یک‌بار در محضر استاد علی معلم‌دامغانی نشسته بودیم حدود 16 سال پیش؛ یکی از بچه‌های جلسه، پدربزرگ فرهیخته‌ای داشت با هشتاد سال سن و از خاندان‌های قدیمی مازندران. استاد درباره او می‌گفت: فرق این آدم با شما در آن است که او به طور زنده با 150 سال از تاریخ بشری مرتبط و متصل است.
کد خبر: ۶۶۲۷۳۳
آن جیپ افسانه‌ای

مقصود استاد این بود که او با پدربزرگی زندگی می‌کند که متعلق به دو نسل پیش است و خاطرات او از نسل‌های فراموش شده یا رو به فراموشی یعنی اجداد دوم و سوم و چندم را این نوه مستقیما از پدربزرگ می‌شنود و تجربه‌های او از آن سوی تاریخ روز را در قالب پند و نصیحت دریافت می‌کند و عادات شخصی او را از نزدیک می‌بیند؛ عاداتی که برخاسته از سنت‌هایی است مربوط به آن سوی تاریخ معاصر و بعضا ریشه در اعماق تاریخ سنتی ما دارد.

استادانی مثل دکتر باستانی پاریزی، حکم همان پدربزرگ را داشتند برای جامعه دانشگاهی. به برکت حضور آنها ما مستقیما و به طور زنده مرتبط و متصل می‌شدیم با گذشته علمی‌مان یعنی آن درس‌ خواندن طلبه‌وار قدیمی، عطش فراگیری از بزرگان، درک محضر استادان بزرگ قدیم و پذیرش شمّ علمی از طریق مشافهه با آنان که دیگر نظیرشان نخواهد آمد امثال ملک الشعرای بهار، علامه علی‌اکبر دهخدا، شیخ محمدخان قزوینی، سیدحسن تقی‌زاده، بدیع‌الزمان فروزانفر، عباس اقبال آشتیانی، سیدکاظم عصار، فاضل تونی و محی‌الدین الهی قمشه‌ای...

حالا با کمی فاصله گرفتن از زمان درگذشت استاد باستانی پاریزی که نوروز امسال خبر تلخ آن را شنیدیم، فرصتی است که کمی درباره او بدون قضاوت حسی و عاطفی سخن گفت؛ او فقط یک مورخ نبود؛ به نظر من او پیش از هر چیز، یک نویسنده بود به تمام معنی کلمه.

کتاب‌های ارزشمند و بی‌استثنا خواندنی آن عزیز فقید، ترکیبی است از اطلاعات تاریخی، تحلیل تاریخ، فلسفه تاریخ، ادبیات، مطالعات لغوی، خاطرات شخصی، طنازی و ظرافت، اسطوره و دین و مذهب و حتی خرافات و فرهنگ عامه.

او مصداق بارز یک کتابخوان حرفه‌ای بود که فقط پایه (base) و زمینه کارش تاریخ بود والا دریافت‌های شخصی خودش را می‌گفت و کار ذوقی خودش را پیش می‌برد و در این راه از داده‌های هر نوع علمی در متنش استفاده می‌کرد، اما در این میان، نقش «اسلوب نثر» او در متن‌هایی که آفرید، نقشی محوری و یکه بود و به عبارت دیگر اگر او چنین نثری نداشت، هرگز نمی‌توانست باستانی پاریزی شود.

او از آخرین نمایندگان منش علمی «چندرشته‌ای‌‌‌/‌‌‌ میان‌رشته‌ای» بود، منشی که در غرب یک اصل در پژوهش علوم انسانی است و در گذشته علمی ما هم یک اصل بوده است، ولی اکنون چه در حوزه‌های علمیه چه در دانشگاه‌های ما ملخ ریشه‌اش را خورده است.

یکی از جالب‌ترین زاویه‌های ورود به آثار او، جزئی‌نگری اوست که البته در مکاتب تاریخ‌نگاری هم مکتب آنال این خصیصه را دارد.

مثلا تحقیق او در «اژدهای هفت سر» پرتوی بر تاریخ، فرهنگ و ادبیات ایران می‌افکند از زاویه نقش ابریشم و صنایع نساجی و سپس در یک پلان بزرگ‌تر، نقش جاده‌های ترانزیت بازرگانی از قبیل جاده ابریشم و جاده ادویه در تمامی شئون تاریخ و فرهنگ ایران.

در «نون جو و دوغ گو» این بار نقش پنهان و غیرمستقیم، اما بعضا بنیادین یکی از غلات یعنی جو و نان جو در تاریخ و فرهنگ ایران و جهان، موضوع کار قرار می‌گیرد و در یک نمای کلان، بحث را به خوراک و سپس تمتع و بهره‌وری و نسبت آن با اوج و حضیض تمدن‌ها و پادشاهی‌ها می‌کشاند.

در این کتاب با یک نوع دایره‌المعارف درباره نان جو مواجه می‌شویم همان‌طور که کتاب قبلی دائره‌المعارفی است درباره ابریشم و حتی فاضل فقید وارد مباحث فقه‌اللغه می‌شود و برخی از لغات مهجور را که نسبتی با ابریشم و صنایع نساجی دارد، وامی‌کاود. این چنین است که آثار باستانی پاریزی، بر اساس یک سنت نوشتاری مشرق زمین، پیکره می‌یابد: الکلام یجر الکلام یا به قول بیهقی: سخن از سخن می‌شکافد.

به حق در نگارش تاریخ طنز مکتوب باید جایگاهی خاص برای او در نظر گرفت. منش طنازانه او در نثرش خیره‌کننده است.

یاد «هواخوری‌های او» هرگز از خاطر علاقه‌مندان نخواهد رفت. در بحبوحه یک موضوع جدی و گیراگیر رد و نقد و جرح و تعدیل، رفته‌رفته از موضوع، تعمدا دور می‌شود و صفحاتی از کتاب، حالت «گعده علمی» و حتی خاطره‌گویی و شوخی با ماندگان و درگذشتگان پیدا می‌کند و بعد می‌گوید: «خب؛ یک هواخوری خوبی رفتیم، حالا برگردیم به بحثمان» و این هواخوری‌های او بعضا از نظر بذل و بخشش بی‌دریغ اطلاعات و پرورش شم علمی مهم‌تر از خود متن است.

دوست عزیزم، شاعر زبده و فاضل نخبه، آقای سیدعلی میرافضلی می‌گفت که یک بار از آرامگاه سید نعمت‌الله ولی در ماهان بیرون می‌آمدم که دیدم سه استاد، سه دانشمند، آقایان ایرج افشار، ابراهیم باستانی پاریزی و محمدرضا شفیعی کدکنی از یک جیپ پیاده شده‌اند و وارد صحن آرامگاه می‌شوند.

میرافضلی به پیشوازشان می‌رود و معلوم می‌شود که از چابهار به راه افتاده‌اند و به سمت خراسان می‌روند و لابد غیر از قصد سیاحت، به دنبال تجدید عهدی با دانسته‌ها و استنباط‌هایشان در حوزه تاریخ و ادبیات و ایران‌شناسی و... بوده‌اند. آن جیپ افسانه‌ای، اکنون کجاست؟ از سرنشینانش فقط یک نفر مانده است.

زهیر توکلی - روزنامه‌نگار و پژوهشگر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها