راز سه‌جنایت در عمق‌چاه
یک پرونده‌واقعی، یک روایت

راز سه‌جنایت در عمق‌چاه

رازگشایی از قتل پیرزن تنها

قتل بلقیس؛ برای یک مشت طلا

ماجرای این قتل برمی گردد به سال‌ها قبل. یکی از روزهای گرم تابستان بود که گزارش آتش‌سوزی مرگباری در یکی از محلات جنوب شهر به ما اعلام شد. خیابان‌های خلوت، ما را خیلی زود به مقصد رساند. جمعیت زیادی مقابل خانه بلقیس جمع شده بودند و آتش‌نشانان سعی داشتند آتش را خاموش و از ورود جمعیت به داخل خانه جلوگیری کنند تا آسیبی به کسی نرسد. ماموران کلانتری هم که به کمک آنها آمده بودند تا جمعیت را متفرق کنند، خیلی در این کار موفق نشده بودند.
ماجرای این قتل برمی گردد به سال‌ها قبل. یکی از روزهای گرم تابستان بود که گزارش آتش‌سوزی مرگباری در یکی از محلات جنوب شهر به ما اعلام شد. خیابان‌های خلوت، ما را خیلی زود به مقصد رساند. جمعیت زیادی مقابل خانه بلقیس جمع شده بودند و آتش‌نشانان سعی داشتند آتش را خاموش و از ورود جمعیت به داخل خانه جلوگیری کنند تا آسیبی به کسی نرسد. ماموران کلانتری هم که به کمک آنها آمده بودند تا جمعیت را متفرق کنند، خیلی در این کار موفق نشده بودند.
کد خبر: ۱۳۸۸۸۴۲

جسد بلقیس خانم توسط ماموران آتش‌نشانی بیرون آورده شده بود و اهالی محل از این‌که پیرزن همسایه‌شان جانش را از دست داده بود، ناراحت بودند. بلقیس به خاطر کهولت سن و بیماری نمی‌توانست به‌خوبی راه برود و کمتر از خانه بیرون می‌آمد. احتمالا همین مسأله هم باعث شده بود تا نتواند از میان شعله‌های آتش راه فراری برای خود پیدا کند.

 

مدارکی برای جنایت


چند ساعتی طول کشید تا ماموران آتش‌نشانی، آتش‌سوزی خانه قدیمی و بزرگ بلقیس را خاموش کردند. با خاموش شدن آتش، وارد خانه شدم. آتش تقریبا به همه جا سرایت کرده و هر گوشه از خانه را مورد حمله قرار داده بود.اما قسمت‌هایی از آن نیز سالم مانده بود. در این میان چشمم به جعبه جواهرات نیمه‌سوخته پیرزن افتاد. جعبه‌ای که طبق اظهارات همسایه‌ها پر بود از طلا، اما آن روز داخل آن اثری از طلا و جواهرات نبود. زمانی که جسد بلقیس را دیدم، طلا و جواهری همراهش نبود و این موضوع فکرم را به خودش مشغول کرد. طلاهای پیرزنی که قدرت زیادی برای حرکت نداشت، کجا می‌توانست باشد. یعنی اهالی محل هنگام آتش‌سوزی آن را سرقت کرده بودند، اما این امکان نداشت چراکه امدادگران و ماموران کلانتری وقتی به محل رسیده بودند خودشان در خانه بلقیس را باز کرده و در تمام این مدت نیز توجه‌شان به تمام چیزها بود. فکری به ذهنم حمله کرد، قتل. قتل به خاطر سرقت طلاها. پیرزن قربانی جنایت شده است؟



سرنخی از قاتل


مدام این فکر در ذهنم رژه می‌رفت و از خودم می‌پرسیدم چه بلایی سر بلقیس آماده است؛ یعنی پیرزن به قتل رسیده است؟ با این احتمال بررسی از خانه را ادامه دادم. لحظاتی گذشته بود که یکی از ماموران صدایم زد: جناب سرهنگ اینجا را ببینید و اشاره‌ای به چوبدستی پیرزن کرد. روی چوبدستی بلقیس لایه‌ای از خون دیده می‌شد و چند تار موی زنانه هم به‌واسطه خون خشک‌شده به چوبدستی چسبیده بود. چوبدستی را برای آزمایش بیشتر به آزمایشگاه تشخیص هویت ارسال کردم و به دستور بازپرس جنایی، جسد برای مشخص شدن علت اصلی مرگ به پزشکی قانونی منتقل شد. آزمایش خیلی زود انجام شد و متخصصان اعلام کردند لکه‌های خون و موهایی که روی چوبدستی بوده، متعلق به بلقیس است. پزشکی قانونی نیز علت مرگ را ضربه به سر عنوان کرد. با این حساب، اطلاعات را کنار هم قرار دادم و مشخص شد پیرزن به قتل رسیده و آتش‌سوزی، صحنه‌سازی برای تغییر مسیر تحقیقات و مخفی ماندن راز این جنایت بوده است.

 

دستگیری قاتل


تحقیقات برای شناسایی قاتل را ادامه دادیم. بلقیس، زن تنهایی بود که آزارش به کسی نمی‌رسید. فردی که این جنایت را رقم زده بود به علت کینه، پیرزن را نکشته و تنها قصدش رسیدن به طلاهای او بوده است. کسی که بلقیس را می‌شناخت و می‌دانست پیرزن، طلای قابل توجهی دارد و به تنهایی زندگی می‌کند. با این حساب، دامنه تحقیقات ما کوچک‌تر شد و ما باید میان آشنایان و فامیل بلقیس به شخصی می‌رسیدیم که نیاز مالی یا احتمالا اعتیاد داشته باشد. در ادامه بررسی‌ها دریافتیم یکی از اهالی محل به نام هاشم، از افراد شرور است و چند بارهم به خاطر کارهای خلافش به زندان افتاده. چیزی که باعث شد انگشت اتهام به سمت هاشم ببریم این بود که مرد جوان روز حادثه اطراف خانه بلقیس دیده شده بود. این شک زمانی به یقین تبدیل شد که راهی خانه او شدیم اما هاشم درست همزمان با قتل پیرزن خانه‌اش را تخلیه کرده بود و کسی از محل زندگی جدید او خبری نداشت. از سویی، بررسی‌های ما نشان می‌داد هاشم مدتی است به موادمخدر روی آورده است. به این ترتیب، آخرین تکه پازل ما که شناسایی هویت قاتل بود پیدا شد. هاشم به خاطر اعتیاد و پول، پیرزن را به قتل رسانده و متواری شده بود.

 

دستگیری قاتل


مشخصات هاشم به کلیه واحدهای گشت اعلام شد و از سویی پاتوق‌های احتمالی او را زیر نظر گرفتیم. درنهایت هاشم را در خانه یکی از دوستانش بازداشت کردیم. وقتی مرد جوان مقابلم نشست، بدون آن‌که سوالی از او بپرسم خودش شروع به صحبت کرد . او گفت: به پول نیاز داشتم. چند ماه قبل از زندان آزاد شدم و چه کسی به یک زندانی کار می‌دهد؟ هر کاری فکرش را کنید راضی بودم انجام دهم، از کارگری گرفته تا دستفروشی. اما آن همه تلاش، مگر چقدر حقوق داشت آن هم اگر صاحبکارها حقوقت را به موقع می‌دادند. می‌خواستم یک کار درست و حسابی دست و پا کنم اما برای این کار نیاز به سرمایه داشتم. چیزی که به ذهنم رسید این بود که از یک نفر سرقت درست و حسابی کنم و با پول‌های سرقتی برای خودم کاری راه بیندازم و دیگر دور خلاف را خط بکشم.
او ادامه داد: در ذهنم جست‌وجو می‌کردم که چه کسی برای این سرقت مناسب است که به یاد بلقیس افتادم. پیرزن تنهایی که کلی طلا و جواهر داشت و بچه‌ای هم نداشت که بخواهد یادی از او کند. روز حادثه راهی خانه بلقیس شدم و در فرصتی مناسب از دیوار خانه قدیمی بالا رفتم. بلقیس از دیدن من در خانه‌اش یکه‌ای خورد و خواست داد و فریاد راه بیندازد. به بلقیس گفتم اگر جانت را دوست داری ساکت باش. با تو کاری ندارم فقط طلاهایت را می‌خواهم. اما پیرزن حرف مرا گوش نداد و داد و فریاد راه انداخت. من هم به سمتش حمله بردم و در این گیرودار چشمم به عصایش افتاد و با آن ضربه‌ای به سر پیرزن زدم. با ضربه اول، بلقیس کمی از تقلا افتاد و با ضربه دوم، جانش را از دست داد. قصدم کشتن او نبود اما مجبور شدم این کار را بکنم. بعد هم شروع به جست‌وجو در خانه کردم و طلاهایش را برداشتم. خواستم از خانه بیرون بیایم که ناگهان یادم افتاد با برملایی راز قتل بلقیس، پلیس برای دستگیری قاتل آن وارد عمل می‌شود. پس بهترین کار این است که خانه را به آتش بکشم تا ردی از من و ماجرای قتل به‌دست نیاید.
با اعتراف هاشم، به جنایت او به بازسازی صحنه قتل پرداخت و روانه زندان شد.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها