در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در خمین تپهای است باصفا به نام «بوجه»، در ایام عید، بعضی از جوانها در آنجا وسایل تفریح فراهم میکردند، روزی سرهنگی که برای تفریح به این مکان باصفا آمده بود، خطاب به امام کرد و گفت: آخوند! تو به چه مناسبت اینجا آمدهای؟ امام فرموده بودند: من هم آمدهام تفریح کنم، سرهنگ گفته بود، تو اهل علم هستی، تو تفریح میخواهی چه کار؟ و محکم امام را گرفته بود، امام فرموده بودند: خوب، حالا که میخواهی کشتی بگیری، صبر کن تا من هم آماده شوم، حضرت امام که در آن موقع جوان بودند با او کشتی گرفتند و او را ضربه فنی کردند سرهنگ با کمال تعجب و حیرت گفت: ایوالله، باورم نمیشد که آخوندها هم اینچنین باشند.
پرتوی از خورشید، به کوشش حسین رودسری، ص 148
چتر را کنار ببرید
آقای مصطفی کفاشزاده از یاران قدیمی و اعضای دفتر امام، خاطره زیررا نقل کردهاند که برای همه ما بویژه مسوولان امور میتواند درس بزرگی را به همراه داشته باشد:
روزی در نوفل لوشاتو باران تندی میبارید، امام از داخل چادری که مخصوص برپایی نماز بود بیرون آمدند که به منزل بروند، بنده چتر باز کردم و روی سر ایشان گرفتم که مبادا باران بر سر و روی ایشان ببارد، امام با مهربانی فرمودند: چتر را کنار ببرید، عرض کردم: باران تندی میبارد، امام فرمودند: میدانم باران میبارد، میبینم؛ ولی شما چتر را کنار ببرید. ایشان تا به حیاط منزل محل اقامتشان رسیدند، باران کاملا عبا و لباسشان را خیس کرده بود.
یک روز هم از آلمان و انگلستان عده زیادی به ملاقات حضرت امام آمده بودند. به طوری که در داخل اتاق جا نبود و نمیتوانستند بنشینند و قهرا در میان محوطه ایستاده بودند و باران شدیدی هم میبارید، امام میتوانستند در داخل اتاق مقابل پنجره بایستند و برای جمعیت ملاقاتکننده صحبت کنند؛ اما امام در وسط پلهها ایستادند و زیر باران صحبت را شروع کردند، با آن که به ایشان اصرار کردند که زیر باران نباشند؛ اما وقتی که حضرت امام این علاقه و حالت خاص را در جوانان میدیدند؛ حاضر نبودند که خود در زیر سقف بایستند و آنها زیر باران باشند.
مصطفی کفاشزاده، اطلاعات، ش 17223 (بهمن 1362)، ص 21.
شوخ طبعی با نوجوانان
آقای علی اشراقی (نوه حضرت امام) خاطره زیر را از شوخ طبعیهای حضرت امام نقل میکنند:
به یاد دارم هرگاه خدمت ایشان میرسیدیم با یک روحیه باز از من میپرسیدند: آن بالاها چه خبر؟ این پرسش را به خاطر این میکردند که قد من بلند بود و به این وسیله با من شوخی میکردند، گاهی هم سرخودشان را بالا میبردند و میفرمودند: تو آسمان چه خبر؟ این روحیه شوخ طبعی را همیشه داشتند!
فصل صبر، ص 158
حاضر جوابی حضرت امام
حجتالاسلام والمسلمین سید حمید روحانی که در روز عاشورا (13 خرداد) سال 42 در منزل امام بوده است، داستان زیر را از حاضر جوابی امام نقل میکند که خواندنی است:
صبح روز عاشورا در حالی که هزاران نفر در منزل حضرت امام گرد آمده بودند و مشغول عزاداری برای حضرت سیدالشهداءع بودند، و حضرت امام نیز مشغول گوش دادن سخنان گوینده مذهبی بودند، یکی از مقامات ساواک خود را به ایشان رسانید و پس از معرفی خود اظهار داشت، من از طرف اعلیحضرت مامورم به شما ابلاغ نمایم که اگر امروز بخواهید در مدرسه فیضیه سخنرانی نمایید کماندوها را به مدرسه میریزند و آنجا را به آتش و خون میکشند! قائد بزرگ بدون این که خم به ابرو بیاورند، بیدرنگ پاسخ دادند: ما هم به کماندوهای خود دستور میدهیم که فرستادگان اعلیحضرت را تأدیب نمایند! آن مقام ساواکی که خود را برای چنین پاسخیآماده نکرده بود چنان دست و پای خود را گم کرد که نمیفهمید از چه راهی آمده است و از چه راهی باید برود.
نهضت امام خمینی، 1/451
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: