در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
مصطفی هم در میان دهها نفری که در کمپ زندگی میکنند یا برای ترک مواد مخدر آمدهاند، روزگار میگذراند. پیرمرد خوش خنده است و خوش صحبت. او خلبان نیروی هوایی بود و 36 سال تمام با اعتیاد دست و پنجه نرم کرد و بالاخره دست رد به سینه مواد مخدر زد. قصه زندگی او با عشق دوران کودکی شروع شد و این عشق هنوز هم ادامه دارد.
«خانه ما هفت چنار بود و نزدیک فرودگاه مهرآباد. وقتی هواپیمایی در حال رد شدن و پایین آمدن بود، با خودم میگفتم ای خدا، کی میشود من هم به عنوان خلبان سوار اینها شوم؟ از بچگی عاشق خلبانی بودم. 17 سالم که شد دیپلم گرفتم و سال 1355 وارد دانشگاه افسری خلبانی نیروی هوایی شدم. یکی از برادرانم رادارچی نیرو هوایی بود و دیگری چترباز. یک سال بعد برای طی دوره پرواز به آمریکا اعزام شدم. تمریناتمان اول با هواپیماهای یک موتوره بود و بعد هم با جنگنده. تا آخر سال 58 در آمریکا بودم و بعد هم برگشتم به ایران. انقلاب شده بود و به دلیل شرایط ایجاد شده بلاتکلیف بودم. جنگ که شد، برادر بزرگترم را از دست دادم. او در تیپ 23 نوهد کلاه سبزها بود. در منطقه هویزه گلوله به سفید رانش اصابت کرد و شهید شد. پیکرش هم هرگز به دست ما نرسید و شد مفقودالاثر. از اینجا بود که اعتیاد من هم شروع شد.»
از عرش به فرش
از برادرش که صحبت میکند، غم در چشمانش نِی نِی میزند. خیلی بیشتر از دو برادر با هم دوست بودند و پشتشان به هم گرم بود. با شهادت برادر، کمر خلبان جوان شکست و آرامش از زندگیاش رفت. برای فراموش کردن غم مرگ برادر به تریاک و حشیش پناه برد. او ادامه میدهد: «بیتجربه بودم. برای اولین بار که مواد کشیدم سرم گیج رفت و احساس تهوع به من دست داد، اما کمکم عادت کردم. یکی از بهترین خلبانهای دانشگاه بودم، اما همه زندگیام شد مواد مخدر. آخرش وضعیتم طوری شد که کمیسیون پروازی شده و اخراج شدم. در پروندهام زدند به دلیل غیبتهای مکرر غیرموجه و نداشتن علاقه و روحیه خدمت. حکم را که شنیدم دلم هری ریخت پایین. درست مثل جتی که از ازتفاع 70 هزار پایی به 20 هزار پایی میرسد.
نامه نوشتم و گفتم که حداقل شغل دفتری یا آجودانی بدهند، تا در نیروی هوایی بمانم. قبول نکردند و گفتند چون کمیسیون شدی نمیتوانی برگردی. بعد از اخراج حالم بدتر شد. همه چیزم را یکهو از دست دادم. برادرم، شغل مورد علاقهام. برای گذران زندگی باید کاری میکردم. رفتم و پیش داییام شدم بارفروش. از اوج عرش به فرش که نه؛ به زیر فرش رسیدم. حشیش و تریاک هم شده بود همخانهام. مواد را در خانه رفقایم میکشیدم و جرات نمیکردم به خانه خودمان ببرم. چون پدرم حتی سیگار هم نمیکشید، چه برسد به مواد. بساطم بیشتر در میدان پهن بود، چون جا زیاد بود. ولی سراغ هروئین نرفتم چون از حالت چرت زدنش خوشم نمیآمد. این روال همینطور ادامه داشت تا اینکه ازدواج کردم و بعد هم صاحب دو پسر شدم. زنم نمیدانست مواد میکشم و برای اینکه نفهمد آن را در جاهای مختلف خانه مثل دریچه کولر جاسازی میکردم. اما به مرور فهمید و در جیبم هم پیدا کرد. دعوایمان شد و تقاضای طلاق داد. اقواممان که از ماجرا باخبر شده بودند، پا پیش گذاشتند و آشتیمان دادند. من هم که نمیخواستم زندگیام را از دست بدهم، تصمیم گرفتم به جای تریاک که کشیدنش بو داشت، شیشه بکشم که بیبو بود. اما مصرفش در واقع نابودم کرد. بیخواب شده بودم، گلویم میسوخت، زیاد حرف میزدم و ترو فرز بودم. شیشه باعث شد سلامت عقل و روانم را از دست بدهم. دیگر تنهای تنها شده بودم و اعتباری نداشتم. زنم هم در حقم نامردی کرد و از وضعیتی که داشتم سوء استفاده کرد. او با شکایتی مرا راهی زندان قزلحصار کرد. در زندان شده بودم شهردار یک اتاق 16 نفره از زندانیان. جارو میکشیدم و برای همهشان فلاسک چای پر میکردم. پنج ماه در قزلحصار بودم و دو ماه هم در اوین.»
مواد مخدر شخصیتم را له کرد
آن همه شور و هیجان از چشمانش پر میکشد و جایش را به درد و رنج میدهد. 58 ساله است، اما با یادآوری گذشته انگار پیرتر میشود. «در زندان که بودم، خیری که آخرش نفهمیدم چه کسی بود، سه میلیون دیه پرداخت کرد و از زندان آزاد شدم. بعد از آزادی باز هم شیشه کشیدم. به دلیل اعتیادی که داشتم، بشدت تنها شده بودم. حتی دو پسرم هم به همین دلیل تنهایم گذاشتند. دیگر خانهای هم برای زندگی نداشتم و شدم کارتن خواب. چهار سال تمام کارتن خوابی کردم. در صندوقهای میوه میخوابیدم و یک کارتن هم میکشیدم رویم. توی سرما که میلرزیدم؛ با چوب آتش درست میکردم یا رانندهها برایم گازوئیل میکشیدند و با آن آتشی راه میانداختم.
بساط شیشه کشیدنم هم مثل همیشه به راه بود. مصرف مواد از بس ظاهرم را به هم ریخته بود که رویم نمیشد به کسی بگویم قبلا چه کاره بودم. غذا هم نداشتم. شیر و کیک و نان و پنیر شام و ناهارم بود. یعنی میلی به غذا نداشتم. چون وقتی مواد میکشی دیگر میلی به غذا خوردن نداری. از اوضاع و احوالی که داشتم دلم شکسته بود و مدام گریه میکردم. غرور و شخصیتم را از دست داده بودم. گذشت تا اینکه به عنوان نگهبان کار پیدا کردم.
مواد میکشیدم، اما از نظر اخلاقی سالم بودم و هیچوقت دزدی نکردم، اما انگ دزدی زدند. از همه چیز خسته بودم تا اینکه یک روز رفتم میدان شوش. شنیده بودم غذا میآورند و پخش میکنند. هیچ پولی هم نمیگیرند. من هم که پولی نداشتم غذا بخرم. از یکی پرسیدم اینها کی میآیند؟ گفت سهشنبهها. رفتم و سهشنبه بعد وقتی آمدم آنها هم بودند. یکی از کارمندان کمپ طلوع آمد و یک پرس قیمه به من داد. اسمم را پرسید و اینکه چه موادی میکشم.
گفت از مواد خسته شدی، دوست داری جای خواب داشته باشی؟ دوست داری از مواد پاک شوی و روزی چند وعده غذا بخوری؟ گفتم بله. گفت برو سوار نیسان شو. همراه چند نفر از مصرفکنندههایی که میخواستند ترک کنند، سوار نیسان شدم و آمدیم کمپ. بعد از مدتی بدون استفاده از هیچ دارویی سالم و سلامت از اتاق سم زدائی بیرون آمدم. حالا هم نزدیک دو سال از آن زمان میگذرد و نه تنها وسوسه نمیشوم که اگر مصرفکنندهای هم ببینم راهم را کج کرده و در کمپ به معتادان کمک می کنم.»
با اینکه مصرف مواد مخدر را برای همیشه کنار گذاشته، اما همسرش حرفش را باور نکرد و از شوهرش طلاق غیابی گرفت،اما پسرانش هنوز هم دوستش دارند و هفتهای یکبار برای دیدن پدرشان به کمپ میآیند. مصاحبه که تمام میشود، موقع بیرون رفتن مکث کوتاهی می کند و میگوید دعا کنید برایم کاری در نیروی هوایی جور شود. شنیدهام فرماندهشان دنبال اسمم گشته است.
طلوع دوباره در زندگی
وقتی مصرفکنندهای برای اولین بار به کمپ میآید، ابتدا به قسمت پذیرش میرود و مشخصاتش را میگیرند. اینکه چند سال اعتیاد دارد و چه موادی مصرف کرده است. بعد عکس میگیرند و پرونده برایش تشکیل میدهند. بعد از حمام کردن و پوشیدن لباس تمیز به اتاق فیزیکی یا اتاق ترک میرود و بعد از حدود یک هفته پاک خارج میشود. اینجا کلاسهای روانشناسی هم داریم و روانشناس در مورد ترک اعتیاد صحبت میکند. در کمپ طلوع فقط کسانی که بیماریهای واگیردار مثل هپاتیت، ایدز یا زخمهای عفونی دارند، پذیرش نمیشوند و به آنها لباس تمیز و کرایه ماشین میدهند تا برگردند. از اینکه به کمپ آمدم خیلی خوشحالم. خدا را شکر میکنم که پاک شدم و پاک ماندم. وقتی زمان پاکی بالا میرود، بیشتر یاد گذشتهها میافتی. من هم همینطور بودم و هر موقع یاد گذشته میافتم بغضم میگیرد. حالا شدهام باور بچههای اینجا که به خودشان بیایند میشود مواد را ترک کرد. اینجا معتاد درب و داغان را با عشق و محبت به زندگی امیدوار میکند و شادی را به او برمیگرداند. اینجا عشق جاری است و مهربانی.
لیلا حسین زاده
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: