در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
کامرون که روزگاری راننده تریلی بود، تحت تاثیر 2001 یک اودیسه فضایی (استنلی کوبریک) تصمیم به ساختن فیلم کرد و اتفاقا اولین فیلم مهمش یکی از عجیبترین و تاثیرگذارترین آثار سینمایی علمی تخیلی دهه محسوب شد.
البته کامرون پیش از ساختن این شاهکار اثری به نام پیرانا 2: تخمریزی رام ساخته بود که آنچنان مورد توجه قرار نگرفت. اما با ساختن اولین قسمت از مجموعه نابودگر (1984) بود که درهای شانس و اقبال به رویش باز شد.
نابودگر یکی از آثار کلیدی و نمونهای از ژانر بود که به نوعی آغازگر این نوع سینمایی هم محسوب میشد. فیلم در صحنههای اولیه مخاطب را به سال 2029 میبرد؛ دورانی که در بحبوحه جنگ هستهای، ماشینها و روباتها عملا کنترل زمین را به دست گرفتهاند و مشغول نابود کردن آخرین انسانهای باقیمانده هستند. نابودگر با بازی عالی آرنولد شوارتزنگر که موجودی ماشینی است، به سال 1984 فرستاده میشود تا زنی جوان به نام سارا کانر (با بازی لیندا همیلتون) را که مادر جان، ناجی بشریت در جدال با روباتها خواهد بود بکشد. به دنبال او نیروهای بشری نیز یک جنگجوی جوان را میفرستند تا از سارا در مقابل نابودگر دفاع کند. این دو فرستاده درگیر رقابتی پرفراز و نشیب میشوند تا این که در انتها نابودگر از بین میرود و ماهها بعد سارا که از آن جنگجوی جوان حامله است، تصمیم میگیرد نام فرزندش را جان بگذارد. ترمیناتور نمونهای تاثیرگذار بر سینمای پس از خود و آغازگر موج تازهای از فیلمهای علمی تخیلی بود. با این که فیلم با بودجهای پایین ساخته شد، نمونهای کامل و استادانه است که نشان از توانایی کامرون به عنوان کارگردانی مسلط و صاحب سبک دارد. جلوههای ویژه و فنی فیلم تا پیش از این به این شکل تجربه نشده بودند و تاثیر آن بر سینمای پس از خود نیز بسیار مشهود بود. انسجام و تاثیرگذاری فیلم و جذابیت نفسگیر آن که لحظهای بیننده را رها نمیکند، نشانگر تاثیری است که کامرون و فیلمنامهنویساش از مکتب فیلمسازی راجرکورمن به ارث بردهاند. خود نابودگر با طراحی استن وینستن نیز تبدیل نمونهای منحصر به فرد در تاریخ سینما شد و در نهایت فیلم به همراه قسمت دوم آن تبدیل به بهترین نقشآفرینیهای آرنولد شوارتزنگر شد. دو سال بعد در 1986 کامرون بیگانهها را ساخت که بیش از این که دنبالهای بر فیلم ریدلی اسکات باشد و یا در قالبهای تنگ ژانر باقی بماند، همچنان نشان از دغدغهها و دلمشغولیها و سبک منحصر به فرد کامرون دارد. در این جا یک گروه اکتشاف فضایی ریپلی (با بازی سیگورنی ویور) را که مدتها به حالت بیهوشی در فضا معلق بوده نجات میدهند و به یک ایستگاه فضایی میبرند و پس از ماجراها و جنگ و جدلهایی، ریپلی به کمک روباتی به نام بیشاپ از جدال نهایی پیروز بیرون میآید. در بیگانهها شاهد شور و شوقی آئینی نسبت به سلاح هستیم. در حالی که در قسمت اول فیلم (ساخته ریدلی اسکات) شخصیتها مایوسانه و بدون مقاومت یکی یکی از پا درمیآمدند، در این یکی شخصیتها قبل از فرارسیدن مرگشان قهرمانانه مبارزه میکنند. فیلم همچنین پر است از ارجاعهای مختلف به جنگ ویتنام و شکست آمریکا در این جنگ.
فیلم کامرون برخلاف فیلم اول همچنین از دیدگاههای سیاسی متفاوتی نیز برخوردار است. دیوید فینچر و ژان پییر ژونه بعدها دنبالههای دیگری بر این دو فیلم ساختند که البته هیچ یک نتوانستند قدرت و صلابت این فیلم را تکرار کنند. کامرون با ساختن بیگانهها کاری کرد که مخاطب در عین مواجهه با یک اکشن علمی تخیلی خوشساخت بتواند انبوهی از مفاهیم و درونمایهها را از آن بیرون بکشد. همچون ویت کنگزنی آمریکاها، جنبشهای فمینیستی و زن آزادخواهی و ... ریپلی در این جا همچنین یک وجه مادرانه هم دارد که آن را از سایر قسمتهای مجموعه جدا میکند و همین احساس مادرانه بخش عمدهای از انگیزههای او را در مبارزه و نبرد شکل میدهد. کامرون در 1989 ورطه را ساخت که آن را به نوعی برخورد نزدیک از نوع سوم او دانستهاند. در این جا در پی برخورد زیردریایی هستهای مونتانا با یک شیء ناشناخته در قعر اقیانوس، گروهی از متخصصان قعر آب به تحقیق و کاوش درباره این پدیده میپردازند. یکی از شخصیتها گمان میبرد یک نیروی هوشمند غیرزمینی در قعر دریا حضور دارد.
در نهایت موجود بیگانه یکی از شخصیتها را با خود به مکانی میبرد تا بتواند دوباره نفس بکشد. انسانها در هراس از قدرت بهتآور بیگانههای ساکن اعماقند که مقر عظیم و شناور بیگانهها به سطح آب میآید. فیلم همچون زیردریایی (ولفانگ پترس) بخش عمدهای از ماجراهایش را در یک زیردریایی عظیم قرار داده است، ولی برخلاف آن فیلم، آنقدرها در جلب توجه و نظر مخاطب موفق نیست. در نهایت نور اسرارآمیز و ماورای زمینی که در انتهای فیلم از موجودات زیر دریا میتابد و صحنه را روشن میکند، در یادها میماند. فیلم مانند برخورد نزدیک از نوع سوم (استیون اسپیلبرگ) نگاهی انسانی و لطیف به موجودات فضایی یا امکان حضور آنها در پهنه جهان دارد. از این لحاظ شاید در کنار یکی دو فیلم اسپیلبرگ، این تنها فیلمی است که از این زاویه به این موضوع پرداخته و نگاهی لطیف و انسانی به این موضوع دارد. در عین حال این مضمون با دلالتهای فلسفی / سیاسی توام شده که در نسخه نهایی فیلم بیشتر خود را نشان میدهند.
کامرون در سال 1991 بهترین فیلم خود و یکی از بهترینهای ژانر را میسازد. نابودگر 2: روز داوری اثری است که بهطرزی عجیب و ویژه انبوهی از مضامین و مفهومهای فلسفی و هستیشناختی را در خود گنجانده بدون اینکه اندکی از جذابیت دیداری فیلم بکاهد. اگر این فیلم را با اسلاف خودش بسنجیم، میزان تغییر آن مشخص میشود. مثل خیلی از فیلمهای مردمپسند اواخر دهه 1980 و اوایل دهه 1990، ترمیناتور 2 هم نگاهی تیره و خشن دارد و مساله اصلی آن بقای صرف است.
این نکته که بقای چه کسی مورد تهدید است از آنجا مشخص میشود که دو قهرمان (آرنولد شوارتزنگر و رابرت پاتریک) هر دو نقش قاتلانی ماشینی را بازی میکنند که تنها از نظر ظاهری به انسانها شبیهاند. در ترمیناتور 2 نسبت به قسمت اول فیلم تغییری وجود دارد: شوارتزنگر به نقش ترمیناتور این بار جزو آدمهای خوب فیلم است و در پی رنگ نوعی فیلم که به خاطر تاثیر کمیک و احساساتی آن به فیلم افزوده شده قاتل ماشینی مذکر و سفیدپوست آموزش مییابد تا سرپرستی مسوولیتپذیر باشد. اما درست زمانی که ترمیناتور تا حدی تغییر میکند که دلیل گریستن انسانها را دریابد، اصرار میکنند تا نابودش کنند، چون بقای جهان به نابودی او بسته است. به این ترتیب فیلم بیان میکند که هویت ترمیناتور بسیار وابسته به گذشته او در مقام قاتل است و حتی آموزش احساسات نیز نمیتواند بر این گذشته فائق آید. در نهایت ترمیناتور 2 هم چون خیلی از فیلمهای زمانهاش عملی بود برای بیان مشکلات مردان سفیدپوست. دورهای که ترمیناتور 2 شاخص آن است، اغلب دوره فیلمهای مدرن پرفروش بود. شاید به این دلیل بود که کامرون در سال 1994 فیلمی کاملا متفاوت با بقیه آثار کارنامهاش مثل دروغهای راست را ساخت. در اینجا یک مامور امنیتی با بازی آرنولد شوارتزنگر که خانوادهاش گمان میکنند فروشنده کامپیوتر است، با یک گروه تروریستی درگیر میشود و نقشه آنان را برای نابود کردن شهرهای ایالات متحده عقیم میگذارد. دروغهای راست از پرهزینهترین فیلمهای تاریخ سینما بود که کامرون آن را با وقفهای سهساله پس از شاهکارش نابودگر 2 ساخت. کامرون با فیلم قبلیاش که انتظارها را بویژه در حوزه جلوههای ویژه بسیار از خود بالا برده بود، در اینجا سعی میکند که ضرب شستی دیگر نشان دهد. نقطه اوج فیلم از این لحاظ، جایی است که در یک فصل نفسگیر آرنولد سوار بر یک هواپیمای جنگنده عمود پرواز با بدمنهایی که در آخرین طبقه یک آسمانخراش دخترش را به گروگان گرفتهاند، مبارزه میکند. فیلم هرچند مشحون از جلوههای ویژه عالی و نفسگیر بود، اما نتوانست به پای آثار قبلیاش برسد و صرفا به عنوان اکشنی خوشساخت باقی ماند. اما با آخرین فیلمش تا به امروز تایتانیک باز سراغ همان دلمشغولیهای همیشگیاش رفت، اما این بار بر بستر یک ماجرای عاشقانه که تا پیش از این در کارنامه او سابقه نداشته است. کامرون در اینجا فاجعه غرق کشتی مجلل در آبهای سرد اقیانوس آرام را به طور موازی با ماجرای دلدادگی و عاشقی دو دلداده به نامهای (جک) و (رز) با بازی کیت وینسنت و لئونارد دیکاپریو روایت کرد که تبدیل به پرفروشترین فیلم تاریخ سینما شد. اگر سازندگان تایتانیک واقعی با به آب انداختن این کشتی یکی از بزرگترین شکستهای تاریخ بشر را تجربه کردند، جیمز کامرون با غرق کشتی تایتانیک یکی از موفقترین آثار تاریخ سینما را ارائه داد.
فیلم در سال پخش خود با درو کردن اسکارها، رکوردی تاریخی به جا گذاشت و هنگام دریافت جایزه بهترین فیلم و بهترین کارگردانی، جیمز کامرون خود را سلطان جهان نامید. به هر حال با این که جیمز کامرون به لحاظ کمی، کارنامه چندان پرباری ندارد؛ اما کیفیت و اثرگذاری آثار او بر سینمای پس از خود غیرقابل انکار است. ساختن فیلم علمی تخیلی آنگونه که کامرون با نابودگرها پیریزی کرد، تبدیل به کار دشواری شد و داستان همیشگی و
ازلی ابدی عشق فقیر و غنی بر بستر حادثهای عظیم مثل غرق تایتانیک تبدیل به نمونهای مثالزدنی شد، بیشک دوستداران این فیلمساز خوشقریحه و باذوق منتظر اکران فیلم بعدیاش خواهند ماند.
مسعود ثابتی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: