گفتگو با جواد انصافی درباره تابستان آن سال‌ها و این‌سال‌ها

ماجرای نامگذاری محله یخچال چه بوده؟

زابه‌راه‌‌مان کرد‌ه‌اند؛ از کله سحر راه ‌می‌افتند در کوچه و خیابان با آن بلند‌گوهای گوشخراش و صدایی که شبیه اره‌ است و مدام می‌گویند: آب‌گرمکن، چرخ‌خیاطی، خرد و ریز انباری، مشعل سوخته، یخچال سوخته خریداریم ... . تابستان و زمستان کارشان همین‌ است و تابستان‌ها که در و پنجره‌‌ها باز است بیشتر صدایشان می‌آید و بیشتر آزار می‌بینیم. پشت وانت‌هایشان هم خالی است.
کد خبر: ۱۳۲۲۶۵۱

مگر در یک محله چقدر مشعل سوخته و یخچال سوخته هست که هر روز بدهند به این‌‌ها؟ این‌هایی که با این جار و جنجال گوشخراش و زندگی‌تباه‌کن فقط می‌خواهند چیزی بکنند و بروند؟! این‌ها تصویری است از هر روزمان که آلوده است به بدترین ‌صداها. کسی هم جلودارشان نیست. حالا از این تصویر زشت در دومین روز تابستان عبور کنیم و ببخشید که با یادآوری‌اش حال خوب‌تان را بد کردم! اما حالا تصور کنید طهران قدیم را با آن تابستان‌های زیبا و پر از زندگی‌اش و جایگزین این صداهای زشت. اصواتی را در ذهن تصور کنید و با گوش جان بشنوید که کاسب‌های دوره‌گرد می‌آمدند در کوچه‌ها و محله‌ها با آن صداهای زیبا و بکر که هرکدام جنس و صوت خاص خود را داشت، زنان خانه و مادران را صدا می‌زدند که بیایید و سبزی و میوه تازه بخرید و برای اهل خانه خوشمزه‌ترین و مرغوب‌ترین غذاها را بپزید ... . تصور کنید کوچه‌های تمیز و آب‌وجاروشده را با خانه‌هایی که یک یا حداکثر دوطبقه بودند، پنجره‌های باز و هوای خنک که مردانی با طبقی بر سر آواز می‌خوانند: خانه‌دار و بچه‌دار زنبیل رو بردار و بیار ... و زنبیل‌ها پر می‌شد از خوراکی‌های خوشمزه فقط با چند قران. زندگی در جریان بود و هوا تابستانی بود و گرم، نه مثل امروز داغ و تفتیده و سراب‌گونه و پر بوی آسفالت و سنگ و شیشه داغ که نفس را بند می‌آورد.

با جواد انصافی هم‌صحبت شدم درباره تابستان آن سال‌ها و او آوازهای ریتمیک دستفروشان را برایم خواند و سرم پر شد از زندگی‌ای که این‌ روزها شده خاطره و حسرت.

بستنی آی بستنی

انصافی می‌گوید: من بچه شمیرانات هستم و متولد و بزرگ‌شده سلطنت‌آباد که الان به آن می‌گویند پاسداران. فروشنده‌های دوره‌گرد هرکدام برای خودشان آوازی داشتند و ریتم و صدایی که براساس آنچه می‌فروختند آن را تنظیم کرده و می‌خواندند که ما به آن می‌گوییم «کسبی‌خوانی». در تابستان بستنی‌فروش‌ها بازارشان داغ بود. از اول صبح می‌آمدند و می‌خواندند: بدو بدو بیا/ بستنی آوردم/ دلتو حال میاره/ بستنی یک‌قرونی دارم. یک بستنی‌فروش هم در محله ما بود، آذری‌زبان بود و با لهجه می‌خواند: بستنی آی بستنی/ هل و گلاب بستنی/ نوبر بهاره بستنی/ بستنی زعفرونی بستنی زرد نونی/ بستنی آهای جونی ... .

آن سال‌ها اصل زندگی این بود که هر وعده نان تازه بخوریم. برای همین صبح، ظهر و شب یکی از بچه‌ها می‌دوید نانوایی و نان تازه می‌گرفت و می‌آورد. نانوایی‌ها از سحر باز بودند. سبزی‌فروش‌ها و میوه‌فروش‌ها معمولا از 7 صبح سر و کله‌شان پیدا می‌شد. مادرها می‌رفتند خرید و سبزی و میوه تازه می‌خریدند. آواز سبزی‌فروش‌ها بی‌نظیر بود: نعنا و ریحونو و ترخون آوردم ... ریحونو قرمزو و سبزم آوردم ... جعفری، گشنیزو و شوید آوردم برای سبزی‌پلو... همه‌چی آوردم... ریزه‌پونه، ترخونش ریز و جونه ... سبزی دارم نوبرونه... سبزی آوردم نوبرونه.... سبزی آش بخر... برگ‌چغندر اگه که بخوری تو میشی قلندر ... .

راستش را بخواهید در کوچه‌های تابستان آن سال موسیقی ریتمیک و زنده‌ای در جریان بود که روح را نوازش می‌داد و حس زندگی را زنده نگه می‌داشت. کاسب‌های دوره‌گرد می‌آمدند و با آن صداهای بی‌نظیر مردم را به شروع زندگی دعوت می‌کردند. مهم نبود که پولدار بودی یا نه. اجناسی که‌ آنها می‌آوردند را همه مردم می‌توانستند بخرند. سبزی‌ها و میوه‌ها آن‌قدر گران نبود که حسرت به دل بگذارد آدم‌ها را.

کسبه‌ خوانی در رادیو

به انصافی می‌گویم آوازهایی که دوره‌ گردهای تهرانی می‌خواندند مثلا در نیشابور ما هم باب بوده، چه‌طوری این آوازها از شهری به شهر دیگر می‌رفته؟می‌گوید: بیشتر این کسبه‌خوانی‌ها درپیش‌پرده‌خوانی‌های تئاتر تهران هم خوانده می‌شد.تئاتری‌های آن زمان به شهرستان‌ها هم می‌‌رفتند و این آوازها را در آنجاها هم اجرا می‌کردند.کسبه‌‌خوانی در دوره صفوی هم باب بوده اما اوجش در دوره قاجار بوده و بعد به پهلوی اول و دوم هم رسیده.استاد بدیع‌زاده این آوازها را در دوره پهلوی اول در رادیو هم اجرا می‌کرد و به نظر می‌رسد رادیو در رواج این کسبه‌خوانی‌ها در سراسر ایران تاثیر زیادی داشته است.

زنبیل را بردار و بیار

آن زمان مثل الان در ازدحام کیسه‌های پلاستیکی نبودیم. اصلا کیسه نایلونی باب نبود.هر خانه یک زنبیل داشت که وقت خرید می‌بردند و هر چه می‌خریدند داخل آن می‌ریختند و این‌طور نبود که یک کیسه نایلون خیار برداری و یکی گوجه.همه را رو هم می‌ریختند ،به خانه می‌آورند ، جدا می‌کردند و می‌شستند. دوره‌گردها هم در آوازهایشان اول می‌گفتند: خانه‌دار و بچه‌دار، زنبیل را بردار و بیار... تصور کنید از هر خانه یک خانم با چادر گل‌گلی بیرون می‌آمد و زنبیل قرمزی در دست داشت و پر می‌کرد از سبزی‌ها و میوه‌های تابستانی.الان دیگر مثل یک تابلوی نقاشی شده که نگاهش کنی و آه بکشی و بدانی دیگر تکرار نخواهد شد و این تصاویر خود خود زندگی بود.مردها در جیبشان معمولا یک دستمال یزدی بزرگ داشتند که هنگام برگشتن به خانه اگر خرید می‌کردند داخل همان دستمال می‌گذاشتند.در بازار و خیابان‌های اصلی مغازه‌‌دارها کیسه‌های کاغذی داشتند که به آنها پاکت می‌گفتند و خرید‌ها را داخل آنها می‌گذاشتند و کیسه نایلونی نبود.

یخچال شمرون

هنوز هم به‌نام محله یخچال می‌شناسندش، یکی از محله‌های قدیم تهران که همجوار دروس بوده و هست.سال‌های زیادی است که اعیان‌نشین است و پولدارها در این منطقه خانه دارند.آن زمان زمین‌های آن بخش از قلهک و زرگنده ارزان‌تر بود.قلهک گران بود، چون سفارت انگلیس در آنجا قرار داشت و سفارت روس هم که در زرگنده بود.یخچال را در بخشی ساختند که زمین بیشتری داشت و ارزان‌تر بود.زمین را گود کرده بودند و سقف گنبدی برایش ساخته بودند.دو دریچه داشت و از یکی‌شان آب وارد یخچال می‌کردند. زمستان‌ها یک نفر مسؤول بود و روزی مثلا پنج سانت آب وارد یخچال می‌کرد و می‌گذاشت یخ بزند و روز بعد دوباره این کار را تکرار می‌کردند تا هوا گرم شود. یخ‌ وسیع و قطوری ساخته شده بود.یک دریچه دیگر بود که از طریق آن در تابستان یخ‌ها را می‌شکستند و به یخ‌فروش‌ها می‌دادند تا به محله‌ها ببرند و بفروشند.یخچال کاملا از بین رفته اما نام یخچال برای آن منطقه مانده است.زمستان‌هایش سردتر از بقیه مناطق شمیران نبود اما زمین زیاد داشت.الان هم اگر خنک‌تر از بقیه جاها به نظر می‌رسد چون درخت بیشتری دارد، هر چند باغ‌های این منطقه را هم خراب کرده و به جایش برج ساخته‌اند و دیگر محله یخچال و دروس و قلهک با دیگر مناطق تهران فرق چندانی ندارد. کلا طهران قدیم راجایش شهری عجیب گرفته که کمی تا قسمتی ترسناک است.

طاهره آشیانی - روزنامه‌ نگار / روزنامه جام جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها