با کیانوش عیاری کارگردان سریال «روزگار قریب»

هرکس باید ترازوی خودش را داشته باشد

مصاحبه با کیانوش عیاری در شهرک غزالی اتفاق افتاد؛ یک روز که برای سر زدن به یک سریال نمایشی که حالا دارد پخش می‌شود، رفته بودم آنجا. چند هفته‌ای بود پخش «روزگار قریب» شروع شده بود و با این حال او آمده بود تا چند نمای دیگر بگیرد برای قسمت‌هایی که هنوز تدوینش تمام نشده بود. حالا هم تا فاصله‌ای که گروهش آماده بشوند، از فرصت استفاده کرده بود و داشت از فروشگاه موسیقی شهرک یکی دو تا سی‌دی می‌خرید. حال و احوال ساده و معمولی‌مان کشید به بحث درباره سریال و این که با این حساب می‌شود گفت هنوز تولیدش تمام نشده و وارد سال ششمش شده.
کد خبر: ۲۱۰۵۰۸

وسط‌های بحث دیدم همین گپ و گفت خودمانی خودش کلی بیش تر از یک مصاحبه تخصصی برنامه‌ریزی شده به دل می‌نشیند و تازه یادم افتاد ضبطم را روشن کنم. گفت و گو از جایی شروع شده که عیاری می‌گوید همیشه توی خانه ظرف‌ها را خودش می‌شوید و تا همه لکه‌ها را هم سفید نکند، ول کن نیست. به هیچ کس دیگر هم اجازه نمی‌دهد این کار را بکند. به قول خودش قاموسش این نیست که مثلا بگوید این ماهی‌تابه آن قدر تمیز هست که حالا بشود تویش یک نیمرو خورد. موسیقی سنتی‌ای هم که می‌ریزد در فضای نوستالوژیک شهرک، موسیقی متنمان است.

خلاصه حرف‌هایمان قبل از این که درباره سریال باشد درباره حاشیه‌هاست. حاشیه‌ها هم همیشه از اصل جذاب‌ترند.

فکر نمی‌کنید این زیاد مته به خشخاش گذاشتن خیلی جذاب نیست و ممکن است دیگران را اذیت کند؟ خودمانی‌اش همان است که بهش می‌گویند وسواس.

یک جور سماجت است که گاهی چوبش را هم می‌خورم. مثلا پلان و صحنه حتما باید جوری باشد که فکر می‌کنم.
البته نمی‌خواهم ادعا کنم دائما به خواسته‌هایم رسیده‌ام، اما اگر نتیجه‌ این سماجت یا به قول شما وسواس چیزی باشد که به غنای فیلم کمک کند چرا باید دیگران را اذیت کند؟

تازه ظرف شستن و امثال این‌ها یک جورهایی شخصی است. ولی پافشاری و متقاعد کردن دیگران برای این که یک صحنه یا پلان دقیقا همان جوری دربیاید که شما می‌خواهید، باید کار خیلی سختی باشد.

اگر متقاعد نشوند، با شلاق سیاهشان می‌کنم (خنده)‌. درست است، منکر نیستم که گروه گاهی دچار فرسایش و خستگی می‌شود، اما همیشه چشم‌انداز جالبی داشتیم. بیشتر وقت‌ها افراد گروه معتقد بودند نتیجه جوری خواهد بود که به این خستگی و فرسایش و شاید شکنجه می‌ارزد.

چقدر از این سخت‌گیری سرصحنه به کار بازیگرها مربوط می شود؟

فکر می‌کنم بازیگر‌ها کلا یک ویژگی شخصیتی دارند. به نظرم عده کمی‌درک بازیگری دارند. منظورم از درک، همه آن فاکتورهایی است که حضور فیزیکی بازیگر را به چیزی فراتر از قابل قبول بودن نقش تبدیل می‌کند؛ جوری که تماشاگر احساس کند حتی بوی بازیگر را هم استنشاق می‌کند. بیشترشان از هیولای درون این حوزه  یعنی خودنمایی  رنج می‌برند. من همین اواخر آل پاچینو را هضم کردم.

از بازیگران ایرانی کی با معیارهای شما می‌خواند؟

بیک ایمانوردی بازیگر خوبی بود. در ورای آن همه ابتذال می‌شد توانمندی‌اش را دید. اگر برای نشان دادن خشم آرواره‌هاش را به هم می‌‌سایید یا کارهای احمقانه دیگر انجام می‌داد، برای این بود که به خواسته‌های احمقانه کارگردان جواب بدهد.

درباره ویژگی شخصیتی بازیگرها بیشتر  بگویید.

بازیگر باید باور کند درخشش با قدرت‌نمایی و بزرگ‌نمایی کسب نمی‌شود. هیچ تماشاگری فطرتا نمی‌خواهد هنر و تجربه آن‌ها را ببیند، بلکه می‌خواهد شخصیتی را که بازی کرده لمس و باور کند. با این حال خیلی وقت‌ها سر صحنه و به گونه‌ای سرپوشیده بازیگری را به خاطر همین درک، همین منش و البته تمرکز و اعتماد به نفسش تحسین می‌کنم. مثلا مهران رجبی دیالوگ‌هایش را فوق‌العاده ادا می‌کند؛ کاملا منحصر به فرد و یگانه.
مهدی‌هاشمی‌در آن واحد دو حس متضاد را چنان درهم می‌تند که هم پیداست و هم ناپیدا. در برخورد با این موارد به جز تحسین بازیگر کار دیگری ندارم.

خیلی‌ها به خاطر ساعت پخش نامناسب  سریال روزگار قریب نمی‌توانند آن را ببینند. اوایل خود شما هم نسبت به این ماجرا خیلی معترض بودید.

بله، زمان مناسب برای پخش این مجموعه بعد از اخبار ساعت 22 شبکه 3 بود. البته تعداد زیادی از کارمندان آن ساعت خوابند. اما تعداد کسانی که در کمند گره‌های ترافیکی سر شب هستند، بیش تر است. ضمن این‌که اگر فیلم یا مجموعه‌ای قابلیت داشته باشد، حتما می‌تواند روی ساعت خواب آن جماعت هم تاثیر بگذارد. به هر حال اقبال خوب مردم از «روزگار قریب» نشان می‌دهد ظاهرا بزنگاه پوست انداختن ایران و تمایل به خروج از دایره باورهای مزاحمی‌ که مزاحم رشد و توسعه‌ در هر زمینه‌ای بود، آن قدر جذابیت دارد که اگر ساختار قابل قبولی داشته باشد، بتواند خیلی‌ها را بیدار نگه دارد.

برگردیم سر بحث  بازیگری. زنده‌یاد حسین پناهی و مهران رجبی خیلی حسی بازی می‌کنند. جوری که تقریبا نمی‌شود تکنیکی برایشان قائل شد. اگر بخواهید بازی این دو نفر را تحلیل کنید چه ویژگی‌آن‌ها برای شما جذاب است و باعث می‌شود کارشان برایتان غیرتکراری و جذاب باشد؟

حسین پناهی چارچوب و شرایط خاص خود را داشت. نقش باید نزدیک به خصوصیات منحصر به فرد او می‌بود تا نتیجه‌اش مطلوب از کار دربیاید. به غیر از این هیچ جوری نمی‌شد ازش بازی گرفت. این الزاما ایرادی هم به حساب نمی‌آید. اگر در همان محدوده نقش نوکر حکیم رحمت‌الله را درخشان بازی می‌کند، چرا نباید راضی باشیم؟ البته نقش کارگردان را هم نباید نادیده گرفت که می‌تواند همین ویژگی و امتیاز را به ابتذال بکشد.

ولی این نکته هم هست  که اگر بازیگری مرتب خودش را تکرار کند، بعد از مدتی فید می‌شود.

کاملا درست است. عزت‌الله رمضانی‌فر در فیلم گاو نقش دیوانه را چنان عرضه کرد که هنوز همتایی برایش نمی‌شناسم. اما بعدها به یمن خام دستی دیگران، فقط خودش را تکرار و تقلید کرد، اما همیشه این طور نیست. آیا جری لوئیس و نورمن ویزدوم هم به خاطر تکرار به همان سرنوشت دچار شدند؟ اگر تفاوت کیفی فیلم‌های این دو را نادیده بگیریم، می‌شود پذیرفت که به هر حال همواره شیرین بوده‌اند. جری لوئیس فیلم «پتسی»، فاصله غم‌انگیزی با جری لوئیس فیلم «بوئینگ بوئینگ» ندارد. یک کمدین ناب نباید تلاش کند در نقشی متفاوت هم بدرخشد. مگر می‌توان از صاحب پاهایی کشیده که مستعد ورزش دوومیدانی یا انواع پرش‌هاست انتظار داشت که با موفقیت‌ وزنه‌های سنگین را بردارد و برعکس؟ کسانی پیروز و موفق هستند که جایگاه خودشان را می‌شناسند.
برای به رخ کشیدن قابلیت، نباید فرصت‌ها را از دست داد. مگر عمرمان چقدر است؟

شما به عنوان کارگردان می‌‌توانید تجربه‌‌های مختلفی  داشته باشید. در تلویزیون یا سینما کار کنید؛ کمدی‌، درام، ژانر وحشت بسازید یا بروید سراغ بقیه ژانرها. این تجربه را برای بازیگران قائل نیستید؟

به نظرم عقل تعیین می‌کند و می‌گوید چه بکن و چه نکن. من هم اگر این کار را می‌کنم باید آماده سرخوردگی‌های احتمالی هم باشم. تجربه نشان داده که این قابلیت و این رویکرد متضاد خیلی پیدا نمی‌شود. بیک‌ ایمانوردی از همین موارد نادر است که چنین قابلیتی را داشت.

یک بازیگر باید چه کار کند تا این اتفاق برایش نیفتد؟

وقتی بازیگری به اوج نمی‌رسد، در لبه باریک و خطیری ایستاده. هر غفلتی رشته‌ها را پنبه می‌کند و تضمینی هم برای جبرانش نیست. انتخاب راه روشن فقط به کسی برمی‌گردد که ذینفع است. خیلی‌ها بعد از لمس موفقیت و جا افتادن در نقشی، بی‌میل نیستند نقش‌های متفاوت را هم تجربه کنند. این حق طبیعی هر بازیگری است.
ایرادی هم ندارد، ولی خیلی باید مواظب بود. ریسک حساسی است. قطعا منظور از ریسک آن نیست که بازیگر در یک فیلم نقش فرد مهربانی را بازی کند، جای دیگر خشن باشد، جای دیگر آرام و با طمانینه و در فیلمی‌ تندمزاج.

این اختلافات بدیهی است و حداقل انتظاری است که از یک بازیگر می‌شود داشت. البته خیلی وقت‌ها برای خلق نقش مثلا یک جوان پرشر و شور، سراغ کسی می‌روند که خودش هم این جوری باشد و کمتر ریسک می‌کنند تا این نقش را بدهند به بازیگری که فطرتا آرام است. هیچ آدم‌ عاقلی از نورمن ویزدوم برای بازی در نقش کارآگاهی به سبک کلینت ایستوود دعوت نمی‌کند. چه کسی می‌داند که آیا ویزدوم شب‌ها در رختخواب به‌خاطر چنین مساله‌ای گریه می‌کرد یا نه؟ به همفری بوگارت خشن و بی‌اعتنا حسادت می‌کرد یا نه؟ متقابلا چه کسی می‌داند که آیا ایفای یک نقش کمدی و شیرین، مهم‌ترین رویای آرنولد و یا جان وین بوده یا نه؟ ولی می‌شود حدس زد که نورمن جلوی آینه تلاش می‌کند قیافه‌ای جدی و نامهربان بگیرد و بعد خودش اولین کسی است که خنده‌اش می‌گیرد. یا جان‌وین سعی می‌کند به سبک جری ‌لوئیس لودگی کند و در همان لحظه پسرش را می‌بیند که از زیر چشم با تعجب نگاهش می‌کند و بعد جان وین خودش را جمع‌ و جور می‌کند و می‌رود سرصحنه تا همان لباس‌های کابویی‌اش را بپوشد و برود جلوی دوربین و احتمالا به خودش هم بگوید: «پسر سرت به کارت باشه. تو یه ستاره‌ای، مردم دوست دارن با این لباس ببیننت.»

 من فکر می‌کنم این ترازو را همیشه باید همراه داشت. عمر خیلی کوتاه است. دائما نمی‌شود از اوج به حضیض رفت و از آن جا اراده کرد و باز هم به اوج رسید.

منظور از این ترازو یک چیز درونی است دیگر؟

بله، چیزی که دائم بشود با آن شرایط را سبک و سنگین کرد. شرایط مدام عوض می‌شود. باید هر روز برنامه‌ات را تغییر بدهی. تغییر نکردن به افسانه شبیه است.

اتفاقا سوال من هم در اول کار همین بود. برنامه‌ریزی‌ خود شما در این پنج، شش سال که از شروع ساخت «روزگار قریب» می‌گذرد، یکهو تغییر نکرد؟ نگران این نبودید که وسط کار مسیرتان عوض بشود؟

چرا، من از سینما به خاطر این 6  5 سال زده شده‌ام.

من هم اکثرا وقتی به شخصیتی که برایم جالب است نزدیک می‌شوم و ازش کلوزآپ می‌گیرم، پشیمان می‌شوم. در مورد شخصیت دکتر قریب این اتفاق برای شما نیفتاد؟

نه، من حتم دارم دکتر قریب این ویژگی‌ها را داشته. علت ماندگاری‌اش همین ویژگی‌ها بوده. هر کسی ممکن است گاهی کارهای غیرعقلانی هم انجام بدهد. دکتر قریب هم آدمی‌است ساده، شریف، دلسوز و البته قابل باور و لمس. اصلا نمی‌خواستم از دکتر قریب قدیس بسازم. پاهای دکتر قریب روی زمین بود.

عده‌ای اعتقاد دارند شما برداشت کلی‌تان را از زندگی ایشان به تصویر کشیده‌اید و خیلی به تاریخ پایبند نبوده‌اید. مثل حاتمی‌که تاریخ را از فیلتر ذهنی خودش روایت می‌کرد.

بله، این برداشت من است از او. در آغاز فیلم هم این را نوشته‌ایم که فیلمنامه این مجموعه برگرفته از زندگی دکتر قریب نیست، ولی سعی کرده‌ایم به باورها و منش او وفادار باشیم. 90 درصد این سریال زندگی واقعی دکتر قریب نیست و تاریخ با استناد به نشانه‌ها و رویدادهای اجتماعی بیان شده. این فیلتر ذهنی همان چیزی است که انتظار می‌رود تا نقاط تاریک و نامکشوف تاریخ را نشان بدهد. اگر این فیلترها استنتاج تاریخی را وارونه نشان بدهد، چیزی نیست جز تحریف تاریخ. به هر حال نشانه‌های مطروحه در «روزگار قریب» همان دیوارها و موانعی هستند که طی چند دهه گذشته بر سر راه بالندگی علم و فرهنگ در جامعه ما بوده‌اند.

جابر تواضعی‌

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها