کسی برای آدم داستان تعریف کند این است که امکان دارد داستانگو به آدم دروغ بگوید یا فریبش دهد. ناباکف در این زمینه یک استاد است. دروغگویی یک جور تردستی است که نمایانگر عمیقترین احساسات ما در مورد زندگی است.
میتوانید در زمینه دروغ مضحک که بیانگر واقعیتهای زیادی درباره زندگی باشد، مثالی برایمان بزنید؟
بله، حتما. قسمهایی که زن و شوهر در هنگام مراسم مقدس ازدواج میخورند!
آیا شخصیتهای داستانی شما خودشان هویت خودشان را تعیین میکنند؟
این افسانه که شخصیتها از دست نویسندگان خود فرار میکنند دلالت بر این دارد که نویسنده مربوطه احمقی است که هیچ تسلطی بر حرفه خود ندارد. این حرف مضحک است. البته نویسنده وقتی تمرین تخیل کردن را انجام میدهد از غنای پیچیده حافظه استفاده میکند و این در واقع گستردگی وجود هر موجود زندهای را دربر میگیرد. ولی این حرف که نویسنده با استیصال و بدبختی به دنبال آفریدههای احمق خود بدود، نفرتانگیز است.
آیا رماننویس باید منتقد هم باقی بماند؟
من از هیچ نوع واژگان انتقادی استفاده نمیکنم و هوش و ذکاوتم در زمینه نقد بسیار اندک است و همین موضوع، به نظرم، یکی از دلایل گریزان بودن من از مصاحبهکنندگان است. دیدگاه انتقادی من در مورد ادبیات بیشتر از همه در مرحله عملی نوشتن است. من چیزی را که دوست دارم استفاده میکنم و این میتواند هر چیزی باشد. کاوالکانتی، دانته، فراست هر کسی. کتابخانه شخصی من بسیار نامرتب و به هم ریخته است؛ من هر چیزی را که میخواهم پاره میکنم. فکر نمیکنم نویسنده مسوولیتی در این مورد داشته باشد که ادبیات را به شکل یک فرآیند ممتد ببیند. به نظر من تعداد بسیار کمی از آثار ادبی جاودان و ماندگارند. من کتابهایی را در طول عمرم دیدهام که بسیار زیبا نوشته شده بودند، ولی بعد در اندک مدتی فایده خود را از دست دادند.
شما چگونه این کتابها را مورد استفاده قرار میدهید... و چه چیزی باعث میشود این کتابها فایده خود را از دست بدهند؟
منظور من از استفاده یک کتاب این است که در بخش دریافتکننده ارتباط مان، خودم را با هیجان پیدا کنم. این هیجانها و شیفتگیها بعضی وقتها گذرا هستند.
آیا افراد خانواده یا دوستانتان اغلب گمان میکنند که در کتابهای شما حضور دارند؟
فقط جوری که مایه شرمساری است (و به نظرم همه همین احساس را دارند.) اگر یکی از شخصیتهای شما سمعک داشته باشد، آن وقت خواننده فکر میکند که شما او را توصیف کردهاید... هرچند که آن شخصیت ممکن است اهل یک کشور دیگر باشد و یک نقش کاملا متفاوت داشته باشد. اگر شما شخصیتهایتان را به شکل آدمهایی ضعیف و دست و پا چلفتی و به طور کلی ناقص نشان بدهید، خوانندگان بلافاصله با آن شخصیتها همذاتپنداری میکنند. ولی اگر شخصیتهایتان را به عنوان آدمهایی زیبارو توصیف کنید، خوانندگان هرگز با آنها همذاتپنداری نمیکنند. آدمها همیشه آمادهاند به جای آن که خودشان را تحسین کنند، خودشان را محکوم کنند؛ مخصوصا کسانی که ادبیات داستانی میخوانند. من نمیدانم این همذاتپنداری و تداعی چرا ایجاد میشود. بارها برایم پیش آمده که خوانندهای به سراغم آمده و از من پرسیده چرا فلان داستان را درباره او نوشتهام و من هم سعی میکنم به یاد بیاورم که چه داستانی نوشتهام. وقتی به حافظهام فشار میآورم میبینم ظاهرا در ده داستان قبلیام، من کسی را توصیف کردم که چشمانش سرخ شده بود؛ آن خواننده هم آن روز چشمانش سرخ شده بود، به همین دلیل فکر کرده من درباره او داستان نوشتهام.
عصبانیت و برآشفتگی آنها از این است که شما حق هیچگونه استفاده از زندگی آنها در داستانهایتان را ندارید.
البته این دسته از خوانندگان اگر به جنبه خلاقانه نویسندگی فکر میکردند خیلی بهتر میشد. دوست ندارم ببینم خوانندگان داستانهایم احساس کنند مورد کینهتوزی نویسنده قرار گرفتهاند در حالی که نویسنده در واقع چنین قصد و غرضی نداشته است. البته، بعضی از نویسندگان جوان سعی میکنند در نوشتههایشان هجو کنند؛ بعضی از نویسندگان مسن هم همینطورند. هجو البته منبع انرژی بسیار گستردهای است، ولی اینها انرژی خالص برای ادبیات داستانی نیستند، بلکه آدم را یاد رفتارهای یک بچه میاندازند. از آن جور موضوعاتی که آدم در سال اول دانشگاه با آنها سر و کار دارد. هجو منبع انرژیای نیست که من از آن استفاده کنم.
آیا به نظر شما نارسیسمبخشی ضروری برای داستاننویسی است؟
سوال جالبی پرسیدید. منظور ما از نارسیسم البته خودشیفتگی بالینی، یک دختر مایوس، خشم نمسیس و باقی جاودانگی به عنوان یک سیاره لنگ دراز است. چه کسی این را میپسندد؟ ما نویسندگان هر از گاهی عاشق خودمان میشویم و به نظر خودم این خودشیفتگی بیشتر از بقیه آدمها نیست.
خودبزرگبینی چطور؟
به نظر من نویسندگان معمولا به شدت خود محور هستند. نویسندگان خوب اغلب به خیلی چیزهای دیگر وارد هستند، ولی نویسندگی به خودمحوری آدم آزادی عمل بیشتری میدهد. دوست عزیز من یوتوشنکو غرور و عزت نفسی دارد که با آن میتواند یک کریستال را در فاصله چندین متری خرد کند، ولی یک سرمایهگذار متقلب را میشناسم که بهتر از او میتواند عمل کند.
آیا به نظر خودتان پرده درونی تخیلتان؛ یعنی آن طور که شخصیتها را مثل فیلمی روی پرده سینما نشان میدهید، تحتتاثیر فیلمهای سینمایی است؟
نویسندگان نسل من و آن عده از نویسندگانی که با فیلم بزرگ شدند در مورد این رسانههای بسیار متفاوت مطلع و آگاه شدهاند و میدانند که چه چیزی برای دوربین مناسب است و چه چیزی برای نویسنده. نویسنده یاد میگیرد که چگونه از صحنههای شلوغ و پرجمعیت و یک درد خطرناک یا طنز کسلکننده زوم کردن روی چین و چروکهای گوشه چشم، صرف نظر کند. به نظر من تفاوتهای بین هنر فیلمسازی و داستاننویسی خیلی واضح و مشخص است و در نتیجه همین تفاوت است که اقتباس سینمایی هیچ رمان خوبی به یک فیلم سینمایی خوب منجر نمیشود. من اگر یک کارگردان همدل و دلسوز پیدا میکردم برایش فیلمنامه اصیل مینوشتم. سالها پیش بود رنه کلیر میخواست بعضی از داستانهای مرا به فیلم تبدیل کند، ولی همین که بخش فروش و بازاریابی کمپانی فیلمسازی این خبر را شنید تمام بودجه کار را از او گرفتند.
در مورد کار کردن در هالیوود چه نظری دارید؟
جنوب کالیفرنیا همیشه بوی تابستان میدهد و این بوی تابستان برای من یعنی: پایان قایقرانی پایان بازیها، ولی قضیه فقط این نیست. هالیوود با تجربیات من همخوانی ندارد. من خیلی نگران درختها هستم... تولد درختها و وقتی آدم خودش را در جایی مییابد که همه درختها پیوندی هستند و هیچ گذشته و اصل و نسبی ندارند، برایم خیلی نگرانکننده است. من به هالیوود رفتم تا پول در بیاورم. همه چیز راحت و ساده است. آدمهای هالیوودی خیلی دوستانه برخورد میکنند و غذاها هم خوب است، ولی من هرگز در هالیوود خوشحال نبودهام، شاید به خاطر این که من فقط برای گرفتن یک چک به آنجا رفتم. البته من برای ده، دوازده تا کارگردانی که کار شان در هالیوود است و علیرغم مشکلات شدید سرمایهگذاری برای فیلمسازی، همچنان فیلمهای درخشان و اصیل میسازند، احترام خاصی قائلم. ولی احساس اصلی من در مورد هالیوود خودکشی است. اگر میتوانستم از تخت خواب بلند شوم و دوش بگیرم، حالم خوب بود. از آنجایی که هرگز پول غذا نمیدادم، تلفن را بر میداشتم و مفصلترین صبحانهای را که به ذهنم میرسید، سفارش میدادم و بعد سعی میکردم پیش از آن که خودم را دار بزنم، بروم دوش بگیرم. این البته تفکرات من در مورد هالیوود نیست، ولی به نظر میرسید که در هالیوود دچار عقده خودکشی شدهام. من اتوبانها را دوست ندارم. استخرها هم آبشان خیلی داغ است... 85 درجه. در اواخر ژانویه آخرین باری که به آنجا رفتم در یک ضیافت شام حاضر شدم؛ در آنجا یک زن تعادل خودش را از دست داد و به زمین افتاد. شوهرش با داد و فریاد گفت: وقتی به تو میگویم چوب زیر بغلت را بیاور به حرفم گوش نمیکنی. این حرف شوهر واقعا بینظیر بود!
مترجم: فرشید عطایی
نوشته: آنت گرانت
مجله پاریس ریویو
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: