پنجشنبه هفته گذشته بود که قرار شد همه به کتابفروشی‌ها بروند و کتاب بخرند. می‌گویند کتابفروشی‌های مختلف مملو از جمعیت بوده‌اند. هنرمندان زیادی هم مردم را همراهی و در این مراسم زیبا شرکت کرده‌اند. شاید خیلی از شما هم پنجشنبه تان را در کتابفروشی‌ها گذرانده‌اید، اما از شما چه پنهان بنده این روز را در خانه گذراندم. به هیچ کتابفروشی هم نرفتم و همه روز مشغول انجام دادن کارهایی بودم که در طول هفته فرصتی برای انجامشان نداشتم.
کد خبر: ۸۵۸۳۴۰

اشتباه نکنید، به هیچ‌وجه هدفم مخالف خوانی نبوده و نیست. قصد نداشتم خلاف جریان آب شنا کنم و ژست‌های به قول معروف روشنفکر مآبانه بگیرم.

من در این روز با کتاب همان برخوردی را داشتم که طی یکی دوسال گذشته تقریبا هر روز انجامش داده‌ام. یعنی طبق قولی که به خودم داده‌ام لااقل ده صفحه کتاب خواندم. با خودم فکر کردم رفتن به کتابفروشی در یک روز خاص و در کنار دیگران می‌تواند خیلی لذتبخش باشد، اما واقعا چه تاثیری در کتابخوان شدن جامعه دارد؟

می‌دانم الان خیلی‌ها با توپ پر می‌گویند این یک حرکت نمادین است. چرا برخوردهای بسته‌ای با آن دارید. بله! این یک حرکت نمادین است. یکی از آن حرکت‌های نمادینی که آدم را می‌ترساند. یکی از ده‌ها حرکت نمادینی که طی سال‌های گذشته برای کتابخوانی انجام شده و تنها نتیجه‌اش این بوده که کتاب بیشتر و بیشتر به یک نماد بدل شده و مثل یک کالای لوکس تزئینی گوشه خانه جا خوش کرده است.

بیایید حرکت‌های نمادین جدی‌تر و با عرض معذرت به دردبخورتری داشته باشیم. مثلا قرار بگذاریم سه‌شنبه‌ها شب ده صفحه کتاب بخوانیم و در شبکه‌های اجتماعی و فضای مجازی درباره کتابی که در حال خواندنش هستیم با هم صحبت کنیم. این همه نماد، این همه حرکت نمادینی که در پایانشان حرکت مهم یا تغییری ایجاد نشده واقعا به چه کار می‌آیند؟ به کتابفروشی‌ها رفتن بد نیست، اما حکایت همان بیت معروف سعدی در گلستان را دارد؛ «به چه کار آیدت ز گل طبقی/ از گلستان من ببر ورقی.»

زینب مرتضایی فرد

فرهنگ و هنر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها