کجا برویم؟ چگونه برویم؟

سفر می‌کنم، پس هستم

این روزها اگر موقع روزنامه خواندن حواستان به چشم‌هایتان نباشد و آنها را همین طور بی‌هوا روی صفحه‌ها بچرخانید مطمئنا این سوال را با فونت درشت می‌بینید که ‌ نوروز 87 را به کجا سفر می‌کنید؟ بلافاصله بعد از این سوال، جواب‌های مختلفی پیش روی شما قرار می‌گیرد که از جزایر آدمخوارهای شرق دور آسیا شروع می‌شود تا منطقه محل سکونت پنگوئن‌های قطب ادامه پیدا می‌کند.
کد خبر: ۱۶۵۴۶۳

معمولا در این آگهی‌های روزنامه‌ای حرفی از قیمت تورها زده نمی‌شود، اما حداقل هزینه آنها از حدود 300 هزار تومان شروع می‌شود و تا سقف فلک ادامه پیدا می‌کند. ناگفته نماند از آنجایی که در دوران معاصر هر قاعده‌ای، استثنا هم دارد، برای این سفرهای خارجی نیز استثنا‌هایی وجود دارد که همه چیز ممکن است برای شما مجانی تمام شود. مرسوم‌ترین مقصد برای این سفرها همین جزیره کوچک و نقلی همسایه‌مان است که حتی برایش شعر هم گفته‌اند. بله، ‌این روزها افرادی هستند که گذرنامه‌ شما را می‌گیرند و همه چیز را برایتان ردیف می‌کنند که مفت و مجانی به دبی بروید، اما از امکان حمل باری که شما دارید،‌ خودشان برای آوردن کالا به داخل کشور استفاده می‌کنند. هرچند شما می‌توانید مفت و مسلم به این ترتیب به فرنگ بروید، اما سفر بسیار فشرده‌ای در پیش خواهید داشت چون اگر امروز صبح از ایران راه بیفتید،‌ حداکثر فردا شب به همان محل حرکت خود بازگشته‌اید.

حالا دیدید معنی فرنگ رفتن در این دوره زمانه چقدر عوض شده است؟ پس بهتر است به خودتان بیاید و دست از این غرب‌زدگی بردارید. بنده حقیر که هنوز از این مملکت به جای دیگری سفر نکرده‌ام، اما آنهایی که رفته‌اند می‌گویند این کشور خودمان از هر جای دیگری دیدنی‌تر و جذاب‌تر است. البته به نظر نمی‌آید خیلی هم حرف بی‌ربطی باشد. مثلا اگر به خارجی‌هایی که در تهران زندگی می‌کنند توجه کنید، ‌متوجه می‌شوید بهت و حیرت آنها از چیز‌هایی که در پایتخت ما می‌بینند تا چند ماه ادامه دارد و به پایان نمی‌رسد. تازه، این فرنگی که این روزها مردم می‌روند هیچ دخلی به آن فرنگی ندارد که در گذشته از آن سخن می‌گفتند و مثلا دربار ناصری برای دست یافتن به آن مهم حتی مجبور می‌شد از کشورهای دیگر وام بگیرد. با این حال در بین نام‌هایی که در آگهی‌ها دیده می‌شود یک نام از همه وسوسه‌انگیز‌تر است. البته منظور من از نظر کیفیت سفر به آنجا یا امکانات تفریحی یا هر چیز مربوط به سفر نسیت بلکه منظور دقیقا و تحقیقا فقط نام آنجاست: کوش آداسی. این نام برای شما هیچ جذابیتی ندارد؟ چند بار آن را پشت‌سر هم تکرار کنید شاید تاثیر آن را بفهمید: کوش آداسی، کوش آداسی، کوش آداسی، کوش آداسی... .
خوب،‌ حالا که متقاعد شدید رفتن به سفر فرنگ نه عقلانی است و نه اقتصادی و حالا که یک دل و یک صدا از ما می‌خواهید از سفرهای داخلی برایتان بگوییم، ما هم قبول می‌کنیم و این مهم را با ذکر مثال‌هایی از تجربیات خود پیش می‌بریم.

شما برای انجام سفرهای داخلی چندین امکان مختلف دارید که چنین تنوعی به هیچ وجه در سفرهای خارجی وجود ندارد. شما می‌توانید پیاده،‌ با ماشین، با قطار و حتی با هواپیما چنین سفری را آغاز کنید.‌ از سفر هوایی به خاطر خطرات آن و امکان افتادن در چاله‌های هوایی می‌گذریم. مطمئنا این تصمیم هیچ ربطی به قیمت بلیط هواپیما ندارد چون حالا که برای سفر کردن تصمیم گرفته‌اید بهتر است دست از خسیس‌بازی بردارید. برای قطار هم که از اوایل اسفند ماه باید اقدام کرده باشید تا بلیطی گیرتان بیاید. با این وضعیت بنزین خودتان درباره سفر با ماشین،‌ بهتر می‌توانید قضاوت کنید. البته اگر سابقه چنین مسافرت‌هایی را داشته باشید مطمئنا به خاطر می‌آورید که حتی در سال‌های گذشته که بنزین چنان نشده بود که شده،‌ باز هم در چند روز آخر سال پیدا کردن ماشینی برای سفر از پیدا کردن سوزن در انبار کاه سخت‌تر بود. پس می‌ماند فقط یک راه که آن هم پیاده سفر کردن است.

بله،‌ رسیدیم به سفرهای واقعی که همان سفر با پای پیاده به شیوه قدما و بر اساس سنت مردان مسافر هزاره‌های پیشین است. اگر تصور می‌کنید قصد شوخی دارم برایتان دو نمونه از سفرهای بنده حقیر را ذکر می‌کنم که هیچ تردیدی برایتان نماند. مطمئنا آنهایی که در تهران زندگی می‌کنند در طول چند سال اخیر سری به تنگه واشی زده‌اند. این تنگه که تا حدود هشت سال پیش محلی برای تفریح افراد محلی بود در چند سال گذشته به محلی برای هجوم تهرانی‌ها تبدیل شده است. خوب شما از همین تنگه که در مسیری انحرافی در جاده فیروزکوه واقع است می‌توانید به جنگل‌های سرسبز شمال برسید. منظورم از طریق ادامه دادن جاده نیست. بلکه وقتی تنگه را پشت‌سر بگذرید به منطقه‌ای به نام «سا» می‌رسید که از آنجا برای رسیدن به منطقه جنگلی «آلاشت»‌ دو روز راه دارید. برای در پیش گرفتن چنین سفری فقط یک توصیه وجود دارد که به طور اختصاصی فقط در چنین سفرهایی مورد استفاده قرار می‌گیرد. آن هم این است که حداقل با یک نفر که حتی از شما هم برای چنین برنامه‌هایی مصمم‌تر است همسفر شوید چون معمولا سختی راه شما را وادار به بازگشت می‌کند. حدود 10 سال پیش بود که در یک  تصمیم ناگهانی به این نتیجه رسیدم پای پیاده می‌شود از بندر انزلی تا آستارا رفت. راستش را بخواهید به نظر این بنده حقیر، پای پیاده همه جا می‌شود رفت. شب اول را روی چمن‌های مقابل شهرداری انزلی به صبح رساندم و بعد به سمت ساحل گیسوم به راه افتادم. به هر صورت که بود تا شب قدم زنان پیش رفتم. شب به قهوه‌خانه پرتی در کنار ساحل رفتم تا هم غذایی بخورم و هم همان جا بخوابم. از این‌که در قهوه‌خانه چه گذشت می‌گذریم، اما نتیجه همان شد که شبانه تا لب جاده برگشتم و سوار ماشین شدم و آرام آرام به تهران آمدم. خوب حالا فکر می‌کنید اگر تنها نبودم بر می‌گشتم؟

اجازه بدهید درباره گزینه‌های دیگر سفر هم اجمالا برای شما توضیحاتی بدهم. اگر قصد دارید با ماشین سفر کنید بهتر است قبل از هر چیز به فکر بلیط آن باشید. اگر هم خودتان جزو جماعت ماشین‌دار به شمار می‌روید بهتر است به فکر بنزین باشید. چون اگر بخواهید فقط به سهمیه سفر تکیه کنید راه زیادی نخواهید رفت. البته اگر از سفرهای نوروزی هم بگذریم بهتر است شما همیشه به فکر بنزین باشید چون از اهم مهمات است. حالا که بر مشکل اول غلبه کردید بهتر است به فکر جایی برای بیتوته کردن در شب باشید. این بنده حقیر با تحقیقاتی که در متون کهن انجام دادم، به این نکته باریک‌تر از مو پی بردم که فن چتربازی  از گذشته‌های دور در بین مردان سفر مرسوم بود. حتی خود سعدی که سفرهای بسیار کرد و حکایات فراوان درباره آنها نوشت از چیره‌دست‌ترین چتربازان بود که حتی موفق شد خود را تا جزیره کیش هم برساند. نمی‌دانم 700‌سال پیش رفته بود کیش که چه کالایی را به این طرف آب بیاورد. در هر حال حفظ روابط خانوادگی و دوستی‌ها برای سفرهای نوروزی بسیار مفید است و می‌تواند جای خوابی برای شما فراهم کند. البته اگر بتوانید بلیط اتوبوس تهیه کنید و با آن به سفر بروید یک راه چاره بسیار ساده‌تر خواهید داشت. شما می‌توانید شب‌ها با اتوبوس سفر کنید و روی صندلی‌های بسیار راحت و تختخواب‌شو آن تا صبح با آسودگی بخوابید و صبح با رسیدن به مقصد به گشت و گذار بپردازید. اگر در سفری طولانی مدت قصد چنین کاری دارید حتما به یک دکتر برنامه ریزی احتیاج پیدا خواهید کرد که با تاخیر‌ها و تعطیلی‌ها در تقویم زندگی ما کاملا آشنا باشد. ضمنا به شما توصیه اکید می‌کنم که یک چادر هم برای چنین سفری با خود همراه داشته باشید چون احتمال به سنگ خوردن تیرتان زیاد است و ممکن است مجبور شوید شب را کنار خیابان به صبح برسانید.

حالا که به بحث شیرین و جذاب چادر رسیدیدم بگذارید چند نکته را به شما گوشزد کنم. اگر چادر را قرض گرفته‌اید، ‌قبلا از آغاز سفر حتما آن را یک‌بار علم کنید. مخصوصا حواستان باشد که گول این چادرهای دایره‌ای که خودشان علم می‌شوند را نخورید چون جمع کردن آنها کاری است که حداقل به یکی دو بار تمرین احتیاج دارد. در این باره می‌توانم از سفر جانفرسایی که به همراه دو نفر از دوستان به زاهدان داشتیم برایتان مثال بزنم. این سفر به همان شکل استفاده از اتوبوس‌های شب‌رو طراحی شد، اما در یزد اولین توقف اجباری پیش آمد. ما هم از این موضوع ترسی به دل راه ندادیم چون چادری گنبدی را از کوهنوردی قرض گرفته بودیم. بله، روزهای آخر اسفند بود و ما هم به کنار پارکی رفتیم تا چادر را پابرجا کنیم. همین طور که با چادر سر و کله می‌زدیم، ساعت هم از نیمه‌شب می‌گذشت و به تعداد تماشاچیان موتورسوار و لبخند بر لب ما که چندان هم دوستانه به ما نگاه نمی‌کردند اضافه می‌شد. خلاصه این که با هر فلاکتی بود یک مسافرخانه پیدا کردیم.

نکته دیگر که در همان در ذهن این بنده حقیر حک شد، این بود که نباید به حرف دیگران زیاد توجه کرد. منظورم این نیست که شما به حرف من توجه نکنید. نه دوست عزیز. موضوع این است که در آخرین روزهای سفر به ارگ جدید بم رسیدیم. در آن سال هنوز ارگ قدیم هم پابرجا بود.
یادش بخیر. باز هم نصفه شب بود که از اتوبوس در کنار ارگ جدید پیاده شدیم. تمام سعی خودمان را کردیم تا عریض‌ترین لبخند ممکن را در هنگام صحبت کردن با نگهبا‌ن‌های ارگ جدید، ضمیمه صورت خودمان کنیم اما گویا آن 3 لبخند عریض هیچ تاثیری در تصمیم آنها نداشت تا اجازه دهند شب را در آن محوطه چادر بزنیم. راستش را بخواهید راه چادر زدن را از یکی از دوستان دانشجو در کرمان یاد گرفته بودیم. بله این شد که ما هم راهمان را کشیدیم و از کنار ارگ جدید رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به جایی که در داخل محوطه ارگ آلاچیق‌هایی دو طبقه بود به سرعت از روی دیوار به داخل پریدیم و در طبقه دوم آلاچیق‌ها، کیسه‌خواب‌هایمان را پهن کردیم و خوابیدیم.

درباره چادر یک مساله دیگر هم مانده که اجازه بدهید با شما در میان بگذارم. چه چادر را قرض می‌کنید و چه آن را می‌خرید، توجه زیادی به این حرف که چادر ضد آب است و امکان ندارد خیس شود نداشته باشید. همین بهار سال گذشته نمی‌دانم چطور شد که با گروهی از دوستان ناگهان از کلیسای طاطاوس در جنگل‌های آذربایجان سر در آوردیم. باز هم شب بود که رسیدیم. آسمان پرستاره و هوا بسیار مطبوع بود. به به، فضا چقدر شاعرانه شد. بله اول که از راه رسیدیم از ما استقبال گرمی کردند و روی سکوها جایی به ما دادند که مثل اتاق خودمان بود. بعد ناگهان یک نفر دیگر که گویا از مسوولان آنجا بود از راه رسید و خیلی خیلی محترمانه از ما خواست که بند و بساطمان را جمع کنیم. ما هم یک نگاه به همدیگر انداختیم و یک نگاه به چادرهایی که داشتیم و با لبخند از آنجا بیرون آمدیم و چادرها را علم کردیم. مدت زیادی نگذشته بود که رعد‌و‌برق آغاز شد و باران راهش را تا رسیدن به پوستمان باز کرد. البته ما چادرهای ضدآب داشتیم اما آن باران خیلی ضد ضد آب بود. در چنین شرایط دشواری با یک وسیله بسیار ساده به نام پلاستیک می‌توانید از جان و مال خود در برابر باران محافظت کنید. منظورم این کیسه‌های پلاستیکی نیست. متوجه هستید که؟

خب، حرف برای گفتن درباره سفر زیاد است اما راستش را بخواهید قرار بود فقط یک صفحه در این باره بنویسم که تا همین جا هم زیاده‌روی کرده‌ام. اما نمی‌توانم از موضوع قطار به سادگی بگذرم چون بی‌توجهی به آن نتایج تاسف‌باری به همراه دارد. فرض ما بر این است که شما بلیط قطار را تهیه کرده‌اید. به همین دلیل هم مطمئنا نمی‌دانید که این بلیط چه چیز با ارزشی است. به همین دلیل ممکن است در برنامه‌ریزی برای رسیدن به ایستگاه قطار کم دقتی کنید و دیر برسید. نمی‌دانم چرا قطارهای ما برخلاف همه چیزهای دیگر سر وقت حرکت می‌کنند. البته نه همه آنها اما معمولا این اتفاق غم‌انگیز روی می‌دهد. به همین دلیل حتی ممکن است 5 دقیقه دیر رسیدن منجر بجا ماندن شما شود. اگر در ایستگاه تهران باشید اولین پیشنهادی که می‌شنوید این است که اگر دربست بگیرید به ایستگاه بعدی در کرج خواهید رسید. شما هم دربست می‌گیرید اما مطمئن باشید که نمی‌رسید. در ایستگاه کرج هم درباره رسیدن به ایستگاه بعدی پیشنهادهایی می‌شنوید و حتی ممکن است مسیر خود را به دنبال قطار حتی تا کاشان ادامه دهید. بله خود بنده حقیر که در خدمتتان هستم یک بار این اشتباه را مرتکب شدم، اما بار دوم که از قطار جا ماندم بدون آن که لحظه‌ای تسلط خود را از دست بدهم یک ماشین در بست گرفتم اما نه به مقصد ایستگاه بعدی. آن طور که شما فکر می‌کنید هم نبود که بخواهم به خانه برگردم. نه دوست عزیز. با ماشین به ترمینال رفتم و با ماشین‌های خطی تهران تبریز که پول خون پدرشان را در آن روزهای تعطیل از بنده گرفتند عازم تبریز شدم. ناگفته نماند که نکته جذاب این سفر آن بود که سفر مذکور در روزهای تعطیلاتی اتفاق افتاد که پیدا کردن ماشین کار بسیار سختی بود و راننده‌ها هم بدون توقف و استراحت در حال رفت و آمد بودند تا پولی دربیاورند. راننده ماشینی که سوار آن شدم هم دو شبی می‌شد که در حال رانندگی مداوم بود. همین بود که از تهران که راه افتادیم برای آن که خوابش نبرد اول تمام زندگی خودش را برای من تعریف کرد و بعد هم نوبت من رسید که علاوه بر زندگی خودم زندگی دوستانم را هم برایش روایت کنم. به همین خاطر بعد از رسیدن به تبریز به مدت 24 ساعت به استراحت مطلق پرداختم.

هنوز نکات زیادی مانده که می‌خواستم درباره استفاده از کتابچه‌های راهنما و تغذیه در سفر برایتان بگوییم اما متاسفانه مجالمان اندک است. فقط این را بگوییم که در طول نوشتن این مطلب همچنان به این موضوع فکر می‌کردم که جذابیت «کوش آداسی»‌ در چیست. تنها نتیجه عاقلانه‌ای که گرفتم این بود که اگر به جای الف اول آن از ع استفاده کنیم به عدسی می‌رسیم که یکی از غذاهای مرسوم در طول سفر است و به این ترتیب این نام فرنگی به مانند ندایی از شکم گرسنه هر مسافر است که می‌پرسد:‌ کوش عدسی؟

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها