
قصههای آدمها بالا و پایین زیاد دارد. گریه و خنده دارد. قهر و آشتی دارد. کسی نمیداند کجای قصه قرار است کجا برسد. گاهی قصه آدمها پرپیچ و تاب میشود و مثل کلافی درهم میپیچد و گاه آنقدر ساده است که آدم میماند که اصلاً میشود اسمش را قصه گذاشت یا نه؟! قصه زنها اما همیشه پر رمز و راز است. سادگیاش هم کلی حرف دارد برای خودش. غمها، شادیها، ترسها و تمایلاتش، از هر کدام میشود نشست و هزار هزار قصه نوشت.
منیر 45 ساله، ساکن روستایی در حوالی آبپخش دشتستان
جاده فرعی حوالی آبپخش، کنار نخلستان که بیشتر بوی تابستان میدهد تا بهار، منیر با یک زن دیگر روی موتور سه چرخه باری نشسته و دستگیره آن را طوری دستش گرفته که انگار سالهاست کارش هدایت این وسیله نسبتاً نقلیه است. صورتش آفتاب سوخته است. روسری بنفش خال خال را گره زده دور گردناش. یک پیراهن بته جقهای هم تنش است که چادر خاکستری طرح دار را دورش گره زده، انگار جزئی از لباس باشد. نسبتاً چاق است. با لهجه جنوبی صحبت میکند. خوش رو و خوش خنده. از سر زمین میآید.
منیر 4 تا بچه دارد. 2 دختر و 2 پسر. جنسش به قول خودش جور است. دختر بزرگ را نامزد کرده اما خوشحال نیست. پسر بیکار است.
یک مدت راننده بوده برای شرکت گاز، شرکت گاز که نه، همین پیمانکارهایش. منیر غصه پسرهایش را هم میخورد. درس را ول کردهاند. فکر و ذکرشان موتور است. موتور خطر دارد. برای خودش چیزی نمیخواهد. انگار نه انگار که از 20 سالی که شوهر کرده، 12 سالش را بیشوهر مانده است. بیسرپرست. میگوید، الهی همه جوانها عاقبت به خیر شوند.
تبسم 35 ساله، کارمند ساکن تهران
آدم وقتی از خودش سؤال نمیکند، راحتتر زندگی میکند. همینطور یک مسیر مستقیم را میگیرد و میرود جلو. به پشت سرش هم نگاه نمیکند. اما امان از وقتی که یک سؤال میآید توی ذهنش: «خوب، که چه بشود؟!» آن وقت تمام کارهایی که کرده و تمام کارهایی که نکرده، ردیف میشوند. برایش شکلک در میآورند. جلویش رژه میروند و آخر سر به طرز ناخوشایندی، بیقواره و نامأنوس جلوه میکنند. برای تبسم هم یک روز که خودش نمیداند کدام روز در کدام ماه سال بود، سؤال پیش آمد. حالا اینکه این سؤال زمانی پیش بیاید که آدم درسش را در دانشگاه تمام کرده، در اداره خوبی هم استخدام شده و از قضا، شوهر خوبی هم نصیبش شده و بچه بانمک و تودل برویی هم دارد، کمی آدم را میترساند.
تبسم یک روز چشم باز کرد و دید که زندگی برایش یکنواخت شده. همه چیز دارد در حد خواستههایش. قسط خانه هم که تازه تمام شده. پس چرا خیالش راحت نیست. چرا بیحوصله است؟ انگار یک پای کار میلنگد. نه، همه چیز درست است. همان طوری که باید باشد. خیلیها حسرت زندگی اش را دارند. اما فقط خود تبسم میداند از وقتی که پایش به خانه میرسد و مانتو و مقنعه اداره را درمی آورد، چقدر دوست دارد ساعتها کش بیایند و او فرصت بیشتری داشته باشد. نظافت خانه، آماده کردن شام و رسیدگی به بچه، حس و حالی برای اش باقی نمیگذارد. کاش بیشتر وقت داشت. جلوی آینه مینشیند و صورتش را نگاه میکند. تبسم خسته است.
فرشته، 29 ساله خانه دار ساکن مشهد
همه چیز را نمیشود با هم داشت. آدم هرچیزی را به دست بیاورد، به ناچار یک سری چیزهای دیگر را از دست میدهد. فرشته هم دیپلم اش را که گرفت، تشکیل زندگی مشترک داد و همسری پسردایی اش را انتخاب کرد و قید ادامه تحصیل در دانشگاه را به کل زد. البته نه اینکه اصلاً به فکر درس خواندن نیفتاده باشد. در این سالها چند بار پیش آمد به سرش بزند که دوباره برود سراغ کتابها و در کنکور شرکت کند، اما این آتشپارهها مگر میگذارند؟!
قربان صدقه آتشپارهها میرود. مانی و محراب، کاکل زری هایش. میگوید: «صد تا لیسانس و فوق لیسانس، فدای یک تار موی شان.»
بعد صدایش را میآورد پایین و نجوا میکند: «پسردایی دلش غنج میرود برای دختر. یک دختر هم که بیاورم، میشوم تاج سرش. دیگر چه بخواهم؟!»
آنوقت ریز میخندد و باز قربان صدقه پسرها میرود که از سر و کول هم بالا میروند.
حال و روزشان بد نیست. خانه شان دوخوابه است، 65 متر. یک اتاق برای بچه ها و یک اتاق برای خودشان. هال کوچک و نقلی است. فرشته راضی است. فقط دلش میخواهد آشپزخانه اش یک کمی جادارتر باشد. پسر دایی قول داده خانه را عوض کنند. بروند چند تا «میلان» بالاتر که به مادرش نزدیکتر باشند. منظورش از میلان، همان کوچه است. در مشهد اینطور میگویند.
پنج النگوی طلا توی دست فرشته برق میزند. یک جوری دستش را تکان میدهد که آدم از صدای النگوها خوشش میآید. هدیه شوهرش هستند، پسر دایی اش. هر کدام به مناسبتی. مال وقتی است که طلا اینقدر گران نشده بود. فرشته میداند که قرار است زنهای خانه دار را هم بیمه کنند. یکهو سر درد دلش باز میشود:« همه فکر میکنند خانه دارها از صبح تا شب توی خانه استراحت میکنند. به خدا اینطور نیست. آدم دائم دارد توی خانه کار میکند. بعضی روزها 10 دقیقه هم نمینشینم، خصوصاً وقت هایی که میهمان از شهرستان داریم. اصلیتمان مال بجنورد است. فامیلها زیاد میآیند مشهد. بیشتر برای دکتر رفتن. بندههای خدا کسی را ندارند جز ما، اما همه فکر میکنند چون من خانه دار هستم، یعنی کاری ندارم. یک جاری هم دارم اینجا که در مهد کودک کار میکند. میهمان خانه آنها نمیرود. میگویند زنش کار میکند، مزاحمش نشویم!»
پسرها چای و بیسکوییت میخواهند. فرشته اخمهایش یک باره از هم باز میشود. قربان صدقه شان میرود.
نگار 38 ساله، گرافیست ساکن تهران
قرار نیست زندگی همه مثل هم باشد. این را نگار میگوید. در کار خودش استاد است. در و دیوار دفتر کار یا همان آتلیه اش داد میزند که از آن کاردرستهاست. دست که به قلم میبرد، دیگر باید نشست و منتظر یک اثر فوق العاده بود. مثل همان تابلویی که از مادرش کشیده و بالای سرش آویزان کرده است. از نقاشی و مجسمهسازی گرفته تا طراحی لباس و دکوراسیون داخلی، نگار در همه شان سررشته دارد. این دفتر را هم با همکاری یکی از دوستانش راهانداخته. زمینه فعالیتشان طراحی فضای داخلی شرکتها و تبلیغات است. نگار مجرد است. این را همه میدانند. دوست و فامیل اما خیلیها انگار برای اینکه خیالشان راحت شود، بارها و بارها از او سؤال میکنند، اگر بشود حتی هر روز: «هنوز شوهر نکردهای؟»
نگار از شوهر کردن فراری نیست. خودش میداند سن که بالا برود، آدم سختگیر تر میشود و انتخاب، دشوارتر.
میگوید: «پیش نیامده!»
به همین سادگی! آدم با خودش فکر میکند دختری هنرمند با ظاهر خوب که خانواده خوبی هم دارد، حتماً موقعیتهای زیادی برای ازدواج داشته. حتماً داشته اما نگار معیارهایش فرق میکند. آخر هنرمند است و روح لطیف و حساسی دارد.
بیشتر هنرمندها همینطوری هستند. حرفهای دلشان را میپاشند روی بوم، نقش میکنند بر تن تابلو، جان میدهند بر پیکره تراش خورده، اما گفتن، آنطوری که بنشینند روبهروی آدم و چشم در چشم بگویند، بیشتر وقتها برایشان سخت است. نگار هم همینطور است. وقتی میگوید، پیش نیامده یعنی کل حرف اش در کلام همین است. برای جستن حرفهای پنهان دلش باید رفت سراغ تابلوها، مثلاً همان دختری که یک انار سرخ دستش گرفته و به نقطهای دور خیره شده و جای قلبش به شکل یک انار، خالی است.
هر قصهای از یک جا شروع میشود و در یک نقطه هم به پایان میرسد. قصه آدمها هم همینطور.
قصه زنها اما همیشه پر رمز و راز است. سادگیاش هم کلی حرف دارد برای خودش. غمها، شادیها، ترسها و تمناها، از هر کدام میشود نشست و هزار هزار قصه نوشت. (مریم طالشی/ ایران)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتوگو با گردآورنده کتاب «قصه جریحهدار شد» مطرح شد
ناصر ابراهیمی در گفت و گو با جام جم آنلاین؛
گفتوگو با محمد خیراندیش در حاشیه اختتامیه جشنواره بینالمللی فیلم ۱۰۰
رئیس مرکز ارتباطات و رسانه آستان قدس رضوی از تولید یک برنامه نخبگانی میگوید