کلمات راوی و نویسنده کتاب مقابل چشمهایم نقش میبندد. به زن نگاه میکنم که دستش بوی وایتکس میدهد و گهگاهی به بینی میبرد و بو میکند. مدام در ذهنش تکرار میشود که مبادا همسرش از این بو آزرده شود. دوباره دست را به حوض میبرد. آب حوض دیگر شباهتی به آب معمولی ندارد. آب اناری را میماند که تکههای انار را از آن بیرون آورده و رنگ آن را به کل حوض ریخته باشند. دستهای زن تکان میخورد و به دانهای از انار میرسد. پشت کمرش تیر میکشد و بسما... میگوید. دانه انار را آرام بالا میآورد و جلوی چشمان سرخ شده از بوی وایتکس میگیرد. تکهای از بدن یک شهید است که از میان لباس بیرون کشیده و باورش نمیشود.
زن کناری دانه انار بیآب شده را میبیند و صلوات میفرستد. جمعیت با او همراهی میکند. تکه انار را روی دست به حیاط میبرد. گوشهای میگذارد و مویه میکند. یاد انارهای به خون غلتیده است و تکههای دیگری که لابد الان است که از میان دست یکی دیگر از زنان بیرون بیاید. تکه انگشت شهید را روی خاک میگذارد و آرام رویش را خاک میریزد. کل روزهایش روضه است. روضهای از جنس خون. از وقتی اینجا آمدهاند این حیاط مرهم زخمهای خیلیهایشان شده. حیاطی که وجب به وجب آن را انار پاشیدهاند و سرخ شده. هر روز صبح که وارد میشوند، انگار ورودی رختشویی خواهران، معراج شهدا باشد. با خیلیهایشان حرف میزنند و صلواتی نثارشان میکنند. بین کار وقتی دستها از وایتکس و هزار شوینده قوی به سوزش میافتد، بیرون میآورند و باز یاد همین انارهاست که دلشان را زنده نگه میدارد.
ورق به ورق کتاب حوض خون، درست همینقدر جاندار است. هر کسی شاید برداشتی مجزا از درد روایت شدهاش داشته باشد. حوض خون اما دردی واحد دارد و آن مادرانگی است. مادرانی که پسرانشان به جبهه رفتهاند و خودشان دست به رختشویی بردهاند تا باری کم کنند و در گیر و گرفت کمبود لباس، خستگیها و خون لباس رزمندهها را کنار بزنند و به لباسی تازه برای مبارزه تبدیل کنند. مادرانی که گاهی دستشان به تکه بدن شهیدی میخورد و یاد رزمنده خودشان در قلبشان تیر میکشد.
حوض خون روایتی از ۶۴بانوی اندیمشکی است که وارد رختشویی البسه رزمندگان دفاعمقدس شدهاند. پژوهش و مصاحبهها را افرادی مثل فاطمه سادات میرعالی، سمانه نیکدل، نسرین تتر، آمنه لهراسبی و نرگس میردورقی به عهده داشتهاند اما کل کتاب خروجی قلم فاطمهسادات میرعالی است که در ۵۰۴ صفحه، مخاطب را نفس به نفس با روایت همراه میکند. زنان روایت شده در این کتاب، همه آنهایی هستند که احساس میکردند کاری جز بودن در پشت جبهه از پسشان برنمیآید. ایستادند و به ظاهر کاری ساده کردند و رخت شستند اما کمی بعد از وارد شدن هر کدامشان، عوارض مواجه شدن با وایتکس و بوی تند آن گریبانشان را میگرفت. برخیشان درگیر آسم میشدند و سرفههای پیاپی گرفتارشان میکرد. مثل این تکه از روایت که اینطور میگوید:«مدتی شبها حس خفگی داشتم و مدام سرفه میکردم. صبح بلند میشدم چای داغ میخوردم، گلویم کمی باز میشد. میرفتم رختشویی، باز از بوی تیز وایتکس سینهام داغ میشد.»
اما لباسها زیاد بود و جای تعلل نبود. یکی از زنان اینطور روایت میکند که «موقع عملیات، لباسها و پتوهای جبهه را با هلیکوپتر میآوردند. خیلی زیاد بودند. خانمها صبح تا شب میماندند و همه آنها را میشستند. من هم مدام میرفتم. هرچند از دیدن لباسهای خونی زیاد گریه میکردم، دیگر بیتابی نمیکردم. هر لحظه ناصرم را حس میکردم که نشسته روبهرویم، زل زده به دستهایم و ساییدن لکهها را نگاه میکند. گاهی جلوی گریهام را میگرفتم تا بچهام نبیند.»
حوض خون حاصل همکاری دفتر تاریخ شفاهی اندیمشک و واحد تاریح شفاهی دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی است که توانسته روایتگر زنانی باشد که پشت جبهه ماندند اما دستهایشان کوهی پشت رزمندهها شد.
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد