داریوش مهرجویی در فیلم «اشباح» به سینمای قصه‌گوی خود نزدیک شده است

بازگشت از بی‌معنایی به معنا

این اتفاق خوبی نیست که وقتی از داریوش مهرجویی و سینمایش حرف می‌زنیم همان ابتدا بگوییم خدا را شکر «اشباح» ناامید‌کننده نیست و نسبت به «نارنجی‌پوش» و «چه خوبه که برگشتی» یک سر و گردن بالاتر است. این‌که مهرجویی به نقطه‌ای در کارنامه خود برسد که سینمایش در یک قدمی فاجعه قرار بگیرد و علاقه‌مندانش همین که او به سقوط تن نداده است خوشحال باشند، جای شادمانی ندارد.
کد خبر: ۶۷۴۰۴۵

مهرجویی همیشه با متر و معیار قله، سنجش و قضاوت می‌شد، نمی‌توان او را در دامنه سینما جای داد. با این حال اشباح را می‌توان بازگشت مهرجویی به سینمای قصه گویش دانست که این بار نیز در یک اقتباس ادبی کم و بیش موفق بوده است. بعد از سارا این دومین بار است که مهرجویی سراغ ایبسن می‌رود. بعد از این‌که سارا را بر اساس نمایشنامه «خانه عروسک» او ساخت، این بار از «اشباح» ایبسن اقتباس کرده و با بومی‌کردن فضای قصه و شخصیت‌ها، هرچند موفقیت سارا را تکرار نمی‌کند، اما دست‌کم مخاطب را هم خشمگین و ناامید نمی‌کند.

در نمایشنامه اشباح، پسری بیماری جنسی دارد که از پدر به ارث برده، مغزش تحلیل رفته و مرگش نزدیک است. خانم آلوینگ در اوان جوانی می‌خواهد از پدرِ پسر جدا شود و چون عاشق کشیشی بوده به او پناه می‌برد، ولی چون کشیش ماندرز اسیر اخلاقیات و سنت‌ها و مقررات اجتماعی است، او را نمی‌پذیرد و اینک بعد از سال‌ها پسر، انسان افسرده‌ای است رها شده، حاصل عشقی مغلوب که دردها و بیماری خود را حاصل عیش و گناه پدر می‌داند و مدام زجر روحی می‌کشد. نمایشنامه با کلمات پسر خاتمه می‌یابد: «خورشید، خورشید...» آیا رهایی او با گرما و نوری است که به صورت سمبلیک در پایان دیده می‌شود‌؟ شاید جانمایه نمایشنامه را بتوان در کلام کشیش خلاصه کرد. آنجا که کشیش ماندرز می‌گوید: «ما همه اشباحیم. نه تنها آنچه از پدر و مادرمان ارث برده‌ایم، بلکه تمام افکار و عقاید منسوخ شده هنوز حاکم بر ماست. این افکار در همه ما نهفته است. مثل شن‌های کنار دریا از ما بیرونند. از این جهت ما با کمال تاسف از نور حقیقت وحشت داریم.»

به غیر از اقتباسی‌بودن اشباح که روایتی بومی پیدا کرده، دو ویژگی دیگر را هم می‌توان به این اثر اضافه کرد. یکی سیاه و سفید بودن فیلم که با فضا و لحن روایت قصه همخوانی دارد و بی‌تناسب نیست و دوم زمان قصه که به دو دوره قبل و بعد از انقلاب تقسیم می‌شود؛ البته این تقسیم‌بندی زمانی را می‌توان از دل قصه و شخصیت‌هایش بیرون کشید و مثلا گفت اشباح به دو نیمه بدل می‌شود قبل از مرگ تیمسار و بعد از مرگ او.

اشباح، واجد المان‌های اخلاقی‌‌ و حکیمانه است که به نوعی با روانشناختی شخصیت‌های اصلی قصه درآمیخته و یک داستان درون خانوادگی را به یک روایت فلسفه اخلاق پیوند می‌زند؛ این‌که گناه پدر چه تاثیری بر سرنوشت پسر داشته و مسیر زندگی او را تغییر داده است. مازیار با این‌که در حوزه کاری خود یعنی نقاشی به استاد و فردی برجسته تبدیل شد، اما به واسطه جدایی از وطن و خانواده از عقده‌هایی رنج می‌برد که موقعیت و خاستگاه طبقاتی‌اش نیز نمی‌توانست این خلأ‌ها را پرکند. کمبود محبت و نیاز به عشق اکسیری بود که می‌توانست رنج سال‌ها تنهایی را در او فرو بکاهد، اما این اکسیر به جام زهری بدل می‌شود که حاصل دست پدری گناهکاراست. مازیار عاشق دختری می‌شود که دختر نامشروع پدرش بوده و اینک این خواهرناتنی به معشوق او بدل شده که نه می‌تواند با او زندگی کند و نه می‌تواند از او بگذرد. خوشگذرانی‌های پدر اینک به تلخکامی‌های پسر بدل شده و او را حتی از عشق ورزیدن محروم کرده است.

اشباح فیلم تلخی است، اما جفنگ‌بازی‌ها و فضای آبزورد دو اثر قبلی مهرجویی را ندارد و قطعا نسبت به آن دو، هم از حیث ساختار دراماتیک و هم اجرا و روایت شسته رفته‌تر است. بازی مهدی سلطانی که نخستین تجربه همکاری‌اش با مهرجویی را تجربه کرده، قابل قبول و کم‌نقص است، اما این عباس معجونی است که با بازی درخشان در نقش یک پدر معتاد و ناتنی، تماشاگر را مجذوب می‌کند؛ بازیگر خوبی که کمتر از استعداد و توانایی او در سینما استفاده شده است.

شاید آنچه خیال علاقه‌مندان مهرجویی را در اشباح راحت می‌کند، پرهیز و دوری از خلق موقعیت‌های جفنگ‌گونه به اسم کنشمندی‌های روشنفکرانه است.

قصه‌گویی مهرجویی همان رازی بود که مخاطبان عام و خاص را به تماشای آثارش پیوند می‌زند و اینک می‌توان امیدوار بود تماشاگران عادی نیز از تماشای اشباح ناراضی برنگردند.

گرچه اشباح را می‌توان در یک تحلیل جامعه‌شناختی نیز نقد کرد و به شکاف طبقاتی میان اشرافیت و طبقه فرودست جامعه که در فیلم‌هایی مثل بانو نیز شاهد آن بودیم ارجاع داد، اما اشباح در فراز این تحلیل‌ها قرار گرفته و ماهیتی اخلاقی‌‌ ـ ‌‌روانشناختی پیدا می‌کند تا همچون نگاهی روانکاوانه ریشه ناکامی و تلخی‌های انسان امروز را در گذشته او و تجربیات کودکی‌اش ردیابی کند و بیش از اینها، شیفتگان سینمایش را امیدوار کند که شاهد بازگشت استاد به سینمای خاص خودش باشیم.

سیدرضا صائمی ‌/‌ جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها