در اعترافاتش گفته که برای نجات جان خواهر و سه خواهرزادهاش داماد خانواده را کشته است. چون او میخواست آنها را بیسر پناه بگذارد و به کشور افغانستان برود. میگفت اگر فقر مالی خانوادهاش نبود خواهرش مجبور نمیشد تن به ازدواج با یک مرد افغان بدهد و زندگیاش اینچنین تباه شود. خبرنگار تپش با این مرد که به اتهام قتل دامادشان بازداشت شده گفتوگویی انجام داده است که میخوانید .
چرا نقشه قتل داماد خانواده را طراحی و اجرا کردی؟
دامادمان به خواهرم مدام ظلم میکرد. کتکش میزد. هوای او و سه خواهرزادهام را نداشت. او فقط به خودش فکر میکرد. نمیگذاشت بچهها به مدرسه بروند. حتی برای آنها شناسنامه هم نگرفته بود. خواهرم در این خانه فقط یک کلفت بود. فقط باید میشست و میپخت و ... . هر آنچه شوهرش میخواست باید برایش فراهم میکرد. حق کوچکترین شکایتی را هم نداشت. هر بار که اعتراض میکرد زیر مشت و لگد شوهرش بود. شوهرش مدام به خواهرم میگفت من به خانوادهات پول دادهام و تو را به خانهام آوردهام و حق هیچ گونه اعتراضی نداری. خانوادهات پولم را پس بدهند تا تو و بچههایت را رها کنم.
بعد چه شد؟
خواهرم اوایل درباره این بدرفتاریها سکوت میکرد. او بیش از 14 سال با این بدبختی سپری کرد و دم نزد، اما این اواخر دیگر سکوتش را شکست و ماجرای این همه ناملایمات و ستمی را که به سرش آمده بود را بازگو کرد. خونم به جوش آمده بود. این همه به خواهرم و بچههایش ظلم شده بود و من نمیدانستم و نتوانسته بودم کمکی به آنها کنم. متوجه شدم شوهر خواهرم نقشه دیگری هم در سر دارد او خانه و دامداریش را فروخته بود. هر چه داشته جمع کرده و پولهایش را هم به حساب دیگری منتقل کرده و میخواست با رها کردن خواهرم و بچههایش بدون هیچ پول و سرپناهی یا حتی طلاق دادن او به کشورش افغانستان بازگردد. همین باعث شد که دیگر طاقت نیاورم و نقشه قتل او را پیش از فرارش به افغانستان اجرا کنم.
چطور او را کشتی؟
بچههایش را به خانه پدریمان بردم. او و خواهرم در خانه تنها بودند. سلاحی تهیه کردم و به قصد کشتن او به خانهاش رفتم. ابتدا با دامادمان حرف زدم و از او خواستم حالا که با خواهرم ازدواج کرده و از او فرزندانی دارد بماند و زندگی درستی برایشان مهیا کند. اما او زیر بار نمیرفت و میگفت من خواهرت را از پدرت خریدهام و صاحب اختیار او هستم. اگر خانوادهات میتوانند پولی که به آنها در قبال خواهرت دادهام بپردازند، من خواهرت را طلاق میدهم .
با شنیدن این حرفها دیگر دنیا بر سرم آوار شد. خواهرم گریه میکرد. به حال بدبختیهای خودش و سه فرزند بیپناهش. دیگر خون جلوی چشمانم را گرفته بود و به عواقب کارم فکر نمیکردم. فقط نجات خواهرم و فرزندانش برایم در این زندگی مهم بود و بس. سلاح را که همراهم بود بیرون آوردم. دامادمان با دیدن سلاح وحشت کرده بود. با التماس میخواست با او کاری نداشته باشم. اما دیگر نمیتوانستم اجازه دهم خواهرم و بچههایش مورد ظلم این مرد قرار بگیرند، سلاحم را به سمتش گرفتم و به او شلیک کردم. غرق در خون کف اتاق افتاد و دقایقی بعد فوت کرد. خواهرم بشدت ترسیده بود .
با جسد چه کردی؟
خواهرم در خانه ماند و ابتدا لکههای خون کف اتاق را پاک کرد. بعد هم دو نفری جسد دامادمان را در میان پارچهای گذاشتیم و با انداختن داخل خودرویی به یکی از جادههای شهر مجاور منتقل و در آنجا رها کردیم. بعد از چند روز از ماجرا خواهرم برای اینکه ردی از او در جنایت نماند، به کلانتری رفت و با شکایت دروغین وانمود کرد شوهرش گم شده است.
بعد از قتل زندگی مخفیانهات شروع شد؟
بله. میدانستم دیر یا زود جسد دامادمان کشف میشود و ماجرا لو میرود، بعد از شکایت خواهرم فرار کردم. چند ماه اول با خانوادهام در تماس بودم تا متوجه شوم جسد کشف شده یا نه. زمانی که پی بردم جسد توسط پلیس شهر دیگری کشف شده است، دیگر ارتباطم را با خانواده و خواهرم قطع کردم. این گونه زندگی مخفیانهام ادامه پیدا کرد. به چند شهر رفتم و سرانجام بعد از یک سال از وقوع جنایت در یکی از روستاهای شهر یاسوج بازداشت شدم.
از جنایتی که انجام دادی پشیمانی؟
او سالها به خواهرم و بچههایش ظلم کرد. اگر او خواهرم را خوشبخت میکرد و این همه بلا سر او و فرزندانش نمیآورد شاید اکنون زنده بود. من هم زندان نمیافتادم. این همه بدبختی سر خانوادهمان نمیآمد .
میدانی چه مجازاتی در انتظارت است؟
بله قصاص و مرگ. اما هر چه مجازات باشد میپذیرم. چون دامادمان که این همه به خواهرم و بچههایش ظلم کرد دیگر زنده نیست و آنها شاهد ظلم دیگری نمیشوند. دیگر خواهرم ساعتها کتک نمیخورد. دیگر بچههایش تنشان نمیلرزد که زیر کتکهای پدرشان سیاه و کبود شوند. آنها میتوانند فرصتی برای رفتن به مدرسه پیدا کنند تا شرایط زندگی تلخی نداشته باشند. دیگر کسی نیست که این همه سرکوفت به خواهرم بزند. من هم با مجازاتی که در انتظارم است میسازم چون نجات خانواده خواهرم برایم حتی از زنده ماندن واجبتر بود .
حرف پایانی؟
اگر پدرم وضع مالی خوبی داشت این همه بدبختی سراغمان نمیآمد. فقر و نداری خانوادهام باعث شد خواهرم در سن نوجوانی با مردی افغان ازدواج کند و پدرم در قبال دریافت پول او را به زور به آن مرد بدهد و این چنین با زندگی و سرنوشت خواهرم و سه بچهاش بازی کند. از پدرم نمیگذرم که به خاطر فقر این بلا را سرخواهرم آورد. شاید اگر ما هم وضع زندگیمان خوب بود این سرنوشت تلخ برای من و خواهرم نوشته نمیشد.
معصومه ملکی
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد