او چهاردهمین ماه پاک شدن از همه آلودگیها را جشن گرفت. 28 بهار را پشت سر گذاشته است اما چهرهاش حکایت از سالها درد و رنج دارد. داستان زندگی لیلا یک داستان واقعی است، داستان زنی که پشت پا به همه خوشبختیها زد و با شکست در زندگی از سوی خانواده طرد شد. شاید بارها او را در حالی که کودکش را در آغوش گرفته بود در گوشهای از پارک یا خرابهای دیده باشیم. کسی که دو سال طعم کارتن خوابی و اعتیاد را چشید ولی هیچ وقت حاضر نشد فرزندش را رها کند. یک سال قبل وقتی با مؤسسه طلوع بینشانها آشنا شد فهمید که میتوان از این منجلاب بیرون آمد؛ ایمانش را تقویت کرد و توانست اعتیاد را که ریشه در وجودش انداخته بود رها کرده و امروز همراه با پسرش در خانهای که تنها یک اتاق دارد زندگی آرامی را آغاز کند. لیلا صبح سهشنبه به همراه کسانی که روزگاری مانند او کارتن خواب بوده و اسیر اعتیاد شده بودند با پاک کردن معابر شهر از وجود ته سیگارها از همه شهر عذرخواهی کرد.
لیلا که این روزها برای نخستین عید پاک بودن آماده میشود داستان زندگیاش را اینگونه ورق زد: 14 سالم بود که با مردی بسیار خوب و متین ازدواج کردم. همراه پدر و مادر و برادرم در شهرستان زندگی میکردیم. برادرم اعتیاد داشت و من بخوبی با مواد مخدر آشنا بودم و میدیدم که برادرم چگونه آتش به زندگی ما زده است. همسرم مدیرعامل شرکت بود و زندگی خوبی هم برایم فراهم کرده بود، اما بعد از یکسال انگار که خوشی زیر دلم زده بود بنای ناسازگاری گذاشتم. ویروس اعتیاد در دلم ریشه زده بود و احساس میکردم علاقهای به همسرم ندارم. خانوادهام بشدت با جدایی ما مخالفت کردند و پدرم گفت دختر از خانه پدری با چادر سفید بیرون میرود و با کفن سفید برمیگردد. با شنیدن این جمله فهمیدم دیگر جایگاهی در خانه پدریام ندارم. با اصرار زیاد و با وجود مخالفت همسرم از او جدا شدم و به حاشیه تهران آمدم. مدتی به تنهایی در کرج زندگی میکردم تا اینکه با مردی آشنا شدم که در کار خرید و فروش مواد مخدر بود. احساس میکردم مرد ایده آل زندگیام را پیدا کرده ام. اما سراب خوشبختیام خیلی زود از بین رفت و چند ماه بعد درحالی که پسرم را باردار بودم همسرم به خاطر فروش مواد مخدر دستگیر و به زندان محکوم شد. آن روز متوجه شدم که همسرم علاوه بر خرید و فروش مواد مخدر مصرفکننده هم هست. من مانده بودم و نوزادی که در شکمم بود. بعد از به دنیا آمدن پسرم وضعیت زندگیام هر روز بدتر میشد تا اینکه به دام اعتیاد افتادم. هر روز در زندگی پسرفت میکردم و مقدار مواد مخدر مصرفیام هر روز بیشتر میشد و برای تأمین مواد مخدر ناچار شدم مواد بفروشم.
روزهای تاریک
زن وقتی به اینجا رسید آهی کشید و ادامه داد: «همه زندگیام به پای اعتیاد دود شد. همسرم به زندان طولانی مدت محکوم شد و من هم غیابی از او طلاق گرفتم. چند سال بعد هم خودم به جرم فروش مواد مخدر دستگیر و 13 ماه زندانی شدم. پس از آزادی دوباره به مواد مخدر کشیده شدم و هر نوع موادی که بهدست میآوردم مصرف میکردم. زمان خماری پسرم تنها کسی بود که با همان زبان شیرین کودکانه برایم حرف میزد و فکر میکرد که از خستگی نمیتوانم روی پاهایم بایستم. بیپولی خیلی رنجم میداد و به همین خاطر پول ودیعه خانه را گرفتم و با آن پول خرید مواد مخدر مصرفیام را میدادم. دیگر جایی برای زندگی نداشتم و کسی هم حاضر نبود به یک زن معتاد و کودکش خانه اجاره بدهد. آواره کوچه و خیابانها شدم. شبها در پارکهای سرآسیاب کرج به همراه پسرم روی کارتن میخوابیدم و روزها در خرابهها در چادر کهنهای زندگی میکردیم. اما سختترین روزهای زندگیام زمستانهای سرد بود. من به خاطر مصرف مواد سرما را احساس نمیکردم اما پسر 6 سالهام بشدت از سرما میلرزید. وقتی او را میدیدم از خودم بدم میآمد. من مادر خوبی نبودم. به سختی چوب و تنههای درخت را جمع میکردم و با آتش زدن آنها بدن پسرم را گرم میکردم. او خیلی بیشتر از سنش میفهمید و هیچگاه لب به گلایه باز نکرد. دوسالی که کارتن خواب بودم هیچ وقت به رها کردن پسرم فکر نکردم. او پاره تن من و تنها بهانهای بود که باعث میشد به زندگی تاریکم ادامه بدهم. من درسهای زیادی از پسرم گرفتم. آرزویم این است که او برای خودش مرد موفقی باشد.»
وی ادامه داد: «برای تأمین هزینهها دست به کار عجیبی زدم. با دزدی خرج زندگی خودم و پسرم را بهدست میآوردم اما با این تفاوت که عهد کرده بودم از کسی دزدی نکنم. با پوشیدن لباس پسرانه شبها از تیر برق بالا میرفتم و با بریدن کابلهای فشار قوی برق آنها را میفروختم.»
طلوع خورشید در زندگی
یک سال قبل فرشتهای لیلا را از منجلابی که در آن گرفتار بود بیرون کشید. سارا دختری که سالها طعم تلخ اعتیاد و کارتن خوابی را تجربه کرده بود او را با مرکز طلوع بینشانها آشنا کرد. مرکزی که همه مانند او یک درد مشترک داشتند. سارا با یکی از کارتنخوابهایی که با کنار گذاشتن اعتیاد به یکی از افراد مؤثر و پرکار این مرکز تبدیل شده بود پیوند زناشویی بست. لیلا از روزی که خورشید به زندگی تاریکش تابید اینگونه گفت: «سارا تنها دوستی بود که من را از این وضع نجات داد. از طریق او با این مرکز آشنا شدم و با ارادهای که آنها به من دادند و تلاش زیاد توانستم اعتیادم را کنار بگذارم. روزی که پاک شدم احساس کردم زندگی خیلی زیباست و من میتوانم زیبا زندگی کنم. فهمیدم که چند سال از روزهای خوب زندگیام به تباهی سپری شده است و به خودم، پسرم و شهری که در آن زندگی میکنم آسیب زده ام. امروز 14 ماه است که پاک هستم و در اتاق اجارهای در گوشهای از این شهر زندگی میکنم. پسرم کلاس دوم ابتدایی است و هر روز به شوق بازگشت او از مدرسه در خانه لحظه شماری میکنم.
وی ادامه داد: «همیشه به دنبال فرصتی بودم که برای آسیبهایی که به شهر و مردم آن به خاطر سرقت و اعتیادم وارد کردهام از همه عذرخواهی کنم. وقتی شنیدم قرار است از تجریش تا چهار راه ولیعصر کارتن خوابهای تهران که پاک شدهاند ته سیگارهای معابر را پاک کنند برای انجام این کار داوطلب شدم. دوست داشتم فریاد بزنم و از همه کسانی که از کنارم عبور میکنند بخواهم که من را ببخشند. از درختان شهر که روزگاری مجبور بودم به خاطر فرار از سرما و گرم نگه داشتن پسرم شاخههای آنها را بسوزانم عذرخواهی کنم. از مردمی که به خاطر سرقتهای من مجبور شدند چند ساعتی را در خاموشی سپری کنند عذرخواهی کنم. امیدوارم همه من را ببخشند.»
امروز همه آن کابوسها به پایان رسیده است. چندی قبل مستندسازی برای به تصویر کشیدن زندگی کارتن خوابها از پسرم خواست تا در سکانسی از این فیلم در منطقه بیابانی آزادگان بازی کند. وقتی به آنجا رسیدیم پسرم با دیدن بیابان به زمین نشست و گریه کرد. میگفت با دیدن این منطقه همه خاطرههای تلخی که همراه با من در کارتن خوابی بر او گذشته برایش زنده شده است. روزهایی که من را به کمپ ترک اعتیاد میبردند و چادرهایی که در کمپ برپا شده بود خاطرات سیاهی است که هنوز از ذهن پسرم پاک نشده است. همه تلاشم این است که بتوانم از این پس با خاطرات شیرین روزهای سیاه گذشته را برای همیشه پاک کنم .|شبکه ایران
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
بازگشت ترامپ به کاخ سفید چه تاثیری بر سیاستهای آمریکا در قبال ایران دارد؟
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
رضا جباری: درگفتوگو با «جام جم»:
بهتاش فریبا در گفتوگو با جامجم:
داشتم وبا تقویت اراده ام بعد از دوازده سال كنارش گذاشتم واز ته دل برای این خانم و فرزندش ارزوی سلامتی و تندرستی دارم انشااالله سال
خوبی داشته باشند