لطفا خودتان را معرفی کنید.
محبوبه حاجیاننژاد هستم. سال ۱۳۶۳ متولد شدم. در رشته مترجمی زبان انگلیسی تحصیل کردم و اکنون به نویسندگی و ترجمه مشغول هستم. نوشتن را از دوران کودکی آغاز کرده و تاکنون موفق به کسب بیش از ۱۰رتبه اول، دوم، سوم یا برگزیده در زمینه داستان در جشنوارههای مختلف در استان و کشور شدهام.
قدری هم از آثارتان بگویید.
اولین کتابم «هشت بهشت» است که شامل خاطرات هشت شهید روستای تویهدوار از توابع شهرستان دامغان است . در سال ۱۳۹۰ فعالیت حرفهایام را با همکاری با حوزه هنری با ترجمه خاطرات روزنوشت به زبان انگلیسی شهید احمد امی آغاز کردم. مدتی بعد مجموعه داستانهای خود را در کتابی با عنوان «ح دوچشم» جمعآوری کردم که در سال ۱۳۹۹ توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسید و بهعنوان یکی از چهار نامزد نهایی جایزه جلال آلاحمد و همچنین یکی از نامزدهای دریافت نشان توکا در جشنواره مازندران انتخاب شد. همچنین سال ۹۶ زیر نظر دفتر ادبیات حوزه هنری سمنان نوشتن اولین رمان خود را با عنوان «یاماها» آغاز کردم که در سال ۹۸ توسط انتشارات سوره مهر منتشر شد. رمان دیگری نیز دارم با عنوان «بوماران» که در سال ۱۴۰۱ و به تازگی به چاپ رسیده است. «صبح جادویی» اثر هال الرود و «حکمت شادان» نیچه نیز تجربههایم در امر ترجمه هستند که توسط انتشارات نیکفرجام به چاپ رسیدهاند. اکنون دو رمان با عنوان «میحانه، میحانه» و «آسودگی» و یک زندگینامه اقتباسی با عنوان کوچ پاپیلوها را در دست چاپ دارم و مشغول نوشتن رمانی هستم با عنوان «هیچکس» که در صورت تکمیل، به یاری خدا در انتشارات شهرستان ادب به چاپ خواهد رسید.
چطور شد که نویسنده شدید؟
سوژه اولیه «رمان یاماها» از زندگی شهیدی گرفته شد که خاطرات او را ترجمه کرده بودم و در کتاب «جامه سرخ» چاپ شده بود. بعد از آن طرح را با تخیل خودم و پژوهشی که درباره حوادث سالهای انقلاب انجام دادم، گسترش دادم و در نهایت طرحی که برای نوشتن آماده شد، شباهت چندانی با زندگی و شخصیت این شهید نداشت و برای داستانیشدن شخصیتها و مکانها و ماجراها سعی کردم از تخیل خودم بهره بگیرم. اینکه چه چیز باعث شد سراغ این سوژه بروم، به شخصیت اصلی برمیگردد که این داستان را شکل داد. شخصیت احمد در رمان «یاماها» شخصیتی چندبعدی است؛ کسی که در عین اینکه در یک خانواده سنتی بزرگ شده و سنتها و قوانین خانوادگی آن را پذیرفته و به آن پایبند است، مسیری به ظاهر متفاوت را در پیش میگیرد و در این مسیر تجاربی را از سر میگذراند که باعث تحول شخصیت و دیدگاه او میشود. اما نکته قابل توجه اینجاست که با وجود اینکه او مسیر متفاوتی را طی میکند، نتیجه و تحولی که در شخصیت او اتفاق میافتد، چیزی مخالف و متضاد با باور و اعتقادهای سنتی و خانوادگی او نیست. این موضوع درباره شخصیت اصلی داستان مرا به نوشتن ماجراهایی که میتوانست او را به این نتیجه و تحول برساند، ترغیب و مشتاق کرد. دلیل انتخاب اسم «یاماها» برای این رمان به این موضوع برمیگردد که احمد، شخصیت اصلی داستان، موتوری دارد که در عالم واقع یاماها نیست، ولی از آنجا که احمد آن را رفیق و مونس و همدم خود میداند، بهدلیل بها و اهمیتی که برای آن قائل است، این اسم را روی آن گذاشته. موتور یاماها در طول داستان حوادثی را بهصورت موازی با داستان اصلی از سر میگذراند و به سرانجامی میرسد که او را بهنوعی به یکی از شخصیتهای کلیدی رمان تبدیل میکند.
چقدر طول کشید تا رمانتان چاپ شد؟
از زمانی که رمان نوشته شد تا چاپ، حدود یکسالونیم طول کشید. کار نوشتن این طرح را که اولین تجربه من در نوشتن رمان بود، در دفتر آفرینشهای ادبی حوزه هنری سمنان آغاز کردم و بعد از حدود ۹ تا ۱۰ ماه، رمان «یاماها» به پایان رسید و بعد از آن در سال ۹۸ در انتشارات سوره مهر چاپ شد. رمان «یاماها» در دهمین جشنواره رمان انقلاب موفق به کسب رتبه دوم و دریافت جایزه امیرحسین فردی شد، موقعیت قابل تأمل و جذاب در این رمان برای شخص خودم بازهم به شخصیت اصلی این رمان یعنی احمد برمیگردد.
لطفا چند سطر از رمان یاماها را برایمان بخوانید.
... همه کاغذپارههایی که این سالها به اسم شعر و داستان توی خلوت برای خودم نوشتهام و جز معلم ادبیاتمان و گاهی زهرا کسی آنها را نخوانده. همه را، بی هیچ نظمی، توی ساک سبزی ریختم که همراه مسافرتهای سالانه پدر به مشهد و قم بود و بی آنکه با زهرا، که نگران و غمزده نگاهم میکرد، حرفی بزنم، از خانه بیرون رفتم. کنار در انباری، گوشه حیاط، یاماها، صبور و سرخورده، سرش را پایین انداخته بود. از توی برفها بردمش انباری و کهنه گلیمی رویش انداختم و بهش گفتم راحت بخواب رفیق. زمستان که سر شد، میآیم و با خودم میبرمت گرمسار.
گویا با استفاده از رمان یاماها اثر هنری دیگری خلق شده است!
بله. پویانمایی «یاماها»، با کارگردان «فرزانه قبادی» به صورت دوبعدی و فریم به فریم طراحی شده که در جشنواره فیلم کوتاه شرکت داده شده است.
چه حوادثی در زندگی تحصیلی یا خانوادگی بر شما گذشت که دوستدار نوشتن شدید؟
اینکه چرا دوستدار نوشتن شدم، به گمانم بیش از هر چیز به علاقه من به کتاب و به خصوص به داستان برمیگردد. از همان دوران کودکی چیزی که بیشتر از همه برایم جذابیت داشت دنیای قصهها و کتابها بود. گاهی طوری در این دنیا غرق میشدم که ساعتها محیط اطراف خود و زمان را از یاد میبردم. قصهها آنقدر روی من تأثیر داشتند که در خلوت، تا مدتها به آنچه خوانده بودم فکر میکردم، قصهها را در ذهن خودم تغییر میدادم، خیالبافی میکردم و به گمانم همین موضوع مرا به سمت نوشتن داستان در همان دوران کودکی سوق داد.
احتمالا انشانویسی را هم از کودکی دوست داشتید؟
از آنجایی که به کتاب علاقه داشتم و زیاد کتاب میخواندم در نوشتن انشا در دوران راهنمایی و دبیرستان تقریبا موفق بودم. در حدی که معمولا معلمها باور نمیکردند آن مطالب را خودم نوشته باشم و مخصوصا در دوره دبیرستان بارها پیش میآمد که در مورد یک موضوع هم برای خودم و هم برای بسیاری از دوستان و همکلاسیهایم انشا مینوشتم. حتی به یاد دارم چندبار پیش آمده بود که یکی دو تا از دوستانم که با آنها صمیمیتر بودم، از روی شوخی بدون اینکه خودم خبر داشته باشم، انشای من را از دفترم برداشته و کپی کرده بودند و موقع خواندن انشا سر کلاس یکدفعه میدیدم انشایی را که دوستم دارد برای معلم میخواند، دقیقا همان انشایی است که من برای خودم نوشته بودم. اتفاقاتی از این دست زیاد میافتاد. گاهی یکی از انشاهایی را که برای یکی از بچهها نوشته بودم در کلاسهای مختلف بین دانشآموزان مختلف دستبهدست میشد و کار خیلی از بچهها را راه میانداخت و این برای خودم خوشحالکننده بود.
از محیط و شرایط زندگیتان در دوران راهنمایی و دبیرستان تعریف کنید؟
من در روستا بزرگ شده و زندگی کردهام. دوران راهنمایی را در محل خودم تحصیل کردم و دوران دبیرستان را به شهر دامغان رفتم که حدود یک ساعتی با روستا فاصله داشت. از آنجایی که رفتوآمد مخصوصا در زمستان کمی سخت بود، این چهار سال را در خوابگاه دانشآموزی مدرسه نمونه دولتی حضرت زینب(س) گذراندم و فقط آخر هفته و تعطیلات به خانه میرفتم. این وضعیت با وجود سختیهایش، خوبیهایی هم داشت و تجارب خوبی برای من باقی گذاشت. از همان دوران در ساعات فراغتی که برایم پیش میآمد داستان مینوشتم و در یکی دو تا مسابقه داستاننویسی هم شرکت کردم و حائز رتبه شدم که مرا به ادامه راه تشویق کرد.
چه شد تا رشته زبان انگلیسی را برای دانشگاه انتخاب کردید؟
درس زبان انگلیسی از دروس مورد علاقه من در دوران تحصیل بود. شاید این مطلب که این درس را بهخوبی میفهمیدم و از آن نمرههای خوبی میگرفتم مرا بیشتر به آن علاقهمند کرده بود اما جلوتر که رفتم و آثار ادبیات جهان را که خواندم، اینکه بتوانم روزی کتاب داستانی را ترجمه کنم از یکی از رؤیاهایم شد و گرچه به تحقق آن خیلی امید نداشتم، اما به آن فکرمیکردم.
از دنیای ترجمه بگویید آن هم در حیطه فلسفه.
من قبل از اینکه حکمت شادان را ترجمه کنم، بخشی از آثار نیچه را خوانده بودم و به آن فکر کرده بودم و تا حدودی با خط فکری او آشنا بودم. وقتی قرار شد از بین چند اثر برای ترجمه یکی را انتخاب کنم، انتخاب من نیچه بود، چون میدانستم در حین کار چیزهای زیادی یاد خواهم گرفت و به مطالبی دست پیدا خواهم کرد که شاید با خواندن ساده این کتاب، ساده از کنار آن رد شوم و مفاهیم بسیاری را ازدستبدهم.
روابطتان را با خانواده همسرتان چگونه مدیریت میکنید؟
من از همان سالهایی که نوشتن را بهصورت جدیتر دنبال کردم قراری با خودم داشتم که تا جایی که ممکن است اجازه ندهم، نوشتن در زندگی شخصی و خانوادگی من تداخلی ایجاد کند. همیشه سعی کردهام ساعات نوشتنم را جوری تنظیم کنم که از معاشرت با خانواده همسر و شرکت در برنامههای خانوادگی که بههر مناسبتی پیش میآید، غافل نشوم و حساسیت دیگران را برانگیخته نکنم. بارها پیش آمده که بعد از چاپ کتابم، اطرافیان از من میپرسند که با وجود مسئولیتهای زندگی و مادری چطور و کِی این رمان را نوشتی و تمام کردی و راستش این حرف همیشه مرا خوشحال میکند و به نظر خودم نشاندهنده این است که تا حدودی در مدیریت زمان خودم بهعنوان نویسنده در مقابل نقشهای دیگری که بهعنوان همسر، مادر، دختر یا عروس به عهده داشتهام، موفق بودهام.
حاصل زندگیتان چند فرزند است؟ برای تربیت بچهها چه میکنید؟
من به لطف خدا یک دختر ۱۰ ساله و یک پسر پنج ساله دارم به نامهای کوثر و سروش. زمانی که دخترم را باردار بودم کتاب «جامه سرخ» را مینوشتم و در زمان نوشتن اولین رمانم که عنوانش «یاماها» بود، پسرم را باردار بودم. اینکه برای پرورش بچهها چه شیوهای را دنبال میکنم، نمیتوانم از شیوه و روش خاصی اسم ببرم اما در عین اینکه مثل تمام مادران دیگر دوست دارم بچههایم در آینده انسانهایی موفق و تأثیرگذار باشند، بیشتر از هر چیز دغدغه این را دارم که انسان سالم و درستی باشند و در مسیر درست و صحیح قدم بردارند و این بیشتر از هر چیز دیگر خوشحالم میکند. گاهی وقتها خودخواهی مادرانه به من غالب میشود و دوست دارم آنها همان مسیری را دنبال کنند که من به آن علاقهمند بودهام و برای آن تلاش کردهام اما سعی میکنم تا جای ممکن خودم را از این حس رها کنم و اجازه دهم آنها در انتخاب مسیر زندگی خود آزاد باشند و خودشان راهشان را پیدا کنند.مطلب دیگری که بهشخصه دوست دارم در مورد آن صحبت کنم، برمیگردد به تجربهای که خودم آن را پشت سر گذاشتهام. قبل از ازدواج همیشه گمان میکردم، تنها فرصت و موقعیت من برای پیشرفت در امر نویسندگی تا زمانی است که ازدواج نکرده و بچهدار نشدهام. فکر میکردم مسئولیتهای زندگی بهطور مطلق من را از نوشتن و علاقهام بازمیدارد. اتفاقی که به هر حال برای خیلی از آدمها ممکن است بیفتد و خودم بارها در زندگی دیگران شاهد آن بودم اما به لطف خدا این اتفاق بهگونه دیگری برای من رقم خورد. مسئولیتهای من به عنوان همسر و مادر، انگار تواناییهای مرا در مدیریت زندگی شخصی و حرفهای ارتقا داد و مرا به آینده امیدوارتر کرد. همسر و مادر بودن به نوعی قابلیتهای دیگری در من بهوجود آورد که در مسیر نوشتن برایم مفید بود تا حدی که میتوانم به جرأت بگویم در هر دورهای که بهدلیل خردسال بودن بچهها، مسئولیت مادر بودن زمان بیشتری از من گرفته و مرا بیشتر درگیر خود کرده، در همان دوران نوشتن را با اشتیاق و امید بیشتری دنبال کردهام و در کارم موفقتر بودهام. من از بچههایم و تعامل با آنها چیزهای زیادی یاد گرفتهام که اگر مادر نمیبودم، شاید به این سادگی به آنها دست پیدا نمیکردم.
نقش همسرتان در موفقیتهای شما چقدر است؟
اگر صبوریها و محبتهای همسرم نبود هرگز در این مسیر دوام نمیآوردم. عامل مهم دیگری که به شخصه آن را در زندگی حرفهای و حتی شخصی خودم بسیار تأثیرگذار میدانم، آشناییام با دفتر آفرینشهای ادبی حوزه هنری سمنان بود. زمانی که برای اولین بار پا به این دفتر گذاشتم جز چند داستان کوتاه که در جشنوارههای مختلف مقام آورده بودند و خیلی هم ساختار درست و فنی نداشتند، چیزی در دست نداشتم. حتی امیدی نداشتم که بتوانم با وجود مسئولیتهایی که بهتازگی بهعنوان همسر و مادر عهدهدار آن شده بودم، نوشتن را ادامه دهم و گمان نمیکردم این دفتر با توجه به سابقه اندک ادبی من، نوشتههایم را جدی بگیرد اما خلاف این تصور اتفاق افتاد.
پیش آمده که ناامید هم شده باشید؟
بله. ناامیدی همیشه بوده و هست و گاهی شرایط زندگی شخصی یا اجتماعی طوری انسان را در مضیقه میگذارد که حس میکنی تمام تلاشها، امیدواریها و تمام آنچه با جان و دل مینویسی، بیثمر و بیفایده است. در این مواقع کار نوشتن کند پیش میرود و به نظر میآید به آن کیفیتی که انتظار داری، نمیرسی و این کمی روحیه امیدوارانه یک نویسنده را تحلیل میبرد. برای مردم کشورم خوشبختی و سعادت آرزو میکنم و امیدوارم روزی برسد که هیچ انسانی در هیچ جای دنیا تلخی یأس و ناامیدی را در زندگی تجربه نکند.
از آشناییتان با یک خانم نویسنده و مترجم برایمان بگوید؟
من با همسرم از زمان کودکی آشنا بودم. از اقوام هم هستیم اما از همان زمان رفت و آمد خانوادگی بین ما زیاد بود. وقتی تصمیم به ازدواج با او گرفتم از علاقهاش به ادبیات و موفقیتهایش در جشنوارههای داستان چیزهایی میدانستم اما فکر میکردم این موضوع در حد یک علاقه و سرگرمی زودگذر است. وقتی به قصد ازدواج با هم چند جلسه صحبت کردیم، متوجه شدم دنیای او با دنیای دخترهای دیگری که در اطرافم میشناسم، فرق دارد. دنیای او کتابهایش بود و نوشتههایش گرچه آن موقع هیچ اثر مستقلی از او به چاپ نرسیده بود اما خودش رویاهایش را نزدیک میدید و امیدوار بود.
مدیریت خانمتان را در امور خانه با توجه به اینکه وی نویسنده است و باید ذهنش پیوسته درگیر نوشتههایش باشد، چطور است؟
درحقیقت طی این چند سالی که با او زندگی میکنم و در تمام این سالهایی که او نوشتن را کمی جدیتر دنبال میکند، کمتر پیش آمده در ساعاتی که در خانه هستم و همه اعضای خانواده در کنار هم جمع هستیم، او را در اتاق مشغول نوشتن ببینم. کمتر پیش آمده که به خاطر نوشتن از جمع خانوادگی و فامیلی کنارهگیری کند. راستش گاهی وقتی رمانی را تمام میکند از خودم میپرسم کی نوشت و کی فرصت انجام این کار را پیدا کرد. البته مواقعی هم پیش میآید که به دلایلی کارش عقب میافتد و مجبور است ساعات بیشتری در روز کار کند که در این مواقع سعی میکنم همراهش باشم و شرایطی را برایش فراهم کنم تا با استرس کمتری کارش را پیشببرد.
با هم اختلاف سلیقه هم دارید؟
من و همسرم از آنجا که در خانوادههایی بزرگ شدهایم که فرهنگ تقریبا مشترکی دارند، اختلاف سلیقه زیادی با هم نداریم اما به هر حال اختلاف سلیقه هست و این بستگی به دو طرف دارد که چطور آن را مدیریت کنند که نه حقی از خود و نه حقی از طرف مقابلشان ضایع شود. ما در حالت کلی زیاد با هم حرف میزنیم. در مورد زندگی خودمان و آینده بچهها، کتابهای و فیلمهایی که میخوانیم و میبینیم. در مورد آنچه قرار است بنویسم و در مورد آن به مسألهای برخوردهام که با او صحبت میکنم و بارها پیش آمده دریچه تازهای به رویم باز میشود. همیشه خودم با هیچکدام از دوستان و آشنایانم به این اندازه که با همسرم حرف میزنم، صحبتی ندارم و این صمیمیت بین ما را زیاد کرده و گاهی به او به چشم یک دوست صمیمی نگاه میکنم و همه اینها خودش اختلافها و مشکلات را کمرنگ میکند.
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد