عبدلی شخصیت دوستداشتنی و مهربانی بود که در مقابلش اوستای خسیس و منفعتطلبی قرار داشت که تقابل این دو با هم موقعیتهای کمدی بسیاری را خلق میکرد. جواد انصافی با شخصیت عبدلی سالهاست که در ذهن مردم ماندگار شده و پس از ۳۰ سال هنوز هم با همین شخصیت او را میشناسند. این درحالی است که او در آثار دیگری هم حضور داشته و ایفاگر نقشها و شخصیتهای بسیاری در فیلمها و سریالها بوده است. در کنارش دو پسرش امیرمحمد و امیرحسین نیز قدم در مسیر پدر گذاشتهاند و بازیگری و موسیقی جزو لاینفک زندگیشان شده است و سالهاست مانند پدر در تئاتر و تلویزیون فعالیت میکنند. از طرفی فروغ یزدان به عنوان مادر خانواده نیز دوشادوش همسر و فرزندانش در عرصه هنر فعالیت میکند و به گفته خودش عروسکهای نمایشهای همسرش را میسازد و لباسهای نمایش او و پسرانش را میدوزد. چندی پیش میزبان این خانواده هنرمند در جامجم شدیم و آنها از خاطرات سالها زندگی با هنر و هنرمند گفتند. از علاقهشان به ادبیات و آداب و رسوم ایرانی و اینکه سعی دارند نمایشهای سنتی و ایرانی را زنده نگه دارند که ماحصل آن را در ادامه میخوانید. در گفت و گوی ما با این خانواده گرم و هنرمند همراه شوید.
مسیری که ادامه پیدا نکردنسل ما خاطرات زیادی از کاراکتر شما به یاد دارند اماچرا ادامه ندادید تا نسل جوان با شما بیگانه نباشند؟پدر: اتفاقا نسل جوان هم ما را میشناسند. سال ۸۸ در برنامه صبحگاهی شبکه پنج آیتمی داشتیم که هر روز پخش میشد طنز عبدلی و اوستا را اجرا میکردیم و چند قطعه فولکلور میخواندیم که پسرم امیرحسین هم در آن برنامه کار موسیقی این بخش را برعهده داشت و همراهمان بود. به نوعی میخواستیم برای نسلهای جدید که شناختی از عبدلی و اوستا و ماجراهایشان نداشتند برنامهسازی کنیم. بعد از آن هم حدود دو سال و نیم در شبکه جامجم برنامه داشتیم و در کنار مخاطبان این شبکه خودمان هم دوست داشتیم از این شخصیتها ذهنیت جدیدی برای نسلهای بعد که خارج از کشور بودند هم ایجاد کنیم. اما بعد از آن طرح برنامهای را که ارائه کردم که تأیید نشد. این طرح مربوط به ماجراهای عبدلی و اوستا اما بهروزتر و جدیدتر و متناسب با دنیای امروز و دغدغهها و مسائل و مشکلات امروزی بود و قرار نبود که ما از همان شوخیها و اجراها استفاده کنیم. بلکه عبدلی و اوستا هم بهروز شده بودند.
پس علاقه مند هستید فرهنگ ایرانی را ترویج بدهید؟از آنجا که تلاش ما بر این مبناست که فرهنگ غنی ایرانی را بتوانیم به نسل بعد انتقال بدهیم، فکر کردیم بهتر است برای بچهها کار کنیم. به همین دلیل هم در ژانر کودک خیلی کار کردیم. مدتی با آقای قناد و فیتیلهایها کار کردیم که برنامه در ایام نوروز پخش شد. چهار سال با «محله گل و بلبل» عمو نوروز را کار میکردیم که تلاشمان بر این بود تیپی شبیه عبدلی در برنامه داشته باشیم که موافقت نشد. در حال حاضر هم مدتی است برنامهای در شبکه پویا به نام «خانه آبنباتی» دارم.
خلق شخصیتهای ایرانیچون خیلی از هنرمندان علاقه ای به کار در این حوزه ندارند چطور علاقهمند به کار در حوزه کودک و نوجوان شدید؟پسر: من به فعالیت در زمینه کارهای کودک علاقه دارم و هم اکنون صداپیشه عروسکی در برنامه «لوبیا فردا زود بیا» شبکه آموزش هستم. همچنین در برنامه شهرک رنگینکمانی شبکه پنج حضور دارم که در حال تولید است. مجموعه «قصههای ملسو» را هم در شبکه دو دارم. البته کار اصلی من نمایشهای ایرانی است. هشت سال است که در رادیو هم یک برنامه زنده دارم اما به نوعی شاگرد پدر هستم و راهی که توانستم به آن ورود کنم این ژانر بوده. مثلا من یک مجموعه ۲۱۰ قسمتی به نام «پاشو پاشو کوچولو» در شبکه پویا کار کردم که بالای ۶۰ درصد مخاطب ثابت دارد. ما در این برنامه به سمت شخصیتهای سنتی و ایرانی رفتیم. به عنوان مثال نانوایی، خیاطی و نقالی و... ضمن اینکه از گویشهای مختلف هم کمک گرفتم تا بچهها در کنار برخی مشاغل فراموش شده با لهجه اقوام مختلف هم آشنا شوند. در سری جدید برنامه «رنگینکمان» هم که بازی میکنم با عروسک «چی» که کار میکنیم، پسوند «چی» را به مشاغل اضافه کردیم. مثل آهنگچی، درمانچی و... اما بیشتر روی مشاغلی مانور دادیم که کمتر به آنها پرداخته شده و برای بچهها جای کار بیشتری دارد. یکی از نقشهایی هم که در این برنامه دارم آقای آهنگچی است.
احیای گونههای مختلف نمایشیخانواده چقدر ادامه دهنده مسیر شما بودند؟پدر: امیرمحمد هم با برادرش امیرحسین تئاتر و نمایشهای ایرانی کار میکند و در جشنوارههای مختلف هم برگزیده شدهاند.
پسر: در کنار حضور پدر که در شکلگیری علاقهمندیهای ما بیتأثیر نبود، نمیتوان تأثیر بسیار زیاد و عجیب و شگرف کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را انکار کرد، چون به علاقه همه ما به نوعی خط داد. حتی به آنهایی که صاحب خانواده هنری بودند. به هر حال در محضر پدر بودن هم نقش مهمی در این اتفاق داشت. ما از کودکی با تئاتر آشنا و به هنر علاقهمند شدیم و بعدها مسیر را جدیتر و منطقیتر ادامه دادیم. بهخصوص در احیای بعضی آثار هنری و گونههای مختلف نمایشی به سمتی رفتیم که شاید در حیطه کاری پدر نبوده. به عنوان مثال، من چند سالی است در زمینه نمایشهای سنتی عروسکی کار میکنم. به هر حال سعی کردیم هر جایی و در هر فضایی که امکانش هست، این کار را انجام دهیم. حتی در رنگین کمان هم من شخصیتی به نام آقای حساس را بازی میکنم و تا جایی که امکانش بود از آیین نوروزخوانی در برنامه گفتم. چون فکر میکنم بچهها باید با این فضا آشنا شوند. برنامهای در شبکه دو به نام «شبکه کوچک» هم داریم که بیش از ۷۰عروسک دارد و من هم صداپیشه کار هستم و به نوعی این شبکه را عروسکها اداره میکنند. در آن برنامه هم داریم سعی میکنیم از عروسکهای سنتی استفاده کنیم. یعنی مدام دنبال فرصتی هستم تا نسل جدید را با نمایشهای ایرانی آشناتر کنم.
مادر: من هم عروسک سیاه بازی میسازم و همسرم در نمایشها از آنها استفاده میکند، چون به این کار خیلی علاقه دارم.
پدر: همسرم عروسکهای خاص سادهای با کاموا درست میکند که اتفاقا در سفری که به تاجیکستان داشتیم خیلی مشتاق شدند از این عروسکها درست کنند که خانم به آنها یاد داد.
مادر: چون من فقط برای نمایشهای همسرم عروسک میسازم.
زندگی مشترک با هنرمندزندگی با هنرمند چه سختی هایی دارد و شما از این مساله راضی هستید؟مادر: من و آقای انصافی ۴۰ سال است که ازدواج کردهایم و دو پسر و یک دختر داریم. من هم در طول این سالها با همسرم به نوعی همکار بودم. چون از سالهای خیلی دور علاقه بسیاری به هنر داشتم و لباس و کلاه نمایشهای همسرم را خودم میدوختم. بچهها که بزرگ شدند من در زمینه طراحی و چاپ لباس و پارچه در دانشگاه ادامه تحصیل دادم و اتفاقا تز من هم لباسهای سیاهبازی بود و ۲۰ هم شدم. به تازگی هم در پژوهش هنر فوقلیسانس گرفتم. هر کاری هم که از دستم برای همسر و پسرانم در زمینه کاریشان بربیاید، انجام میدهم و از این زندگی لذت میبرم. چون همسر و فرزندان خوبی دارم.
پدر: من از ورود بچهها به هنر راضی هستم. خوشحالم پسرانم سیری منطقی و معقول را طی کردهاند و در زمینه تئاتر و هنر معلومات خوبی دارند و با شناخت کامل وارد این حیطه شدهاند، چرا که هر آنچه آموختهاند با پشتوانه علمی همراه بوده است. البته دخترمان هم نقاشی میکند و هنرمند است اما پسرها وارد این حرفه شدند و فعالیت میکنند.
شگفتانههای زنانه ایرانشما دستی بر نگارش دارید. کمی از تالیفاتتان بگویید.پدر: من هفت کتاب تألیف کردم که اولین کتابم به نام «سیاهبازی از نگاه یک سیاه باز» ۲۵ سال پیش چاپ شد. دو کتاب دیگر هم دارم که درباره نمایشهای زنانه است و به اتفاق همسرم این کتاب را تألیف کردیم و بدون کمک ایشان میسر نمیشد.
مادر: موضوع پژوهش هنر من هم تقریبا همین بود. یعنی درباره نمایشهای زنانه ایران با برداشتی از تکنیکهای برشت تطبیق دادیم.
پدر: کتاب «نمایشهای زنانه ایرانی» سال ۸۸ به چاپ رسید و درواقع به یک مرجع تبدیل شده، چون دیدیم که حداقل در ۱۰ کتاب، به کتاب ما رجوع شدهاست. کتاب بعدی «نمایشهای شگفتانه زنانه ایران» است و درباره کارهای شگفتانهای است که زنان ایرانی انجام میدادند. به عنوان مثال در زمان ناصرالدینشاه یک منور شیرازی داریم که در مجالس زنانه با انگشتان پایش روی آرد خطاطی میکرده و بعد با حرکاتی که انجام میداده، تبدیل به یک قالیچه با طرحها و نقشهای بسیار میشده. عنوان کتابهای دیگر ما «نوید بهار» و نمایش «نوروز و پیروز» است که پژوهشهایی درباره نوروز است. طراحی روی جلد هم توسط همسرم انجام شدهاست. آخرین کتابی هم که دارم، درباره کاسبیخوانیهاست. یعنی درباره کاسبیهای ریتمیک است و کاسبیهایی که پشت آن یک روانشناسی است. کاسبها بلد بودند با خواندن مردم را جلب کنند. (انصافی پدر شروع به خواندن یکی از همین کاسبیخوانیهامیکند).
به عشق آقای پارسی رادیو میروم
شما هم همچون پدرتان با امیر پارسی همکاری می کنید. چطور این همکاری شکل گرفت؟
پسر: من و آقای پارسی هشت سال است یک برنامه رادیویی داریم که صبحهای جمعه اجرا میکنیم. باور کنید من فقط برای دیدن آقای پارسی هشت سال است در رادیو برنامه دارم. چون لحظاتی که در کنار ایشان هستم و کار میکنم، تجربهای است که تمام نمیشود و برای من به نوعی آموزشگاه است و مدام در حال یادگرفتن از ایشان هستم، وگرنه درآمد رادیو خیلی ناچیز و درستتر اینکه بسیار رقمهای مضحکی است. من در این برنامه هم شعر مینویسم، هم کار موسیقی برنامه را انجام میدهم و هم بازیگرم. البته در تئاتر هم شرایط همینگونه است. چون درآمدی ندارد، هر کسی که تئاتر کار میکند، فقط به خاطر عشق و علاقه است.
پدر: من مدتها برنامه «کوی نشاط» را در رادیو داشتم و برایم بیشتر دورهمی با دوستان و همکاران قدیمی بود و از کنار آنها بودن لذت میبردم. وگرنه دستمزد بچههای رادیو خندهدار است و رقمی نیست. اما از زمانی که آقای ساعی، تهیهکننده برنامه رفتند، من هم دیگر به کوی نشاط نمیروم.
بازیگری با صدا
به نظرتان صداپیشگی با بازیگری چقدر تفاوت دارد؟
پسر: صداپیشگی هم به نوعی بازیگری است، البته با صدا. تفاوتش با دوبله هم این است که صداپیشه باید توانایی بداههگویی را در برنامه زنده داشته باشد تا بتواند در موقع لزوم، برنامه را هدایت و جمع و جور کند. چون ممکن است متن همان لحظه به دست صداپیشه برسد. بنابراین تکنیکهایی در این کار وجود دارد که به نمایشهای ایرانی خیلی نزدیک است. به همین دلیل من جذب این کار شدم. تکنیکی که در لحظه باعث میشود صداپیشه برنامه را هدایت کند به نمایشهای ایرانی مردمی خیلی شباهت دارد. با این حال دغدغه اصلی من این است که بتوانم به هر طریقی شده، شیوه صحیح نمایشهای ایرانی را احیا و اجرا کنم. چه در صداوسیما و چه در تئاتر و حتی در نمایشهای خیابانی.
پدر: متاسفانه برخی مسوولان ما ارزش این نوع نمایش را به خوبی نمیشناسند. چون شناخت کافی از این هنر ندارند.
سریالی که سر از نماز جمعه درآورد
اولین میان پرده تلویزیونی از آن شماست. بگویید که این میان پرده چطور شکل گرفت؟
پدر: من تا سال ۷۵ کار میکردم. از بازیگری گرفته تا نویسندگی و کارگردانی و تهیه کنندگی. جالب است بگویم من اولین میان پرده تلویزیونی را سال ۵۹ کار کردم. همچنین اولین میان پردههای تروکاژی در تلویزیون را که در آن اجسام حرف میزدند کار کردم. به عنوان مثال چراغ قرمز حرف میزد. گردو یا درقندان و... عنوان برنامه «با زبان بیزبانی» بود.
اتفاقا به من پیشنهاد کردند این برنامه را ادامه بدهم اما احساس کردم کافی است و ساخت آن را ادامه ندادم، چون در ادامه جذابیتش را از دست میداد و به نظرم دیگر تازگی نداشت. ضمن اینکه اولین کسی بودم که سریال طنز دهه فجر با عنوان «حسام الدوله بیخبر» ساختم که در زمان خودش خیلی جنجالی بود. تا جایی که در نمازجمعه هم دربارهاش صحبت و چند بار هم بازپخش شد. اتفاقا من نقش حسام الدوله را بازی میکردم. ضمن اینکه سال ۶۳ اولین شوخی با تلویزیون را من با برنامه «نامها و نشانهها» انجام دادم. ما در این برنامه با آدمها شوخی نمیکردیم، بلکه با محتوای برنامهها شوخی میکردیم.
جالب است بدانید من اولین سریال نوروزی را هم در سال ۷۴ به نام «اشتباه در اشتباه» کار کردم اما از ۷۵ به بعد آن کارها هیچ وقت ساخته نشد.بعد از سال ۷۵ دیگر بهعنوان تهیه کننده کار نکردم و ترجیح دادم فقط بازی کنم. از تهیه کنندگی و کارگردانی فاصله گرفتم. البته هیچ وقت کارمند هنر نشدم. چون باید تابع دیگران باشی و کار کنی. من کارمند مخابرات بودم و ۱۵ سال آخر هم در آنجا فیلمسازی میکردم.
پسر: میتوانم بگویم پدر برخلاف عدهای همه عمرش را وقف این هنر کرد. اصولا انسانهایی مثل پدر باعث شدند حیات برخی نمایشهای سنتی و ایرانی همچنان ادامه داشته باشد البته معتقدم کافی نیست، چون ما دیگر نسلی را نداریم که این راه را بتوانند درست دنبال کنند. همچنین مدرس ، معلم و منبع موثقی به آن صورت نداریم که این راه بتواند بهدرستی به نسلهای بعد منتقل شود و اینکه آن فرهنگ هم آنطور که باید در جامعه جاری و ساری نیست. بنابراین افرادی مثل پدر باید باشند که این شکل از نمایش را به روز کنند. به گونهای که نسل جدید هم بتواند با آن ارتباط برقرار کند.
دغدغه کار برای بچههاچگونه از طریق آثار نمایشی می توان به بچه ها آموزش داد؟پدر: اتفاقا بحث ما همیشه این بود که ما میتوانیم این فرهنگ را بین بچهها جا بیندازیم؛ یعنی این نسل اگر بفهمد و درک کند در ادامه همه چیز خوب پیش میرود. به همین دلیل بازی در خانه آبنباتی را پذیرفتم. چون دوستان با شناختی که از من داشتند این کار را پیشنهاد کردند. محمد درویشعلیپور، نویسنده بسیار انسان خوب و باهوشی است. قرار بود ما فقط ۱۳برنامه برای نوروز برویم که استقبال مخاطبان باعث شد برنامه ادامه داشته باشد.
پسر: بابا در سالهای اخیر چند تئاتر هم برای کودک کار کرد که از کودکان با استعداد هم در این تئاترها استفاده شد.
یک خواهش از دولت جدیدچه درخواستی به عنوان هنرمند پیشکسوت دارید؟پدر: من از مسؤولان یک خواهش دارم، اینکه دیدی بازتر نسبت به این نوع نمایشهای سنتی ایرانی داشته باشند و ارزشهای آن را حس کنند و خصمانه با آن برخورد نکنند.
چون جنبه انتقادی این دست نمایشها اتفاقا کارساز است. چون همه موضوعات که سیاسی نیست؛ موضوعات اجتماعی بیشتر است. حتی از روزنامههای پرتیراژ هم میخواهم حتی یک ستون هم شده هفتهای یک بار به نمایشها و آیینهای ایرانی اختصاص بدهند. من و امیرحسین و خیلی از دوستانمان این آمادگی را داریم در این زمینه با آنها همکاری کنیم. در ضمن از مسؤولان میخواهم با وجود این همه ساختمان و مکان مناسب یک جایی را هم برای نمایشهایی از این دست اختصاص بدهند. از طرفی جایی که برای نمایشهای ایرانی و سنتی در نظر میگیرند میتواند رستوران ایرانی با غذاهای سنتی و ایرانی هم ارائه کند. به خصوص به گردشگران خارجی که اغلب آشنایی چندانی با فرهنگ و آداب و رسوم و غذاهای ما ندارند، چنین مکانی برای آشنایی خارجیها با ایران بسیار مناسب است. یعنی هم غذای جسم بدهیم و هم غذای روح.
کودکی عبدلی و اوستا
شنیده ایم برخی مواقع از خانه خودتان به عنوان لوکیشن استفاده کردهاید. آیا این موضوع صحت دارد؟
پدر: زمانی که بچهها کوچک بودند، در برخی کارهایی که میساختم، لوکیشن منزل خودمان بود. به همین دلیل بچهها هم درگیر میشدند و بازی هم میکردند.
مادر: البته در کنار اینکه بعضی وقتها لوکیشن خانه خودمان بود، ما بچهها را خیلی به تئاتر میبردیم و آنها هم از تماشای تئاتر لذت میبردند و ما این اشتیاق را در وجود آنها میدیدیم.
چون ساکت و با دقت تئاتر میدیدند. در کل خانه ما خیلی محیط هنری داشت و ما هم خیلی آنها را تشویق میکردیم.
پسر: همانطور که پدر و مادر گفتند، لوکیشن اغلب کارهای بابا خانه خودمان بود و ما مستقیم آنها را میدیدیم.
حتی خاطرم هست یک انباری داشتیم که به معنای واقعی چیزی کمتر از آرشیو غزالی نداشت. تمام وقت من و برادرم هم در این انباری میگذشت و لباسهای نمایش پدر را میپوشیدیم و بازی میکردیم. بعد از مدتی لباسهای نمایش را میپوشیدیم و برای بچهها، دوستان و همسن و سالهایمان در خیابان نمایش اجرا میکردیم.
مادر: بعدها برایشان لباس نمایش میدوختم، اما باز هم بچهها لباسهای پدرشان را دوست داشتند و میپوشیدند.
پدر: همان سالهای ۷۵- ۷۴ که من «شبکه خنده» را میساختم، یکی دو تا از داستانهایمان این بود که عبدلی و اوستا به دوران کودکیشان بازمیگشتند. به همین خاطر امیرمحمد نقش کودکی من را بازی میکرد و پسر آقای پارسی نقش کودکی اوستا را.
مادر: چون امیرمحمد خیلی شبیه پدرش بود، این نقش را بازی کرد. من هم برایش مثل لباس عبدلی، لباس میدوختم.
خانه آبنباتی
از فعالیت های اخیرتان بگویید که مشغول به چه کاری هستید؟
پسر: برنامه «شهرک رنگین» را در حال تولید داریم که در کنار برنامه رنگینکمان پخش خواهدشد و همه بچههای همان گروه در این برنامه هم حضور دارند. البته یکی دو صداپیشه و بازیگر هم به برنامه اضافه شدهاند. برنامه شبکهکوچک را هم ضبط میکنیم که برای شبکه تولید میشود. برنامه «کارگاه اسباب بازیها» را هم در شبکه هدهد دارم که روی آنتن است.
پدر: من هم فقط خانه آبنباتی را در شبکه پویا دارم که هر روز پخش میشود که نقش پدربزرگ را من بازی میکنم و نقش مادربزرگ را خانم مقصودلو ایفا میکند. یکی از نکات مثبتی که این کار برای من داشت این بود که میتوانستیم موسیقی ایرانی را در این برنامه داشتهباشیم.
لطف دوستان نویسنده هم تا این حد بود که در متن مینوشتند: موسیقی که خود انصافی تشخیص میدهد. یعنی من آزادی عمل داشتم و خودم میتوانستم هر موسیقی که مناسب فضاست اجرا کنم. حتی سعیمان این بود بازیهای قدیمی را به بچهها در این برنامه یاد بدهیم.
بازیهایی که شاید اصلا آشنایی با آنها نداشته باشند و باعث تحرک بچهها شود. چون در دنیای امروز متاسفانه بچهها تحرک کمی دارند و این اصلا خوب نیست. در گذشته این طور نبود و بچهها تحرک داشتند و بازیهایی میکردند که مدام در آنها حرکت بود؛ در صورتی که سبک زندگی بچههای امروزی کاملا عوض شده است.
آشنایی عبدلی و اوستا
آشنایی شما با امیر پارسی تصادفی بود که بعدها تبدیل به زوج هنری شدید یا همکار بودید؟
پدر: من در دوران جوانی با آقای پارسی (اوستا) در کاخ جوانان مرکزی آشنا شدم. یعنی جایی که الان به نام کانون شهید مفتح است.
من در آنجا فعالیت میکردم و یک تیم در آنجا درست کرده بودم که آن بچهها هنوز هم با من هستند. آقای پارسی به دلیل اینکه زبان خوب میدانست، در گروه روابط بینالملل و تفریحات بود. من از او خواستم بیاید و نمایش بازی کند و او هم اصرار داشت که نمیتواند. با اصرار من آمد و اولین نقشی که با ایشان دادم، نقش غلام انگوری بود.
یعنی غلامی که بالای سر پادشاه میایستاد و چوب بلندی در دست داشت که به آن انگور بود، باعث خنده تماشاچیها شد و بازیاش دیده شد. یعنی حتی نقش کوچک هم میتواند دیده شود و جای خودش را باز کند، اگر خوب بازی شود. بعد از آن بود که آقای پارسی به این کار علاقهمند شد. چون فکر نمیکرد این نقش تا این حد دیده شود و مردم را بخنداند. بعد از انقلاب هم کلی برنامه خاص با هم داشتیم.
زینب علیپور طهرانی - رسانه / روزنامه جام جم