در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
اینها انواعی از شکستهای بزرگ هستند که میتوان توضیحشان داد. برنامههای تلویزیونی، متخصصان و کارشناسان پر حرف در نشستهای علمی، کتابهای پرتیراژ و روزنامهها همه درباره این شکستها حرف میزنند و حتی در پی التیام آنها هستند. این شکستهای بزرگ، نقاط عطف و مقاطع مهم زندگی یک انسان خوانده میشوند، اما شکستهایی که لحظات را، ساعات را و خلق و خوی روزانه انسان را میسازند، اغلب توضیح ناپذیر و کوچکند. شکست در یک رابطه انسانی ساده، شکست در یک گفتوگو، شکست در گفتن حقیقت آنطور که باید آن را گفت، شکست در گفتن یک دروغ کوچک و... همه و همه توضیح ناپذیرند و از قضا لحظهها و ساعات اصلی زندگی ما را تصاحب میکنند. وقتی در یک گفتوگو احساس میکنی حرفت را آنطور که در ذهنت میگذرد نزدی و منظورت را نرساندی؛ وقتی به دلیل ترس یا شرم، دروغ کوچکی میگویی که خودت را هم آزرده میکند؛ وقتی رابطهای دوستانه را به سبب سوءتفاهمی احمقانه از دست میدهی، احساس شکست میکنی؛ شکستی تلخ که تو را در خود فرو میبرد و احساس تنهاییات را بیشتر از همیشه میکند. زیر بار این شکستهای کوچک است که فرسوده و پیر میشوی و حتی اگر پیروز میدانهای بزرگ باشی و همه با انگشت تو را آرزو کنند، به خاطر این خرده شکستها خود را خوشبخت نمیدانی.
کاش همه شکستها بزرگ بود. ورشکستی چند میلیاردی، باختن در یک مسابقه بزرگ ملی یا ساختن فیلمهای بد شکستهای راحتتری هستند، چرا که قابل توضیح دادن است، حتی اگر خودت فرصت توضیح نداشته باشی، هستند کسانی که شکست پیاپی تو را توجیه کنند و از بدترین کارهایت، پیروزیهایی مصنوعی بسازند. همه ما شکستهایی داریم که نمیخواستیم رازمان باشد، اما از فرط تکرار و پیش پاافتادگی، از شدت شخصی بودن و حسی بودن، شدهاند رازهایی مگو که جانمان را به زوال میکشند. ما انسانهای شکستهای کوچکیم.
علیرضا نراقی
تو برنده نیستی!
امروز میخواهم برایتان از یک مدل دیوانگی پردهبرداری کنم. دیوانه بیخیال. یعنی در واقع دیوانهای که اگر در روز صد بار با مغز زمین بیاید، ککش نمیگزد و همین طور با لبخند رو به جلو میرود. مثل من که امروز صبح، مثل همیشه خواب ماندم و مثل همیشه با سرعت از پلههای ورودی محل کارم بالا رفتم. به خیال این که در هوشمند، مثل همیشه جلویم باز میشود. اما خب نشد. یعنی چند سانتیمتر بیشتر باز نشد. برای همین من با مغز رفتم توی شیشه. اما عین خیالم نبود. مثل هر روز صبح به آقای مسئول حراست لبخند زدم و صبح بخیر گفتم. موضوعی که میخواهم عرض کنم دقیقا همین است. آدمهایی هم هستند که هرطور بیندازیشان، مثل گربه چهاردست و پا پایین میآیند و به دوربین لبخند میزنند. این طور آدمها اگر هزار عیب داشته باشند، حسنشان این است که هیچ رقمه نمیتوانی شکستشان بدهی. یعنی ممکن است آنها را شکست بدهی، اما آن طور که لبخند به لب باقی میمانند، میخواهند به تو بگویند: «ممکنه تو برنده باشی. اما من بازنده نیستم.»
و برای یک برنده چه چیز غمانگیزتر از آن که بازندهای نداشته باشد! این طور آدمها دیوانهاند. شاید حتی وقتی لجتان دربیاید به آنها بگویید خل وضع. ولی خب وجود دارند و اگر بخواهید دقیقتر بشناسیدشان باید خدمتتان عرض کنم که آنها شکست نمیخورند، تنها به این دلیل ساده که طاقت شکست خوردن را ندارند. با خودشان فکر میکنند «هیچی نبودن به هرحال بهتر از بازنده بودنه!» این طور آدمها طاقت شکست ندارند. برای همین برایشان مهم نیست هیچ تیمی در هیچ کجای دنیا افتخار آفریده باشد. ترجیح میدهند طرفدار نباشند تا این که بخواهند یک بار درمیان طعم زهر شکست را تجربه کنند.
الناز اسکندری
تعارف نکنید، بدتر از شکست نداریم
این روزها مد شده از در و دیوار جمله میآید به نقل از شکسپیر، دکتر شریعتی، حسین پناهی، پرفسور حسابی و چارلی چاپلین و البته که هر روز یکی از این جملات به نقل از چند نفر همزمان به دستتان میرسد، جملاتی که بیشترشان منتسب به این اشخاص است و حتی تاثیری هم روی زندگی هیچ کداممان ندارد. کلا واکنش ما در مواجهه با این جملات (اگر جمله خوب و درست درمانی هم باشد) به حافظه ماهیها شباهت دارد که میگویند، چند ثانیه بیشتر نیست، البته اگر همین موضوع هم راست باشد!
اما بعضی از این جملات نهتنها تاثیر ندارد، بلکه برای شخص من بیشتر لج درآور شده، جملاتی که در مورد شکست و موفقیت است، جملهای از ناپلئون که میگوید: آنقدر شکست میخورم تا راه شکست دادن را بیاموزم یا جملهای که به همه عزیزان نام برده نسبت داده شده و میگوید: شکست پلی برای رسیدن به موفقیتهای بزرگ است. کاش آقای ناپلئون زنده بود تا از او میپرسیدم که با آن خفتی که از سلطنت کنار رفت، هنوز معتقد است میشود راه شکست نخوردن را آموخت؟ کاری به جوابش ندارم، اما شکست بد است، خیلی بد و هر شکست طعم و مزه خاص خودش را دارد. مثلا همین شکست عاطفی که سرآمد شکستهاست و اتفاقا فراوانیش اصلا هم کم نیست، چقدر جبرانپذیر است و چقدر راهگشا میشود برای ادامه زندگی و تجربههای بعدی؟ مثلا شکست مالی، شما که کار و مالتان را از دست میدهید، چقدر امکان جبران دارید و چند درصد از کسانی که ورشکست میشوند، بعدها دوباره کمر راست میکنند؟
شکست بد است و به نظرم قابل جبران نیست، چون شما شکستتان را جبران نمیکنید، بلکه راه و روشتان را عوض میکنید، اصلا کار دیگری میکنید، به نظرم باید قبل از هر کاری مراقب باشیم شکست نخوریم، نه اینکه شکست را مقدس کنیم.
مستوره برادران نصیری
تصویر ترحمبرانگیز دستِ بیچروک
میگویند فیلمسازان ناکام، منتقد میشوند یا بهتر بگویم آنها که عشق فیلمسازی بودهاند و نتوانستهاند میروند منتقد میشوند؛ تازه اگر از پس این یکی خواستن ـ شدن برآیند. حتی شنیدهام که شاعران همان رماننویسهای ناکامند. آنها که آرزوی نوشتن قصهها و داستانهایشان عقیم مانده؛ رفتهاند سراغ شعر. نمیدانم این فرمولبندیها چقدر درست و قابلاتکا هستند. بیشتر شبیه جملات نغزی است که میشود توی بالای صفحه آخر روزنامهها نوشت تا فقط نوشته شده باشند! کنار همان فال روزانه و وضع آبوهوا که بیشتر تزئین صفحه هستند تا واجد معنا. اما دارم به این فکر میکنم که خیل ناکامان و شکستخوردگان دوروبر ما قرار بوده چهکاره باشند؟ چی نشدهاند که شدهاند این؟! اینهمه روایت سنگین شکست که فشار آورده روی اتمسفری که در آن نفس میکشیم نقطه مقابل کدام خواستنی بوده که نشده؟ این حجم عظیم نارضایتی از حالوروز فعلی که توی گفتوگوها و معاشرتهای روزانه به گوشمان آشنا شده؛ دقیقا بدل نامطلوب و جعلی کدام بودی است که محقق نشده؟ این نابودها و کمبودها؛ بخش از دسترفتهشان کجاست و اگر میبود، آدمها و جهانشان چگونه میشد؟ آدمی منهای شکست؛ چه شکلی است؟! یک پرانتز بگذاریم اول زندگی هرکسی و نشدنها و ناکامیها را از آن فاکتور بگیریم آن باقیمانده خجسته، آن توده ناب موفقیت شبیه چیست؟
نمیدانم چرا من یاد قهرمانهای بزنبهادر فیلمهای هندی میافتم؛ همانها که از ماشینی با سرعت بسیار بالا میپرند بیرون؛ روی آسفالت غلت میزنند و در حین غلت زدن هزار گلوله شلیک میکنند، کلی آدم بد را نفله و ناکار میکنند و تازه چند طفل معصوم و صدالبته دختری که عشقشان است هم نجات میدهند! زندگی منهای شکست، یک چیز مضحکی توی مایههای همان هندیبازیهای سینمایی است. یک شیرینی شکرکزده حالبهمزن و بس. این زندگی طبیعی نیست. تن، بدون رد زخمِ نشدنها و رنجها، میشود چیزی شبیه این اندامهای مصنوعی که سالها رنگشان بیتغییر میماند و حسرت چروک شدن را میخورند. مکالمهای با روزگار نداشتهاند. گرمای حضور دستی را نچشیدهاند. زخم بیمهری برنداشتهاند. این تصویر مضحک شکستناپذیری زندگی است. سراسر شکست شدنش هم قصه مضحک دیگری است. بگذریم...
رضا جمیلی
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی«جام جم» با جواد محقق، نویسنده، شاعر و معلم باسابقه
دشمن چگونه سعی در عرفیسازی بیحجابی در جامعه دارد؟
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد