در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
دنی بویل بیستم اکتبر سال 1956 در منچستر انگلستان به دنیا آمد و اگر هنوز در فرهنگهای سینمایی (و به طبع آن سایتهای فعال سینمایی) در جلوی نام وی با انبوه صفحات توصیف شرح حال روبه رو نیستیم، به دلیل همین مستقل بودن و کمتر شناخته شده بودن است. فرهنگهای سینمایی که تازه او را کشف کردهاند، یقینا طی مدت کوتاهی برای او یک شرح حال پر و پیمان و غنی میسازند. اما برای خود انگلیسیها (و منتقدین و روشنفکران و آنهایی که پیگیرانه فیلمهای خوشساخت و غیرمتعارف سینما را دنبال میکنند) دنی بویل نام آشنایی است و خیلی وقت بیش از این کشف شده است. بویل درس سینما را در موسسه سینماتوگرافی خواند و از همان نوجوانی دوست داشت فیلمساز شود. علاقه او بین سینما و ورزش فوتبال تقسیم شده بود. پس از پایان کالج در شهر «لانسشایر»، عزم خود را جزم کرد که وارد حرفه فیلمسازی شود. آن روزها گروههای فیلمسازی جوان پرجنب و جوش و علاقهمندی را میدیدند که دور گروههای فیلمسازی پرسه میزد و میخواست سر از دنیای درونی آنها درآورد.
بویل با یادآوری آن خاطرات میگوید: «روزهای خیلی خوبی بود. جوان بودم و سرشار از علاقه و اشتیاق. دوست داشتم یاد بگیرم و هر چه را که احساس میکردم خوب است و به دردم میخورد، یادداشت میکردم، درس سینما را سر کلاس میخواندم، ولی یادگیری اصلی سرصحنه فیلمبرداری بود. بعدها احساس کردم آن درس خواندنها فایدهای نداشته است. سینما را باید به صورت عملی و سرصحنه فیلمبرداری یاد بگیری. تازه آنجا متوجه میشوی خیلی از چیزهایی که خواندهای بیفایده بوده و نمیتوانی هنگام ساختن فیلم، از آنها استفاده کنی.»
با این حال، این فیلمساز تصدیق میکند اگر درس سینما را به صورت آکادمیک نمیخواند، ورودش به دنیای حرفهای فیلمسازی با مشکلات زیادی همراه میشد. حداقل حسنی که تحصیل در رشته سینما برای بویل داشت این بود که او توانست به راحتی سر صحنه فیلمبرداری محصولات مختلف سینمایی حضور پیدا کند و ضمن فراگیری عملی تولید فیلمهای سینمایی، خودش را به اهالی سینما بشناساند. بویل با آن که هنوز خیلی جوان بود، میدانست ورود به دنیای حرفهای سینما چندان هم ساده و راحت نیست.
به همین دلیل، او همان کاری را انجام داد که هر آدم عاقل دیگری هم که بود آن کار را انجام میداد: کار در تلویزیون البته این موضوعی نبود که به ذهن خودش رسیده باشد. به گفته وی: «وقتی اطرافیانم فهمیدند میخواهم فیلمساز شوم، مرا نصیحت کردند و سعی کردند به من تفهمیم کنند که چه کار باید بکنم. حرف اکثر آنها این بود که باید از رسانه، تلویزیون شروع کنم و بعد وارد سینما شوم. آنها میگفتند (و چقدر هم درست میگفتند) که نمیتوانم یک باره وارد سینما شوم، زیرا کسی مرا نمیشناسد و حاضر نیست بر روی یکی از طرحهای من سرمایهگذاری کند. خودم که آس و پاس بودم و چیزی در بساط نداشتم. تازه این در شرایطی بود که میخواستم فیلمی کمخرج بسازم. به پند و نصیحت بزرگترها و آدمهای حرفهای گوش کردم و راهی تلویزیون شدم. اطمینان داشتم در آنجا، جنبههای مختلف کار فیلمسازی را بهتر یاد میگیرم و بابت خطاهایم، هزینه سنگینی پرداخت نخواهم کرد.»
به این ترتیب، دنی بویل فعالیت خود را با کارگردانی برای رسانه تلویزیون شروع کرد. اواخر دهه هشتاد میلادی بود که او وارد گود حرفهای کار شد و اولین ساختهاش به نام «راهنمای ویژه» سال 1987 به روی آنتن رفت. جامعه انگلیس در آن زمان دستخوش دگرگونیهای سیاسی و اجتماعی بود و صنعت سینمای انگلستان با حضور چهرههایی مثل مایک لی و کن لوچ فیلمهای اجتماعی و سیاسی خود را به رخ میکشید. دنی بویل تحولات سینمایی (هم فیلمهای انگلیسی و هم فیلمهای خارجی) را به دقت دنبال میکرد. با آن که محصولات پر سر و صدا و پرخرج هالیوودی در زمره کارهای مورد علاقهاش نبودند، اما طرفدار فیلمهای متعهد و هدفدار فیلمسازانی مثل مایک لی و یا کن لوچ هم نبود. به صورت طبیعی، در کارهای تلویزیونی خود هم این اصل را رعایت میکرد و از ساخت فیلمهایی که الزاما پیامی در خود داشته باشند، امتناع میکرد، میگوید: «نمیخواهم فیلمهای جدی و عبوس بسازم. فیلمهایی را دوست دارم که در خودشان دارای نوعی نشاط، سرخوشی و سرزندگی هستند و میتوان در درونشان این نکته را دریافت. وقتی فصل نمایش فیلمهای اسکاری و دیگر مراسم اهدای جوایز فرا میرسد، اولین چیزی که به ذهنتان میرسد این است که اگر بخواهید یکی از این جوایز را ببرید، پس باید یک فیلم جدی بسازید. اما غریزهام به من میگوید فیلمهای سرزنده بسازم.»
از همان زمان هم تمام توجه بویل معطوف ساختن فیلم های جمع و جور و کم هزینه برای تماشاگران انگلیسی بوده است. او بارها و بارها در گفتگوهای خود اعلام کرد احساس میکند بهتر است فیلمهایی کم خرج و محلی بسازد. تجربه کارگردانی «ساحل( »2000) با حضور لیوناردو دی کاپریو (که در آن زمان هنوز تبدیل به دی کاپریو معروف سینما نشده بود) چیزهای خیلی زیادی به این فیلمساز تجربهگرا یاد میدهد و او میفهمد نباید سراغ کارهایی برود که در تخصصش نیست. برای همین است که با وجود دوست داشتن خیلی زیاد فیلمی بزرگ و پرخرج مثل «گلادیاتور( »2000)، به سراغ ساخت فیلمهای کوچکتر برود.
دنی بویل در فاصله سالهای 1987 تا 1995 در تلویزیون به کسب تجربهاندوزی میپردازد و بیش از هشت فیلم تلویزیونی (و اپیزودهایی از چند مجموعه دنبالهدار تلویزیونی) را کارگردانی میکند. برخی از این مجموعهها، جزو کارهای پربیننده زمان خود بودند، اما موفقیت آنها را نباید به حساب هنر بویل گذاشت! اولین فیلم سینمایی بویل در مقام کارگردانshallow grave در سال 1995 اکران عمومی شد، تنها حسن این فیلم در این بود که نام بویل را به عنوان یک هنرمند سینما مطرح کرد، این فیلم (اگرچه حکایت از حضور یک فیلمساز خوشفکر و صاحب قریحه میکرد و رگههایی از نوآوری را در خود داشت) چندان ویژگی در خودش نداشت. بویل هم از آن همیشه به عنوان تجربهای برای ورود به دنیای حرفهای سینما یاد کرده است. اما دومین فیلم سینمایی بویل نام وی را در بین منتقدان و تماشاگران حرفهای سینما مطرح کرد و آنها با این فیلم، یک فیلمساز نوجو و مستعد را کشف کردند. «ترانسپورتینگ» که سال 1996 به نمایش عمومی درآمد، خبر از ظهور کارگردانی میداد که میخواهد حرفهای خود را به صورت دیگری به زبان بیاورد، به گونهای که تا قبل از این کس دیگری آنها را به زبان نیاورده است. او که همیشه درام ضدجنگ «اینک آخر زمان( »1979) فرانسیس فورد کاپولا فیلم مورد علاقهاش بوده است، عقیده داشت که مثل این فیلمساز و همکار نیویورکی او مارتین اسکورسیزی، باید فیلمهایی ساخت که تماشاچی را شگفتزده میکند و «ترانسپورتینگ» او دقیقا چنین خصلتی را داشت.
موفقیت این فیلم، دوستداران جدی سینما در انگلیس را چشم انتظار کار جدید وی میکند. در همین ایام است که تهیهکنندگان هالیوودی به وی پیشنهاد کارگردانی قسمت چهارم مجموعه فیلم علمی تخیلی «بیگانه» با بازی سیگورنی ویور را میدهند؛ اما او این دعوت را رد میکند؛ زیرا در آن ایام میخواست فیلم مورد علاقهاش «یک زندگی کمتر معمولی»( 1997) را کارگردانی کند. قسمت چهارم «بیگانه» را ژان پییر ژونه فرانسوی کارگردانی کرد. این فیلم در گیشه نمایش شکست تجاری خورد؛ اما فیلم بویل باعث خشنودی و رضایت دوستدارانش شد. او که دوستی نزدیکی با ایوان مک کرگور (بازیگر معروف سهگانه دوم «جنگهای ستارهای») دارد، در عمده فیلمهای خود در این ایام، از او در یکی از نقشهای اصلی بازی میگیرد. بویل در این زمان در یکی از مصاحبههای خود چنین میگوید: «میخواهم فیلمهایم تاییدکننده زندگی و مناسبات آن باشند، حتی وقتی فیلمی مثل «ترانسپورتینگ» میسازم. این فیلم هم از خیلی جهات، کاری سیاه و تاریک است. میخواهم تماشاگران وقتی سالن سینما را ترک میکنند، احساس کنند در ارتباط با زندگی، چیزی برایشان ثابت و یا تصدیق شده است.»
بویل سال 2001 و پس از شکست سخت تجاری و اقتصادی «ساحل»، با دلی شکسته راهی تلویزیون میشود. در این مکان، او دو فیلم تلویزیونی کارگردانی میکند که خودش هم علاقه چندانی به آنها ندارد. از قرار معلوم، ساخت آنها فقط به این دلیل بوده که رابطهاش با دوربین قطع نشود. سال 2002 دو فیلم از وی به روی پرده سینماها میرود. فیلم کماهمیت «مثلث عشقی بیگانه»( که کمتر کسی اصلا از موجودیت آن اطلاع دارد) و «28 روز بعد»، این فیلم دومی، یک کار ترسناک در ژانر سینمای زامبی است که نشانگر فاصلهگیری زیاد بویل از سبک کاری قبلیاش است. فیلم هم فروش خوبی در گیشه کرد و هم منتقدان از آن به عنوان کاری خوب و مقبول اسم بردند.
به اعتقاد منتقدان سینمایی، بویل با «28 روز بعد» جان تازهای به سینمای ترسناک داد و این ژانر را وارد مرحله جدیدی از حیات خود کرد. بویل با بهرهگیری از کلیشههای رایج این نوع سینما، فیلمی غیرمتعارف و قابل ذکر ارائه داد.
اما «میلیونها» که سال 2004 ساخته شد، از بویل چهره دیگری ارائه داد. این فیلم که در ژانر سینمای کودک و نوجوان ساخته شده قصهاش تا حدودی شبیه «میلیونر زاغهنشین» است و مضمون آن درباره دو پسربچه است که ناگهان مبلغ هنگفتی پول پیدا میکنند و نمیدانند آن را چگونه خرج کنند. «سان شاین»( 2007) فیلمی علمی تخیلی و اولین (و تا به امروز تنها) فیلم پر خرج و گرانقیمت بویل است. خط اصلی قصه فیلم درباره ماموریت یک گروه تحقیقاتی به خورشید است. این فیلم هم شباهتی به بقیه فیلمهای علمی تخیلی نداشت و حکایت از آن میکرد که بویل در هر ژانر سینمایی که کار کند، فیلم خود را به شیوه خاصی میسازد که خودش دوست دارد و اهمیت زیادی به قواعد مرسوم کاری نمیدهد. او در رابطه با «سانشاین» میگوید: «وقتی میخواستم آن را بسازم به خودم گفتم هیچ فیلمسازی دوباره به سفر و ماموریت فضایی خود برنگشته است، به جز آنهایی که فیلمهایشان به صورت یک مجموعه فیلم دنبالهدار درآمده است. حالا من میخواهم چکار کنم؟ همان زمان تصمیم گرفتم که این فیلم نباید دنبالهای با خودش داشته باشد.»
بویل فکر ساختن «میلیونر زاغهنشین» را از زمان تولید «سانشاین» داشت. او قصه کتابی که فیلمنامه بر اساس آن نوشته شده بود را خواند و از تغییراتی که در آن اعمال شده بود، راضی به نظر میرسید. خود او هم فکر نمیکرد این فیلم این چنین هم از سوی تماشاگران و هم از سوی منتقدان و مراسم اهدای جوایز، مورد استقبال صورت گیرد. «میلیونر زاغهنشین» که با هزینهای 15 میلیوندلاری تهیه شد در آمریکا تبدیل به فیلمی 100 میلیون دلاری شده است و فروش بینالمللی آن تا به حال به 70 میلیون دلار رسیده است. در کارنامه سینمایی دنی بویل این رقم فروش، یک رقم نجومی و غیرقابل تصور است. بویل که هنوز از موفقیت اسکاری فیلمش در هشتاد و یکمین دوره مراسم اسکار خوشحال و خشنود است، فعلا هیچ طرحی برای کارگردانی یک فیلم تازه ندارد.
کیکاووس زیاری
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: