بی‌ شک، «جلال‌الدین‌ محمد بلخی»، معروف‌ به‌ «مولوی» در تاریخ‌ ایران‌ و جهان، بویژه‌ در عرصه‌ اندیشه‌ عرفانی، از مهم‌ترین‌ و اثرگذارترین‌ متفکران‌ عالم‌ به‌ شمار می‌رود. وی‌ صاحب‌ مکتبی‌ عرفانی‌ است‌ و اگر چه‌ «ابن‌عربی» را پدر عرفان‌ نظری‌ خوانده‌اند، اما مولانا مقلد و شارح‌ آراء ابن‌عربی‌ نیست‌ و خود صاحب‌ نظریه‌ است. بنابراین‌ برای شناخت‌ نظریات‌ وی‌ در حوزه‌ «زیباشناسی‌ و هنر» باید به‌ آثار خود وی‌ مراجعه‌ کرد و رای‌ وی‌ را نمی‌توان‌ از آراء ابن‌عربی‌ به‌ دست‌ آورد.‌
کد خبر: ۲۵۰۲۵۱

شایان‌ ذکر است‌ که‌ «فلسفه‌ هنر» در نزد گذشتگان، به‌ صورتی‌ که‌ امروزه‌ در دنیای‌ علم‌ مطرح‌ است‌ وجود نداشته‌ و تنها مباحث‌ «علم‌ الجمال» به‌ صورت‌ پراکنده‌ ذیل‌ مباحث‌ الهیات، بویژه، مباحث‌ «نظام‌ احسن»، «عدل‌ الهی»، «حسن‌ و قبح‌ عقلی»، «حق‌ و خلق»، «نفس»، «خیال‌ متصل‌ و منفصل» و «شعر و موسیقی» مطرح‌ شده‌ است. از این‌ رو، یافتن‌ نظریات‌ بزرگان‌ تاریخ‌ اسلام‌ و ایران‌ در باب‌ هنر و زیبایی، کار مشکلی‌ است. پژوهش‌ حاضر را می‌توان‌ مقدمه‌ای‌ بر این‌ موضوع‌ قلمداد کرد.‌

انسان‌ و زیبایی‌

اعتقاد مولانا بر این‌ است‌ که‌ انسان‌ بما هو انسان، گرایش‌ به‌ زیبایی‌ها دارد؛ هیچ‌ کس‌ نیست‌ که‌ در برابر زیبایی‌های‌ طبیعت، عکس‌العمل‌ نشان‌ ندهد. به‌ نظر او، حتی‌ افراد سنگدل‌ وقتی‌ با زیبایی‌ مواجه‌ می‌شوند، سنگ‌ وجودشان، از عشق‌ به‌ آن‌ زیبایی، مانند موم، نرم‌ می‌شود:‌

چند حرفی‌ نقش‌ کردی‌ از رقوم‌/ سنگها از عشق‌ آن‌ شد همچو موم‌

وی‌ اجزاء صورت‌ انسانی‌ را به‌ حروفی‌ تشبیه‌ کرده‌ که‌ وقتی‌ هر کدام‌ سرجای‌ خویش‌ بنشینند، نقاشی‌ بی‌نظیر و سمفونی‌ عالی‌ ای‌ می‌سازند که‌ صد عقل‌ و هوش‌ از آن‌ متحیر و سرگردان‌ می‌شوند.‌

نون‌ ابرو، صاد چشم‌ و جیم‌ گوش‌/ برنوشتی؛ فتنه‌ صد عقل‌ و هوش‌

تشبیه‌ صورت‌ به‌ حروف‌ و کلمات، برگرفته‌ از سخن‌ وحی‌ است‌ که‌ عالم‌ وجود را کلمات‌ الهی‌ خوانده‌ است:‌

زان‌ حروفت، شد خرد باریک‌ ریس‌/ نسخ‌ می‌کن‌ ای‌ ادیب‌ خوشنویس‌

به‌ اعتقاد مولانا، مقام‌ خلیفه‌اللهی‌ انسان، اقتضا می‌کند که‌ تمام‌ اسماء و صفات‌ الهی‌ در وی‌ تعبیه‌ شده‌ باشد. از نامهای‌ خداوند «جمیل»، «بهی»، بدیع‌ «مبدع» و «خلاق» است‌ و انسان‌ نیز مظهر همه‌ این‌ اسماء الهی‌ است:‌

او جمیل‌ است‌ و محب‌ الجمال‌/ کی‌ جوان‌ نو گزیند پیر زال؟‌

مثنوی، دفتر 2، بیت‌ 79

خلق‌ ما بر صورت‌ خود کرد حق‌/ وصف‌ ما از وصف‌ او کرده‌ سبق‌/ چون‌ که‌ آن‌ خلاق، شکر و حمد جوست‌/ آدمی‌ را مدح‌ جویی‌ نیز خوست‌/ خاصه‌ مردم‌ حق‌ که‌ در فضل‌ است‌ چیست‌/ پر شو ز آن‌ باد چون‌ خیک‌ درست‌

مثنوی، دفتر 4، بیت‌ 6-1194

اصول‌ موضوعه‌ زیبایی‌شناسی‌ و هنر‌

قبل‌ از ورود در اصل‌ بحث، ضروری‌ است‌ اصولی‌ را که‌ مولانا در آثارش‌ به‌ عنوان‌ پیش‌فرض‌ مبانی‌ زیبایی‌شناسی‌ و هنر باور دارد، طرح‌ نمایم. به‌ نظر نگارنده، مباحث‌ مولانا بر روی‌ این‌ اصول‌ موضوعه‌ استوار است. از این‌ رو کسی‌ که‌ به‌ این‌ اصول‌ اعتقاد ندارد، قاعدتا در بحث‌ از زیبایی‌شناسی‌ و هنر، همراه‌ مولانا نخواهد بود.‌

وجود مطلق‌

مولانا به‌ «وجود مطلق» معتقد است؛ برخلاف‌ فلاسفه‌ که‌ به‌ «مطلق‌ وجود» اعتقاد دارند. عرفا تنها به‌ یک‌ وجود حقیقی‌ معتقدند و برای‌ احدی‌ در عالم، قائل‌ به‌ وجود نیستند، به‌ اعتقاد آنان، آیه‌ «هو الاول‌ و الاخر و الظاهر و الباطن» صراحتا دلالت‌ دارد بر این‌ که‌ نظر فلاسفه‌ که‌ معتقد به‌ «موجودات» هستند و خدا را هم‌ علت‌العمل‌ موجودات‌ می‌دانند، باطل‌ است.‌

عرفا چون‌ به‌ یک‌ موجود حقیقی‌ که‌ ذات‌ حق‌ تعالی‌ باشد قائلند، «علیت» را انکار می‌کنند. به‌ عقیده‌ ایشان، موجودات‌ معلول‌ حق‌ نیستند، بلکه‌ مظاهر حقند. به‌ عبارت‌ دیگر، موجودات‌ سایه‌ها و انعکاسات‌ خداوندند.‌

مولانا در آثار خویش‌ به‌ کرات‌ این‌ مساله‌ را مطرح‌ کرده‌ است. طبیعت‌ در نزد وی‌ نازله‌ و مثال‌ عالم‌ بالاست‌ و هر چیزی‌ در طبیعت، یا مظهر لطف‌ حق‌ است‌ یا مظهر حق.‌

باغ‌ها و سبزه‌ها در عین‌ جان‌/ بر برون، عکسش‌ چون‌ در آب‌ روان‌‌/ آن‌ خیال‌ باغ‌ باشد اندر آب‌‌/ که‌ کند از لطف‌ آب‌ آن‌ اضطراب‌‌/ باغ‌ها و میوه‌ها اندر دل‌ است‌‌/ عکس‌ لطف‌ آن‌ بر این‌ آب‌ و گل‌ است‌‌/ گر نبودی‌ عکس‌ آن‌ سرو و سرور‌‌/ پس‌ نخواندی‌ ایزدش‌ دارالغرور‌‌/ این‌ غرور آن‌ است‌ یعنی‌ این‌ خیال‌‌/ هست‌ از عکس‌ دل‌ و جان‌ رجال‌‌/ جمله‌ مغروران‌ بر این‌ عکس‌ آمده‌‌/ بر گمانی‌ کاین‌ بود جنت‌ کده‌‌/ می‌گریزند از اصول‌ باغ‌ها‌‌/ بر خیالی‌ می‌کنند آن‌ لاغ‌ها‌

مثنوی، دفتر 4، ابیات‌ 69-1263‌

به‌ نظر مولانا، «انزل» مثال‌ «اعلی» است؛ یعنی‌ آن‌ چه‌ در عالم‌ طبیعت‌ است، نشانه‌ و آیه‌ از عوالم‌ بالاتر است.‌

تا بدانی‌ در عدم‌ خورشیدهاست‌/ و آن‌ چه‌ این‌ جا آفتاب، آن‌ جا سهاست‌

مثنوی، دفتر 5، بیت‌ 1017

مولانا موسیقی‌ را از آن‌ جهت‌ جذاب‌ می‌داند که‌ جرعه‌ و قطره‌ای‌ از موسیقی‌ ناقور کل‌ است.‌

لیک‌ بد مقصودش‌ از بانگ‌ رباب‌/ هم‌ چو مشتاقان‌ خیال‌ آن‌ خطاب‌

اشارت‌ است‌ به‌ «ابراهیم‌ ادهم» که‌ مرادش‌ از شنیدن‌ موسیقی، اصل‌ آن، یعنی‌ نواهای‌ بهشتی‌ بوده‌ است.‌

ناله‌ سرنا و تهدید دهل‌/ چیزکی‌ ماند بدان‌ ناقور کل‌

همان‌گونه‌ که‌ صور اسرافیل، مردگان‌ را حیات‌ می‌بخشد، نغمات‌ موسیقی‌ روحانی‌ نیز باعث‌ حرکت‌ و زندگی‌ می‌شود.‌

پس‌ حکیمان‌ گفته‌اند این‌ لحن‌ها‌/ از دوار چرخ‌ بگرفتیم‌ ما‌‌/ بانگ‌ گردش‌های‌ چرخ‌ است‌ این‌ که‌ خلق‌‌/ می‌سرایندش‌ به‌ طنبور و به‌ خلق‌‌/ مومنان‌ گویند کآثار بهشت‌‌/ نغز گردانید هر آواز زشت‌

اشاره‌ به‌ این‌ مطلب‌ است‌ که‌ صدای‌ بنی‌آدم‌ تا وقتی‌ در بهشت‌ بودند، زیبا بود؛ اما وقتی‌ به‌ دنیا هبوط‌ کرد، آن‌ زیبایی‌ از صدایشان‌ برفت‌ و تنها در برخی‌ از آنان‌ باقی‌ ماند تا یادآور بهشت‌ باشد. بنابراین، هر حسن‌ و جمالی‌ که‌ در این‌ جهان‌ است، مرتبه‌ نازله‌ و بازتابی‌ از عالم‌ الهی‌ است:‌

ما همه‌ اجزای‌ آدم‌ بوده‌ایم‌‌/ در بهشت، آن‌ لحن‌ها بشنوده‌ایم‌

مولانا در ابیاتی‌ بسیار دلکش، تمام‌ زیبایی‌های‌ طبیعت‌ را نشانه‌ و آیه‌ای‌ از زیبایی‌ کل، یعنی‌ عالم‌ اسماء و صفات‌ الهی‌ می‌داند که‌ پرتوی‌ از آن‌ در جهان‌ ماده‌ تجلی‌ کرده‌ و این‌ همه‌ زیبایی‌ پدید آورده‌ است:‌

جرعه‌ای‌ بر ریختی‌ ز آن‌ خفیه‌ جام‌‌/ بر زمین‌ خاک، من‌ کاس‌ الکرام‌‌/ هست‌ بر زلف‌ و رخ‌ از جرعه‌ نشان‌‌/ خاک‌ را شاهان‌ همی‌ لیسند از آن‌‌/ جرعه‌ حسن‌ است‌ اندر خاک‌ کش‌‌/ که‌ به‌ صد دل‌ روز و شب‌ می‌بوسیش‌‌/ جرعه‌ خاک‌آمیز چون‌ مجنون‌ کند؟‌‌/ مرتو را تا صاف‌ او خود چون‌ کند؟‌‌/ هر کسی‌ پیش‌ کلوخی‌ جامه‌ چاک‌ ‌‌/ کان‌ کلوخ‌ از حسن‌ آمد جرعه‌ ناک‌‌/ جرعه‌ای‌ بر ما و خورشید حمل‌‌/ جرعه‌ای‌ بر عرش‌ کرسی‌ و زحل‌

مثنوی، دفتر 5، ابیات‌ 377 -372

جرعه‌ای‌ بر زر و بر لعل‌ و دور‌/ جرعه‌ای‌ بر خمر و بر نقل‌ و ثمر‌‌/ جرعه‌ای‌ بر روی‌ خوبان‌ لطاف‌‌/ تا چگونه‌ باشد آن‌ راواق‌ صاف‌

مثنوی، دفتر 5، بیت‌ 381-380

ظاهر و باطن‌

عارفان‌ تحت‌ تاثیر منطق‌ روحی‌ که‌ جهان‌ را به‌ «غیب‌ و شهادت» تقسیم‌ کرده‌ است، معتقدند هر موجودی‌ دو جهت‌ دارد: جهت‌ ظاهر و جهت‌ باطن. در ادبیات‌ عرفانی‌ از «پرده» و «پس‌ پرده» و «حجاب‌ زیاد» سخن‌ گفته‌ شده‌ است‌.‌

حافظ‌ می‌فرماید:‌

ز سر عیب‌ کس‌ آگاه‌ نیست‌ و قصه‌ مخوان‌/ که‌ کدام‌ محرم‌ دل، ره‌ در این‌ حرم‌ دارد‌‌/ ما از برون‌ در شده‌ مغرور صد فریب‌ ‌‌/ تا خود درون‌ پرده‌ چه‌ تدبیر می‌کند‌

مولانا در اشتراک‌ ظواهر و اختلاف‌ بواطن، مثالهایی‌ گویا مطرح‌ نموده‌ است؛‌ از جمله‌ مثال‌ گورستان‌ است‌ که‌ اگر چه‌ قبرها شبیه‌ به‌ هم‌ است، اما اندرون‌ آنها بی‌نهایت‌ اختلاف‌ دارد:‌

رو به‌ گورستان‌ دمی‌ خامش‌ نشین‌‌/ آن‌ خموشان‌ سخنگو را ببین‌‌/ لیک‌ اگر یک‌ رنگ‌ بینی‌ خاکشان‌‌/ نیست‌ یکسان‌ حالت‌ چالاکشان‌‌/ شحم‌ و لحم‌ زندگان‌ یکسان‌ بود‌‌/ آن‌ یکی‌ غمگین، دگر شادان‌ بود‌

مثنوی، دفتر 3، بیت‌ 4767-4763

به‌ نظر وی، در پس‌ هر ظاهری‌ باطنی‌ است‌ و هر باطنی، باطنی‌ و آن‌ باطن‌ باطنی‌ دیگر دارد:‌

گر به‌ ظاهر آن‌ پری‌ پنهان‌ بود‌‌/ آدمی‌ پنهان‌تر از پریان‌ بود‌‌/ نزد عاقل‌ زان‌ پری‌ که‌ مضمر است‌‌/ آدمی‌ صد بار خود، پنهان‌تر است‌‌/ آدمی‌ نزدیک‌ عاقل‌ چون‌ خفی‌ است‌‌/ چون‌ بود آدم‌ که در غیب‌ او صفی‌ است؟‌‌/ آدمی‌ همچون‌ عصای‌ موسی‌ است‌‌/ آدمی‌ همچون‌ فسون‌ عیسی‌ است‌‌/ تو مبین‌ ز افسون‌ عیسی‌ حرف‌ و صوت‌‌/ آن‌ ببین‌ کز وی‌ گریزان‌ گشت‌ موت‌‌/ تو مبین‌ ز افسونش‌ آن‌ لهجات‌ چیست‌‌/ آن‌ نگر که‌ مرده‌ برجست‌ و نشست‌‌/ تو مبین‌ مرا آن‌ عصا را سهل‌ یافت‌‌/ آن‌ ببین‌ که‌ بحر خضرا را شکافت‌‌/ تو ز دوری‌ دیده‌ای‌ چتر سیاه‌‌/ یک‌ قدم‌ پیش‌ نه؛ بنگر سپاه‌

مثنوی، دفتر3، ابیات‌ 64-4255‌

مولانا معتقد است‌ که‌ ظاهر در عین‌ آن‌ که‌ علامت‌ باطن‌ است، حجاب‌ باطن‌ هم‌ هست. وی‌ این‌ مطالب‌ را با مثالهایی‌ بسیار زیاد بیان‌ نموده‌ است. از جمله‌ می‌گوید:‌ «حق‌ تعالی‌ این‌ نقاب‌ها را برای‌ مصلحت‌ آفریده‌ است‌ که‌ اگر جمال‌ حق، بی‌نقاب‌ روی‌ نماید، ما طاقت‌ آن‌ را نداریم‌ و بهره‌مند نشویم. به‌ واسطه‌ این‌ نقاب‌ها مدد و منفعت‌ می‌گیریم. این‌ آفتاب‌ را می‌بینی‌ که‌ در او می‌رویم‌ و می‌بینیم‌ و نیک‌ را از بد تمیز می‌کنیم‌ و در او گرم‌ می‌شویم‌ و درختان‌ و باغ‌ها مثمر می‌شوند؛ میوه‌های‌ خام‌ و ترش‌ و تلخ‌ در حرارت‌ او پخته‌ و شیرین‌ گردد و معادن‌ زر و نقره‌ و لعل‌ و یاقوت‌ از تاثیر او ظاهر می‌شوند؟ اگر این‌ آفتاب‌ که‌ چندین‌ منفعت‌ می‌دهد، به‌ وسایط، نزدیک‌تر آید، هیچ‌ منفعت‌ ندهد، بلکه‌ جمله‌ عالم‌ و خلقان‌ بسوزند و نمانند. حق‌ تعالی‌ چون‌ بر کوه‌ به‌ حجاب‌ تجلی‌ می‌کند، او نیز پر درخت‌ و پر گل‌ و سبزه‌ و آراسته‌ گردد؛ و چون‌ بی‌حجاب‌ تجلی‌ می‌کند، او را زیر و زبر و ذره‌ ذره‌ می‌گرداند.»‌

گفتم‌ ار عریان‌ شود او در میان‌‌/ نی‌ تو مانی، نی‌ کنارت، نی‌ میان‌

مثنوی، دفتر 1، بیت‌ 139‌

به‌ نظر مولانا، دنیا همچون‌ پرده‌ معرکه‌گیران‌ است‌ که‌ آکنده‌ از صورتها است؛ آنگاه‌ که‌ قیامت‌ برپا شود، این‌ صدور و نقوش‌ جان‌ می‌گیرند. ‌

هرچه‌ ما دادیم، دیدیم‌ این‌ زمان‌ ‌‌/ این‌ جهان‌ پرده‌ است‌ و عین‌ است‌ آن‌ جهان‌

‌‌مثنوی، دفتر 6 بیت‌ 353‌

‌مقام‌ انسان‌

عرفا شرافت‌ انسان‌ را به‌ حدی‌ بالا برده‌اند که‌ نظیری‌ برای‌ آن‌ وجود ندارد. به‌ نظر آنان، انسان‌ وجود جامعی‌ است‌ که‌ تمام‌ عوالم‌ وجود در وی‌ پیدا می‌شود. انسان‌ بالقوه‌ قابلیت‌ دارد که‌ هرچه‌ بخواهد؛ از عالم‌ هیولا تا خدا. آنچه‌ مولانا در بحث‌ از مبانی‌ هنر، به‌ صورت‌ پیشفرض‌ قطعی‌ مطرح‌ کرده‌ است، اصالت‌ روح‌ در مقابل‌ جسم‌ است. به‌ نظر وی، جسم، نازله‌ روح‌ و مثال‌ آن‌ است. در عین‌ حال، جسم، حجاب‌ و مانع‌ دیدن‌ روح‌ می‌گردد: ‌

هم‌ ز لطف‌ و عکس‌ آب‌ با شرف‌‌/ پرده‌ شد بر روی‌ آب‌ اجزای‌ کف‌‌/ هم‌ ز لطف‌ و جوش‌ جان‌ با ثمن‌ ‌‌/ پرده‌ای‌ بر روی‌ جان‌ شد شخص‌ تن‌ ‌

‌‌مثنوی، دفتر 6، بیت‌ 3427‌

البته‌ جسم‌ می‌تواند تحت‌ تاثیر لطافت‌ روح‌ قرار گیرد و مبدل‌ شود. عرفا از این‌ تبدیل‌ به‌ «ارض‌ نورانی» تعبیر نموده‌اند. مولانا نیز در مثال‌های‌ متعددی‌ بر این‌ مطلب‌ تاکید فرموده‌ است. از جمله‌ روح‌ را به‌ «ماه» و تن‌ را به‌ «ابر» تشبیه‌ نموده‌ است. به‌ نظر وی، تن‌ اولیاء، ابری‌ است‌ که‌ در اثر ماه‌ نورانی، متنور شده‌ است. ‌

اصالت‌ درون‌

به‌ نظر مولانا، جهان‌ بیرون‌ زاییده‌ جهان‌ درون‌ است. عالم‌ غیب، خالق‌ طبیعت‌ است‌ و همین‌ امر درباره‌ درون‌ و بیرون‌ انسان‌ نیز صادق‌ است. بدن‌ انسان‌ نازله‌ و سایه‌ روح‌ انسان‌ است‌ و روح، خالق‌ آن‌ است. بنابراین، بیرون‌ چیزی‌ نیست‌ جز سایه‌ درون‌ پس‌ اصالت‌ با درون‌ است‌ و بیرون‌ فرع‌ آن‌ است. ‌ مولانا در داستان‌ مراقبه‌ مرد صوفی‌ که‌ در دفتر سوم‌ آمده‌ است‌ به‌ این‌ نکته‌ مهم‌ پرداخته‌ است. وی‌ می‌گوید یکی‌ از صوفیان‌ برای‌ انبساط‌ روحی‌ در باغ‌ نشست‌ و به‌ مراقبه‌ مشغول‌ شد. مردکی‌ فضول‌ که‌ از حالت‌ مراقبه‌ او دلتنگ‌ و بی‌حوصله‌ شده‌ بود، رو به‌ صوفی‌ کرد و گفت: «چرا خوابیده‌ای؟» برخیز و درختان‌ و گیاهان‌ سرسبز باغ‌ را تماشا کن.» صوفی‌ گفت: «همه‌ زیبایی‌ها در دل‌ آدمی‌ است‌ و هر چه‌ زیبایی‌ در این‌ دنیاست، تماما انعکاسی‌ است‌ از آن؛ اما عامه‌ مردم‌ گمان‌ می‌دارند که‌ جلوه‌های‌ ظاهر دنیوی، ذاتی‌ است‌ پس‌ شیفته‌ و مفتون‌ آن‌ می‌شوند.» ‌

عطار نیشابوری‌ نیز در شرح‌ حال‌ رابعه‌ عدویه، سخنی‌ دارد که‌ به‌ همین‌ مضمون‌ اشاره‌ دارد: ‌«وقتی‌ در فصل‌ بهار در خانه‌ شد و سر فرو برد، خادمه‌ گفت: یا سیده‌ بیرون‌ آی‌ تا صنع‌ بینی. گفت: تو باری‌ درآ صانع‌ بینی. شغلتنی‌ مشاهده‌ الصانع‌ عن‌ مطالعه‌ المصنوع.» ‌

‌مبانی‌ زیبایی‌شناسی‌ و هنر در اندیشه‌ مولانا‌

پس‌ از پذیرش‌ پیشفرض‌های‌ بالا، نوبت‌ تبیین‌ دیدگاه‌ مولانا درباره‌ زیبایی‌ و هنر در ضمن‌ مباحث‌ ذیل‌ است. ‌

‌منشاء زیبایی‌

عارفان‌ به‌ دلیل‌ آن‌ که‌ به‌ نظام‌ علیت‌ اعتقادی‌ ندارند و در دار وجود، به‌ یک‌ موجود حقیقی‌ قائلند که‌ آن‌ هم‌ ذات‌ مطلق‌ احدیت‌ و اسماء و صفات‌ وی‌ است‌ و سایر موجودات‌ را مظاهر حق‌ تعالی‌ می‌دانند. مولانا بر این‌ مبنا، اولا یک‌ زیبارو بیشتر نمی‌شناسد و معتقد است‌ تمام‌ زیبارویان‌ عالم، آینه‌هایی‌ هستند که‌ هر کدام‌ به‌ نسبت‌ بزرگی‌ و کوچکی‌ و محدب‌ یا مقعر بودنشان، زیبای‌ یگانه‌ را نمایش‌ می‌دهند:‌

خوب‌ رویان‌ آینه‌ خوبی‌ او‌‌/ عشق‌ ایشان‌ عکس‌ مطلوبی‌ او‌‌/ هم‌ به‌ اصل‌ خود رود این‌ خط‌ و خال‌‌/ دائما درآب‌ کی‌ ماند خیال؟‌‌/ جمله‌ تصویرات، عکس‌ آب‌ جوست‌‌/ چون‌ بمالی‌ چشم‌ خود، خود جمله‌ اوست‌

مثنوی، دفتر 6. بیت‌ها 3 3181

به‌ نظر مولانا تفاوت‌ موجودات، در استعداد انعکاس‌ حقیقت‌ مطلق‌ و زیبایی‌ مطلق‌ نهفته‌ است. هر کس‌ که‌ بیشتر آینه‌ وجودش‌ صیقلی‌ شده‌ و وسعت‌ یافته، کامل‌تر است. ‌

هر کسی‌ اندازه‌ روشن‌ دلی‌ ‌‌/ غیب‌ را بیند به‌ قدر صیقلی‌‌/ هر که‌ صیقل‌ بیش‌ کرد،او بیش‌ بود‌‌/ بیشتر آمد بر او صورت‌ پدید‌

مثنوی، دفتر 4، بیت‌ها 10 1909‌

مولانا در تمثیلی‌ عالی، مظهریت‌ موجودات‌ نسبت‌ به‌ اسماء و صفات‌ حق‌ را به‌ بارگاه‌ شاهی‌ تشبیه‌ کرده‌ است‌ که‌ افراد در آن‌ قصر، نقش‌های‌ متفاوتی‌ دارند، برخی‌ دست‌ راست‌ شاه‌ می‌ایستند برخی‌ دست‌ چپ‌ و عده‌ای‌ هم‌ در روبه‌ روی‌ شاه‌ قرار می‌گیرند. قاعده‌ این‌ است‌ که‌ در دست‌ چپ، پهلوانان‌ ویلان‌ و سرداران‌ سپاه‌ شاه‌ قرار گیرند، از آن‌ رو که‌ قلب‌ که‌ منبع‌ شجاعت‌ است، در طرف‌ چپ‌ قرار دارد. اهل‌ قلم‌ و تفکر در دست‌ راست‌ قرار دارند، چون‌ معمول‌ این‌ است‌ که‌ با دست‌ راست‌ بنویسند. اما روبه‌ رو‌ صوفیان‌ قرار دارند، چون‌ صافی‌ شده‌اند و همچون‌ آینه‌ای‌ شاه‌ خود را در آنها می‌بیند.‌

پادشاهان‌ را چنین‌ عادت‌ بود‌‌/ این‌ شنیده‌ باشی‌ ار یادت بود‌‌/ دست‌ چپشان‌ پهلوانان‌ ایستند‌‌/ زانکه‌ دل، پهلوی‌ چپ‌ باشد به‌ بند ‌‌/ مشرف‌ و اهل‌ قلم‌ بر دست‌ راست‌‌/ زانکه‌ علم‌ خط‌ و ثبت‌ این‌ دست‌ راست‌‌/ صوفیان‌ را پیش‌ رو موضع‌ دهند‌‌/ کآینه‌ جانند و ز آیینه‌ بهند‌‌/ سینه‌ صیقل‌ها زده‌ در ذکر و فکر‌‌/ تا پذیرد آینه‌ دل، نقش‌ بکر‌‌/ هر که‌ او از صلب‌ فطرت‌ خوب‌ زاد‌‌/ آینه‌ در پیش‌ او باید نهاد‌‌/ عاشق‌ آیینه‌ باشد روی‌ خوب‌‌/ صیقل‌ جان‌ آمد و تقوی‌ القلوب‌

مثنوی، دفتر 1، ابیات‌ 315056

به‌ نظر مولانا آینه‌ انسان‌ کامل‌ از نظر سعه‌ و صفا و صیقلی‌ بودن، از دیگر ‌ مخلوقات‌ بزرگتر است؛‌

آدم‌ اسطرلاب‌ اوصاف‌ علوست‌‌/ وصف‌ آدم، مظهر آیات‌ اوست‌‌/ هر چه‌ در وی‌ می‌نماید عکس‌ اوست‌‌/ همچون‌ عکس‌ ماه‌ اندر آب‌ جوست‌

مثنوی، دفتر 6، بیت‌های‌ 31389‌

در چه دنیا فتادند این قرون / عکس خود را دید هر یک چه درون

مثنوی، دفتر 6، بیت‌های‌ 3145‌

انسان‌ کامل‌ نه‌ تنها آینه‌ای‌ است‌ که‌ تمام‌ اسماء و صفات‌ خدا را نشان‌ می‌دهد، که‌ در منطق‌ مولانا، تمام‌ زیبایی‌های‌ حق‌ تعالی‌ از طریق‌ آینه‌ انسان‌ کامل‌ به‌ دیگران‌ منعکس‌ می‌شود؛ چنان‌ که‌ زیبایی‌های‌ طبیعت، ناشی‌ از انعکاس‌ قلب‌ انسان‌ کامل‌ است:‌ بی‌ چنین‌ آیینه‌ از خوبی‌ من‌‌/ برنتابد نه‌ زمین‌ و نه‌ زمن‌‌/ بر دو کون، اسب‌ ترحم‌ تاختم‌‌/ پس‌ عریض‌ آیینه‌ای‌ برساختم‌‌/ هر دمی‌ زین‌ آینه‌ پنجاه‌ عرس‌‌/ بشنو آیینه، ولی‌ شرحش‌ مپرس‌

مثنوی، دفتر 6، ابیات‌ 77 3075

مولانا در مدح‌ رسول‌ خدا(ص) شیفتگی‌ خود را به‌ نهایت‌ می‌رساند. به‌ نظر وی‌ تمام‌ زیبایی‌های‌ دنیا و عوالم‌ غیب، حاصل‌ انعکاس‌ زیبایی‌ خدا در آینه‌ وجودی‌ پیامبر(ص) است. او از این‌ آینه‌ به‌ «آینه‌ خوش‌ کیش» تعبیر نموده‌ است:‌

چون‌ تو را دیدم، بدیدم‌ خویش‌ را ‌‌/ آفرین‌ آن‌ آینه‌ خوش‌ کیش‌ را‌‌

مثنوی، دفتر 6، بیت‌ 1083

چون‌ تو را دیدم، خود او روح‌ البلاد‌‌/ مهر این‌ خورشید از چشمم‌ فتاد‌

مثنوی، دفتر 6، 1086

نور جستم، خود بدیدم‌ نور نور‌‌/ حور جستم، خود بدیدم‌ رشک‌ حور‌‌/ یوسفی‌ جستم‌ لطیف‌ و سیم‌ تن‌ ‌‌/ یوسفستانی‌ بدیدم‌ در تو من‌‌/ در پی‌ جنت‌ بدم‌ در جست‌ و جو‌‌/ جنتی‌ بنمود از هر جزو تو‌

مثنوی، دفتر 6، ابیات‌ 108789‌

خلق، مانند آبی‌ است‌ که‌ تصویر ماه‌ اسماء و صفات‌ حق‌ در آن‌ افتاده‌ است. بدیهی‌ است‌ که‌ زیبایی‌ ماه‌ ناشی‌ از آب‌ نیست، بلکه‌ مبدا این‌ زیبایی، در خارج‌ از آب‌ و در آسمان‌ معنا واقع‌ است:‌

خلق‌ را چون‌ آب‌ دان‌ صاف‌ و زلال‌‌/ اندر آن‌ تابان‌ صفات‌ ذوالجلال‌‌/ علمشان‌ و عدلشان‌ و لطفشان‌‌/ چون‌ ستاره‌ چرخ‌ در آب‌ روان‌‌/ پادشاهان‌ مظهر شاهی‌ حق‌‌/ فاضلان‌ مرآت‌ آگاهی‌ حق‌‌/ قرن‌ها بگذشت‌ و این‌ قرن‌ نوی‌ است‌‌/ ماه، آن‌ ماه‌ است؛ آب، آن‌ آب‌ نیست‌‌/ عدل، آن‌ عدل‌ است‌ و فضل، آن‌ فضل‌ هم‌‌/ لیک‌ مستبدل‌ شد آن‌ قرن‌ و امم‌‌/ قرن‌ها بر قرن‌ها رفت‌ ای‌ همام‌‌/ وین‌ معانی‌ برقرار و بر دوام‌

مثنوی، دفتر6، بیت‌ 317277

خداوند خالق‌ زیبایی‌

با تحلیلی‌ که‌ مولانا ارائه‌ می‌دهد، در عالم‌ هستی، مصادیق‌ زیبایی‌ متعدند؛ اما زیبا یکی‌ است‌ و آن‌ خداوند است. تمام‌ جلوه‌گری‌ها در تمام‌ مظاهر غیب‌ و شهود، حرکات‌ و جلوات‌ و غمزه‌ها و کرشمه‌های‌ یک‌ زیباروست‌ که‌ از یک‌ آینه‌ای‌ به‌ آینه‌ دیگر منعکس‌ می‌شود. تنها خداوند است‌ که‌ با تجلیات‌ آن‌ به‌ آن‌ خود، زیبایی‌ را می‌آفریند. اسم‌ «مبدع» و «بدیع» و «خلاق» در خداوند ظهور حقیقی‌ دارد؛ اما در خلق، عارضی‌ است‌ و تقلید از کار خداست.‌

پس‌ خزانه‌ صنع‌ حق‌ باشد عدم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که‌ برآرد زو عطاها دم‌ به‌ دم‌‌/ مبدع‌ آمد حق‌ و مبدع‌ آن‌ بود‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که‌ برآرد فرع‌ بی‌اصل‌ و سند‌

‌‌مثنوی، دفتر 2، بیتها 6956‌

او نه‌ تنها خالق‌ زیبایی‌ است، که‌ قادر است‌ زشتی‌های‌ خلق‌ را به‌ زیبایی‌ بدل‌ کند:‌لطف‌ شه، جان‌ را جنایت‌ جو کند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ز آن‌ که‌ شه‌ هر زشت‌ را نیکو کند‌‌/ رومکن‌ زشتی‌ که‌ نیکی‌های‌ ما‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زشت‌ آید پیش‌ آن‌ زیبای‌ ما‌

مثنوی، دفتر 2، بیتها 3367‌

مولانا در مباحث‌ خیر و شر و نظام‌ احسن، به‌ نحو واقع‌بینانه‌ای‌ مساله‌ زشتی‌ها در عالم‌ را مطرح‌ کرده‌ است. وی‌ پس‌ از آن‌ که‌ در مواضعی‌ خداوند را به‌ زیبایی‌ مطلق‌ توصیف‌ می‌کند، سوالی‌ را که‌ معمولا به‌ ذهن‌ می‌آید، طرح‌ می‌نماید: اگر خداوند خالق‌ همه‌ چیز است، بدیع‌ السموات‌ و الارض‌ است، آیا وجود زشتی‌ها دلالت‌ نمی‌کند که‌ خداوند زیبای‌ مطلق‌ نباشد؛ بلکه‌ زشتی‌ نیز در وجود وی‌ راه‌ پیدا کند؟ مولانا به‌ این‌ سوال‌ مهم‌ فلسفی‌ که‌ عقول‌ را حیران‌ کرده‌ و معمولا فلاسفه‌ نیز پاسخ‌ قانع‌ کننده‌ای‌ به‌ آن‌ نداده‌اند، جوابی‌ عالی‌ داده‌ است.‌

وی‌ خداوند را به‌ نقاش‌ و تصویرگری‌ توانا مانند کرده‌ است. وی‌ بدون‌ آن‌که‌ بخواهد از واقعیت‌ زشتی‌ها طفره‌ رود و به‌ دوگانگی‌ در خلقت‌ و ثنویت‌ مطابق‌ آن‌ چه‌ پیروان‌ آیین‌ زرتشت‌ بدان‌ قائل‌ هستند تمسک‌ جوید، معتقد است‌ نقاشی‌ که‌ تنها قادر باشد تصویر نیکان‌ و پاکان‌ و زیبایی‌ها را ترسیم‌ کند و نتواند به‌ همان‌ قدرت‌ که‌ خوبی‌ها را ترسیم‌ می‌کند، زشتی‌ها را نیز نقاشی‌ کند، نقاش‌ توانایی‌ به‌ حساب‌ نمی‌آید. درست‌ مانند فیلمسازی‌ که‌ فقط‌ قادر باشد فیلمهایی‌ از انبیاء و اولیاء بسازد؛ اما نتواند زندگی‌ جنایتکاران‌ و آدمهای‌ پلید را ترسیم‌ نماید.‌

چنین‌ نقاش‌ و فیلمساز و حتی‌ بازیگری‌ که‌ فقط‌ می‌تواند نقشهای‌ مثبت‌ بازی‌ کند، در نزد مردم، نقاش‌ و فیلمساز و بازیگری‌ یک‌ بعدی‌ و ضعیف‌ محسوب‌ می‌شود؛ اما اگر در آن‌ واحد بتواند هر دو نقش‌ را بازی‌ کند، او را بازیگری‌ قوی‌ می‌دانند.‌

در عمق‌ این‌ تمثیل‌ مولانا، معارف‌ فراوانی‌ را می‌توان‌ دریافت؛ از جمله‌ این‌ که‌ زیبایی‌ها و خوبی‌ها همه‌ مظهر لطف‌ حضرت‌ حق‌ است‌ و بدی‌ها و شرور مظهر قهر و اسماء جلال‌ خداوندند؛ چنان‌ که‌ شیطان‌ و نفس‌ که‌ شرورترین‌ موجودات‌ عالم‌ اند، مظهر اسم‌ مکر و اسماء قهریه‌ خداوندند.‌

همچنین‌ مولانا معتقد است‌ که‌ اگر زشتی‌ها نبودند، زیبایی‌ معنا پیدا نمی‌کرد. اگر در تابلوی‌ داوینچی، یهودا نبود، زیبایی‌ به‌ اوج‌ خود نمی‌رسید. شرط‌ زیبایی، وجود بدی‌ و شر است. هنرمندان‌ و فلاسفه‌ این‌ قاعده‌ را در خلقت‌ و در کار خداوند درک‌ کرده‌اند و لذا در تمام‌ آثار هنری‌ که‌ پا برجا مانده‌ است، خوبی‌ نمایانده‌ نمی‌شود؛ مگر آن‌ که‌ زشتی‌ در نهایت‌ خویش‌ برملا شده‌ باشد. این‌ مطلب‌ به‌ قدری‌ واضح‌ است‌ که‌ بی‌نیاز از استدلال‌ است. در شاهکاری‌ همچون‌ بینوایان، پاکی‌ اسقف‌ و خود «ژان‌ وال‌ژان» از تضادی‌ که‌ میان‌ خصلت‌های‌ ایشان‌ و افرادی‌ چون‌ خانواده‌ تناردیه‌ و بازرس‌ ژاور مطرح‌ می‌گردد. به‌ نهایت‌ خود می‌رسد. بنابراین، خدمتی‌ که‌ امثال‌ «بازرس‌ ژاور» در پدید آوردن‌ صحنه‌های‌ جاودان‌ رمان‌ بینوایان‌ انجام‌ داده‌اند، کمتر از نقش‌ ژان‌ وال‌ژان‌ نیست.‌

مراتب‌ زیبایی‌

فیلسوفان‌ مسلمان‌ معتقدند زیبایی‌ عین‌ وجود است‌ و چون‌ وجود، تشکیکی‌ است. بنابر این‌ زیبایی‌ نیز دارای‌ مراتب‌ تشکیکی‌ و در طول‌ یکدیگر است. در راس‌ همه‌ زیبایی‌ها، زیبای‌ مطلق‌ قرار دارد و سپس‌ مراتب‌ عقول‌ و نفوس؛ تا برسد به‌ عالم‌ ناسوت‌ و هیولا. مطابق‌ بیان‌ فیلسوفان، چون‌ زیبارویان‌ متعددند، زیبایی‌ نیز تعدد می‌یابد.‌

اما عارفان، غیر از وجود حق‌ تعالی، برای‌ احدی‌ وجود را نمی‌پذیرند؛ بلکه‌ موجودات‌ را مظاهر حق‌ می‌دانند و روشن‌ است‌ که‌ میان‌ نظر فلسفه‌ و عرفان‌ و میان‌ مراتب‌ موجودات‌ و مراتب‌ مظاهر وجود فرق‌ است. البته‌ ملاصدرا سعی‌ بلیغی‌ نموده‌ که‌ میان‌ این‌ دو بیان‌ آشتی‌ دهد و هویت‌ موجودات‌ را هویت‌ مرآتی‌ بداند که‌ با نظر عارفان‌ یکسان‌ گردد.‌

در میان‌ فیلسوفان، زیبارویان‌ و علل‌ زیبایی‌ مراتب‌ متعدد دارند؛ اگر چه‌ موجودات‌ در یک‌ سیرنزولی‌ همگی‌ زیبایی‌ خود را از وجود واجب‌ اخذ می‌کنند و بالاستقلال‌ ذاتشان‌ نسبت‌ به‌ زیبایی‌ و زشتی‌ ساکت‌ است. اما عارفان‌ به‌ تعدد زیبارویان‌ قائل‌ نیستند؛ بلکه‌ تنها به‌ یک‌ زیبا اعتقاد دارند و آن‌ ذات‌ حق‌ و اسماء و صفات‌ اوست. زیبارویان، در نزد آنان، عکس، تصویر و سایه‌های‌ آن‌ زیبای‌ مطلق‌اند.‌

البته‌ عارفان‌ مراتب‌ مظاهر را نفی‌ نمی‌کنند. بنابر این‌ در بیان‌ عرفا هم‌ نفی‌ مراتب‌ زیبایی‌ نهفته‌ است‌ و هم‌ اثبات‌ آن. آنجا که‌ نفی‌ می‌کنند، مرادشان‌ مراتب‌ زیبارویان‌ است؛ و آنجا که‌ اثبات‌ می‌کنند، مقصود انعکاس‌ جلوه‌ای‌ زیباروی‌ مطلق‌ است.‌

انعکاس‌ مظاهر حق، بنا به‌ سعه‌ وضیق، صافی‌ و کدورت‌ و استعداد بازتاب، متفاوت‌ می‌گردد. برخی‌ چره‌ زیباروی‌ ازل‌ و ابد را به‌ صورت‌ کدر و برخی‌ صاف‌ و برخی‌ با وضوح‌ بیشتر نشان‌ می‌دهند. برخی‌ یک‌ جزء حقیقت، برخی‌ دو، تا برسد به‌ آینه‌هایی‌ که‌ کل‌ اندام‌ را یک‌ جا منعکس‌ می‌کنند. این‌ همان‌ مطلبی‌ است‌ که‌ به‌ بهترین‌ نحو مولانا در حکایت‌ «فیل‌ در تاریکی» بیان‌ نموده‌ است.‌

علی تاجدینی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها