به بهانه توزیع فیلم «روشنک» در شبکه نمایش خانگی

یک جنگل مصنوعی در شمال

در وانفسای فیلم‌های آپارتمانی و تهران‌محور که بر پایه مناسبات عموما قشر مرفه بنا شده است، دیدن فیلمی که لوکیشن اصلی آن شمال ایران است، می‌تواند جذاب باشد، بخصوص وقتی قرار است قسمت عمده‌ای از مناسبات در زندان یک شهر شمالی باشد.
کد خبر: ۸۱۵۴۴۲
یک جنگل مصنوعی در شمال

اما ایده اولیه قدری ساده‌انگارانه و غیرقابل توجیه است. جوانی برای گرفتن رضایت پدر دختر مورد علاقه‌اش که در زندان است، به‌صورت صوری دزدی می‌کند و به زندان می‌رود... همین ایده اولیه دارای نقص و اشکالات فراوانی است.

این‌که دزدی از همکلاسی دانشگاه که ساختگی است و با توجه به سوابق مسعود چگونه باعث زندان رفتن او می‌شود؟ آیا پلیس به این نکات توجه نمی‌کند؟ چگونه وقتی پدر روشنک در یک نزاع باعث ضربه خوردن شریکش می‌شود، فرد مصدوم فرصت می‌کند به خواهرش زنگ بزند و بعد دوباره خودش را روی زمین بیندازد؟ چگونه پدر روشنک به زندان می‌افتد؟ جرم او چیست؟ وقتی مصدوم متواری شده و به قتل نرسیده و طبعا جنازه‌ای در کار نیست، براساس چه جرمی متهم زندانی می‌شود؟ بابت کدام قتل به دنبال گرفتن رضایت از خواهر مقتول هستند؟

براساس همین پرسش‌های بدیهی، ایده اولیه و قصه اصلی کاملا دارای اشکال و غلط‌های روایتی است. به همین دلیل ادامه قصه هم دچار مشکل می‌شود و تا پایان فیلم این عدم منطق و تطابق با واقعیت ادامه می‌یابد.

اتفاقات درون زندان مثل دعوای مسعود و آقارحیم و رفاقت پس از آن و خواستگاری و... تماما ساده‌انگارانه و بدون منطق روایی و براساس اراده نویسنده طراحی شده است.

اما نکته مهم، فصل‌بندی فیلم است. اساسا زمانی که در یک اثر فصل‌بندی اتفاق می‌افتد، دو یا سه قصه ظاهرا متفاوت در قسمت‌هایی به هم مرتبط می‌شوند و براساس یک ایده کلی در هم تلاقی می‌یابند، اما اینجا فصل اول و دوم اساسا ادامه یک قصه هستند که اگر تفکیک نمی‌شدند هم اتفاق خاصی نمی‌افتاد، بخصوص این‌که به لحاظ زمانی نیز قصه‌ها در ادامه هم بوده و فاقد ساختار متقاطع هستند.

شخصیت‌ها کاملا سطحی و بدون زمینه‌اند و مخاطب باید بپذیرد که آدم‌ها این‌گونه رفتار می‌کنند و منطق خاصی پشت آنها نیست؛ مثلا دقت کنید که شخصیت سینا که ‌ابتدای داستان یک مزاحم خیابانی تعریف می‌شود، سپس همانند یک فرد خانواده‌دار به خواستگاری می‌رود و پس از جواب رد شنیدن به اسیدپاشی رو می‌آورد!

اما در همین داستان فرعی دختر مورد علاقه سینا وقتی پدرش از او می‌پرسد‌ آیا سینا مزاحم شده، می‌گوید، نه اما وقتی همین جوان به خواستگاری می‌آید، در حرکتی عجیب او را مزاحم و بی‌سواد خطاب می‌کند!

این تناقض‌های شخصیتی صرفا به دلیل نداشتن قصه‌ای منسجم و منطقی است که در همه روند پیشرفت خود باید نقاط خالی و حفره‌ها را پر کند.

اما اوج این آشفتگی پایان قصه است. زمانی که سینا با بخشیدن چشم خود به روشنک هم او را دوباره به حالت اولیه برمی‌گرداند و هم خودش آزاد می‌شود.

همین نکته نشان می‌دهد قرار بوده پایان فیلم به این شکل باشد و مهم نبوده هر امکان قانونی یا پزشکی (حتی اگر صحیح باشد) نمی‌تواند در منطق درام بگنجد. این‌که بعد از پیوند چشم سینا به روشنک رنگ چشم روشنک به حالت اولیه برگشته و....

روشنک با وجود داشتن بازی‌های نسبتا قابل قبول و ایجاد فضایی مبتنی بر گذشت و مکافات عمل سرشار از ایده‌های خام و بدون کارکرد است.

نکته مهم دیگر این‌که با وجود استفاده از جغرافیای خارج از تهران، استفاده‌ای از این فضا نشده است. صرفا نماهایی از شهر آمل (زادگاه کارگردان) داریم و نشانی از فرهنگ، رسوم و حتی لهجه این منطقه نیست و قصه می‌توانست در تهران یا هر شهر دیگری هم اتفاق بیفتد.

استفاده کاربردی و دراماتیک از رشته تحصیلی مسعود یا علاقه‌مندی پدر روشنک به موسیقی نشده و صرفا در حد چند دیالوگ باقی مانده است. ایده محوری اثر نامشخص است و آشفتگی موضوع و قصه به پایان اثر نیز سرایت کرده است.

حسین قناعت ، فیلمساز شریفی است، خصوصا در رفتار و نوع مناسبات حرفه‌ای و ای کاش به حوزه کودک و نوجوان که تخصص اصلی اوست بازگردد.

فیلمسازان سینمای کودک اگر مورد حمایت نهادهای فرهنگی قرار گیرند، مسلما وارد قصه‌هایی که به آن تعلق ندارند، نخواهند شد و همین سرمایه‌ها می‌تواند برای سینمای کودک و نوجوان خرج شود؛ سینمایی که همیشه مایه افتخار بوده و خواهد بود.

بهرنگ ملک‌محمدی - قاب کوچک (ضمیمه شنبه روزنامه جام جم)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها