در مجموعه مستند «سینمای مقاومت» هربار سینمای یک کشور بررسی می‌شود

تصویر مقاومت در اروپای جنگ‌زده

مجموعه مستند «سینمای مقاومت» نام برنامه‌ای از شبکه خبر است که هر بار سینمای مقاومت یک کشور را مورد بررسی قرار می‌دهد. این برنامه هفته پیش نگاهی به سینمای مقاومت کشور‌های اروپایی داشت.
کد خبر: ۶۸۶۵۲۱

در سینمای اروپا، مقاومت در برابر نازیسم شاید گسترده‌ترین و پردامنه‌ترین دستمایه‌ای بوده که نظر بسیاری از کارگردان‌ها را به خود جلب کرده و خوشایند بسیاری از تماشاگران نیز بوده است.

اما اروپایی‌ها با دو مورد خاص از مقاومت در الجزایر و جمهوری ایرلند نیز مواجه بوده‌اند. سینمای فرانسه در نمایش جنگ الجزایر خودسانسوری تقریبا کاملی اعمال کرده است. گذشته از اشارات غیرمستقیم به جنگ الجزایر در چند فیلم فرانسوی، جنبش مقاومت الجزایر را فقط در محصولات غیرفرانسوی می‌توان دید. در یک ملودرام آلمانی به نام مادلن و لژیونر (1958)، یک معلم فرانسوی که از وحشیگری هموطنانش به خود آمده، به حمایت از الجزایری‌ها می‌پردازد.

فیلم ایتالیایی «نبرد الجزیره» ساخته جیلوپونته کرو، بازنمایی برجسته‌ای از این جنگ است. این فیلم سیاه و سفید سعی دارد آن احساسی را که فیلم‌های خبری اواخر دهه 50 درباره جنگ الجزایر برمی‌انگیختند، بازسازی کند. فیلم باوجود دقت تاریخی، موفقیت چندانی به دست نیاورد، زیرا نتوانست ایتالیایی‌هایی را که درگیر این جنگ نبودند، فرانسوی‌هایی را که چنین بازنمایی دقیقی را نمی‌پذیرفتند و الجزایری‌هایی را که با توجه به نتایجی که از جنگ پنهانی‌شان به دست آوردند، آن را فیلمی بدبینانه می‌دانستند، به خود جلب کند.

برخلاف فرانسه، فیلم‌های انگلیسی نمایش قابل قبولی از مقاومت مردم ایرلند در برابر استعمار انگلیس داشته‌اند. مثلا سال 1947 مردم شاهد نمایش دو فیلم بودند: فیلم «غریبه ناشناسی را می‌بینم» که در آن یک میهن‌پرست ایرلندی حاضر است در اجرای نقشه‌های تروریستی آلمان در خاک بریتانیا شرکت کند و فیلم «جداافتاده» (کارول رید) که آخرین ساعت‌های عمر یک مبارز ایرلندی را با نگاهی نه‌چندان مثبت، اما بدون کینه‌جویی و نفرت به نمایش می‌گذارد.

در فیلم، جانی با بازی جیمز میسن که از رهبران یک گروه انقلابی در ایرلند شمالی است، برای تامین هزینه‌های تشکیلات خود، در یک سرقت مسلحانه از بانک شرکت می‌کند. در حین عملیات، یکی از افراد کشته می‌شود و جانی از دست پلیس می‌گریزد و در شهر سرگردان می‌شود و در نهایت به قتل می‌رسد. از دیگر فیلم‌های درخشان درباره مقاومت مردم ایرلند، می‌توان از دختر رایان (دیویدلین) نام برد. در سکانسی از فیلم که افراد نیروی مقاومت صندوق‌های اسلحه را از ساحل می‌آورند، به لطف یک سلسله تمهیدات ناب سینمایی و تدوین سریع نماهایی از یک سلسله حرکات متفاوت، همدلی و اتحاد مردم ایرلند به زیباترین شکل ممکن به نمایش درمی‌آید. ما چهره کسانی را که از قبل می‌شناختیم، می‌بینیم که همه با شور و حرارت در بیرون آوردن جعبه‌های اسلحه شرکت می‌کنند. یگانگی ملی به‌عنوان مشخصه فیلم‌های مقاومت به ایرلند منتقل شده و جالب اینجاست که چنین تمهیدی در یک فیلم انگلیسی به کار رفته است. در حالی که فیلم‌های فرانسوی هرگز جرأت نداشته‌اند اهالی یک دهکده الجزایری را در فعالیت‌های پشتیبانی از جبهه نجات الجزایر نشان دهند. بعد از فیلم دیوید لین، فیلم‌های دیگری هم درباره مقاومت مردم ایرلند ساخته شد که معروف‌ترین آنها در سال‌های اخیر «باد در مرغزار می‌وزد» ساخته کن لوچ است.

طبق برآوردها، اروپا در جنگ جهانی دوم بیش از 28 میلیون کشته داد و بیش از 21 میلیون نفر اروپایی به کشورهای دیگر پناهنده شدند. ساکنان حومه‌های شهرها بر اثر بمباران‌های هوایی در عرض چند دقیقه خانه‌های خود را تخلیه کردند و آثار باستانی و هنری آنها به خاکستر تبدیل شد. نتیجه این‌که حداقل 35 درصد از مایملک اروپا در طول جنگ معدوم شد. البته آزادسازی‌ها در لحظه پیروزی شادمانی به همراه داشت؛ اما تجربه سبعیت نازی‌ها لکه ننگی بر وجدان اروپا بر جا گذاشت و تا سال‌های متمادی، مقاومت در برابر هجوم آلمان‌ها از مضامین اصلی سینمای اروپای پس از جنگ شد که در ادامه به بعضی از معروف‌ترین و اثرگذارترین این فیلم‌ها می‌پردازیم.

«رم، شهر بی‌دفاع» ساخته روبرتو روسلینی که به‌عنوان نخستین فیلم نئورئالیستی به کشورهای غربی راه یافت، اثری است برجسته درباره ایستادگی مردم ایتالیا در مقابل نازی‌ها که براساس اتفاق‌های زمستان 1943 تا 1944 در رم ساخته شده است؛ زمانی که آلمانی‌ها اعلام کردند درهای رم باز است. فیلم درباره رهبر کمونیست مبارزان زیرزمینی است که در اقدامی متهورانه، هرچند بی‌ثمر، در مقابل کشتار گشتاپو خود و یارانش را به کشتن می‌دهد.

روسولینی و همکارانش داستان را از وسط اشغال نازی‌ها آغاز می‌کنند و روسولینی از موضع‌گیری سیاسی نسبت به هرکدام از قهرمانانش خودداری می‌کند و نیت خیر تک‌تک مردم را ارج می‌گذارد. فیلم به دلیل خط داستانی ملودراماتیکش در همه کشورهای غربی با موفقیت عظیمی مواجه شد. رم، شهر بی‌دفاع، فیلمی است بشدت عاطفی که به جای وسواس در پیشبرد یک روایت مشخص، تماشاگر را درگیر ماجراها می‌کند و با استفاده از تمهیداتی ساده و موثر او را در دل روایت جا می‌دهد. شخصیت‌های فیلم هنگام ملاقات روبه‌روی هم قرار نمی‌گیرند، بلکه پهلو به پهلوی هم می‌ایستند، پس‌زمینه آنها بسته است و پیش‌زمینه باز تصویر، جای تماشاگر است که او نیز علاوه بر شخصیت‌ها، هدف اطلاع‌رسانی است.

در فیلم از هیجان و تعلیق‌های آنچنانی خبری نیست. تصویر ساده است و هیچ وقفه هیجان‌انگیزی وجود ندارد و از سایه‌های مهیب در دل تاریکی یا سر و صداهای ترسناک هیچ خبری نیست. نقش‌های دو بازیگر اصلی، کشیش و قهرمان زن ماجرا را دو بازیگر محبوب که پیش‌تر در فیلم‌های کمدی سبک بازی می‌کردند، ایفا می‌کنند. این تمهید فوق‌العاده موثر است، چراکه این چهره‌های آشنای همیشه خندان، اکنون خونین، خسته و مأیوسند.

تماشاگر از مرگ یکی از اعضای نیروی مقاومت ایتالیا چیزی نمی‌بیند، اما از آن بدون شک متاثر می‌شود. دو فیلم بعدی روسولینی او را به‌عنوان رهبر ثبت تاریخ معاصر ایتالیا معرفی کرد: پاییزا (1946)، در شش قسمت نامرتبط، به واقعه آزادسازی ایتالیا از مرحله فرود قوای آمریکایی در سیسیل تا پاکسازی نازی‌ها در دره پو می‌پردازد که صحنه‌های مختلف آن در سراسر این کشور و در مکان‌های اصلی فیلمبرداری شده است. مانند رم شهر بی‌دفاع، در این فیلم هم حضور مردم کوچه و بازار موجب شد که جنون و وحشت جنگ بخوبی در آن حس شود و جهان‌بینی گسترده و انسان‌دوستانه نئورئالیسم به نمایش دربیاید. فیلم سوم با نام آلمان سال صفر (1947)، در شهر بمباران شده برلین و در مکان‌های اصلی فیلمبرداری شد و همه بازیگرانش غیرحرفه‌ای هستند.

از مهم‌ترین چهره‌های سینمای مقاومت در اروپا، می‌توان از فیلمساز لهستانی، آندره وایدا نام برد. نخستین فیلم داستانی او، یک نسل (1954)، نخستین فیلم از سه‌گانه‌ای بود که وایدا درباره تجربه‌های وحشتناک تاریخی کشورش از جنگ ساخت و به‌عنوان یکی از کارگردان‌های مهم اروپایی شناخته شد و سینمای لهستان را مورد توجه جهان قرار داد. «یک نسل»، داستان گروهی نوجوان است که در جریان اشغال لهستان سیاسی می‌شوند و به یک گروه مقاومت دسته چپی می‌پیوندند و سرانجام از سوی گشتاپو تعقیب و سرکوب می‌شوند. دومین فیلم از سه‌گانه وایدا، فیلم کانال (1957) است، بسیار تلخ که فیلمنامه‌اش را یرژی استفان استاوینسکی از رمان خودش اقتباس کرده است. در آخرین روزهای قیام ورشو در سپتامبر 1944، سه گروه از مبارزان لهستانی از راه فاضلاب به طرف مرکز شهر عقب‌نشینی می‌کنند. در این میان زنی از میهن‌پرستان پس از اطلاع از ازدواج محبوبش خودکشی می‌کند؛ زوجی با تصور این که نجات پیدا کرده‌اند با راهی مسدود شده مواجه می‌شوند؛ مردی در انتهای فرار از میان آلمانی‌ها سر در می‌آورد و رهبر گروه موفق به یافتن راه خروجی می‌شود، اما بازمی‌گردد تا بقیه را هم همراه خود سازد... نگاه ناامیدانه وایدا به قهرمان‌های نفرین شده‌ای که مانند موش‌ها در فاضلاب می‌میرند، درواقع الگویی مثالی از جبرگرایی رمانتیک موجود در مکتب لهستانی است. همین ویژگی‌ها را می‌توان در آخرین و عالی‌ترین فیلم از سه‌گانه وایدا، خاکسترها و الماس‌ها (1958) نیز یافت.

در این فیلم به چند ساعت از زندگی یکی از مبارزان جوان مقاومت، ماشک چلمیسکی، در نهم می 1954، نخستین روز پس از جنگ اروپا، پرداخته می‌شود. ماشک از فرمانده واحد ملی عملیات چریکی دستور دارد به حومه شهر برود و معاون جدید حزب کمونیست منطقه را به قتل برساند. او اعتقاد سیاسی چندانی به مأموریت خود ندارد، پس هنگامی که درمی‌یابد قربانی‌اش پیرمردی مهربان و فرسوده است، دچار تردید می‌شود. با این حال مأموریت خود را انجام می‌دهد و خودش هم گلوله می‌خورد و در نهایت به شکلی اسفبار در میان زباله‌ها می‌میرد.

سال 1948، ژان پی‌یر ملویل فیلمساز فرانسوی، نخستین فیلم خود به نام خاموشی دریا را با اقتباس از داستان پرآوازه و محبوب نهضت مقاومت، ژان برولر، تهیه کرد. داستان فیلم در سال‌های اشغال فرانسه جریان دارد و هنگامی که یک افسر روشنفکر آلمانی مقیم خانه یک کشاورز فرانسوی می‌شود که همراه برادرزاده‌اش زندگی می‌کند افسر شیفته فرهنگ فرانسوی می‌شود. او هر غروب نزد میزبان‌هایش می‌آید و به تفصیل از افکار و احساساتش می‌گوید. لئون مورن، کشیش (1961) دومین فیلم ملویل است که به دوران اشغال فرانسه طی جنگ جهانی دوم می‌پردازد، اما سومین فیلم او در این باب و بهترین آنها، ارتش سایه‌هاست که سال 1969 ساخته شد. داستان فیلم در سال 1942 جریان دارد.

فیلیپ ژربیه با بازی لینو ونتورا ـ که از اسارت مقامات حکومت دست‌نشانده ویشی گریخته ـ به مارسی می‌آید و به کمک همقطارانش در نهضت مقاومت، یک خبرچین را به قتل می‌رساند و پس از ماجراهایی، در نهایت کشته می‌شود.

فیلم ملهم از تجربیات خود ملویل به‌عنوان عضو نهضت مقاومت است و زمانه‌ای را نشان می‌دهد که در آن، اقتضای شرایط، اعمال ضدانسانی و خشن را توجیه می‌کند. ارتش سایه‌ها در عین حال از حال و هوای آثار نوآر بهره‌مند است و شخصیت‌هایش بروشنی از همان دست دغدغه‌ها و گرفتاری‌هایی رنج می‌برند که مخصوص قهرمان‌های نوآرهای بزرگ تاریخ سینماست.

اگر رم شهر بی‌دفاع از متاثرکننده‌ترین و معروف‌ترین فیلم سینمای مقاومت است، یک محکوم به مرگ گریخت (1957) ساخته فیلمساز فرانسوی روبر برسون، صریح‌ترین نمونه آن است. یک مبارز نهضت مقاومت فرانسه توسط پلیس حکومت ویشی دستگیر و پس از بازجویی و شکنجه به سلولی انفرادی در زندان نازی‌ها منتقل می‌شود. امید او به فرار و دیدارهای کوتاهش با دیگران در حیاط زندان، در روند کشنده و ملال‌آور اسارت تغییری ایجاد نمی‌کند. دوستش هنگام فرار کشته می‌شود، اما او شب پیش از اعدام می‌گریزد. فیلم اثری است که به‌دنبال تجسم رویدادهای هیجان‌انگیز نیست، بلکه می‌خواهد از طریق تصویر، عصاره و چکیده مقاومت را نمایش دهد.

واقعیت این است که در اروپای اشغال شده کار چندانی نمی‌شود کرد، زیرا آلمان‌ها بسیار نیرومند بودند و بنابراین مقاومت در نهایت چیزی نبود جز امید، پایمردی و صبر. تماشاگر درباره شخصیت اصلی فیلم برسون چیز زیادی نمی‌داند. تنها می‌داند افسری فرانسوی است که به اسارت گشتاپو درآمده است؛ چرا به مرگ محکوم می‌شود؟ آیا یکی از رهبران مهم جنبش است؟ آیا در عملیات ویژه‌ای شرکت داشته؟ فیلم به جای پاسخ دادن به این پرسش‌ها، فقط به نمایش رفتارهای او می‌پردازد. فیلم آرام آرام فضایی تهی می‌آفریند که مانع تمرکز ذهن تماشاگر بر رویدادها می‌شود و او را وامی‌دارد که فقط تصاویر را نگاه کند. این فیلم برسون در احیای سینمای اروپا نقش مهمی داشت و تولد تازه‌ای برای سینمای مقاومت بود.

مسعود ثابتی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها