در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
از دیرباز در کتب مختلف به حقیقت، یافتن حقیقت و جستجوی آن اشاره شده است؛ حقیقتی که بدون تغییر و تحریف و ورای زمان و مکان معنا میشود؛ آن حقیقتی که با ثبات خویش دنیا را در بر گرفته است و به خاطر پنهان بودن آن بعضا به رازی شگرف تعبیر میشود. هر دینی به گونهای خاص به پنهان و سری بودن این حقیقت اشاره کرده است که در آن دین فرد با پشت سر گذاشتن مراحل یا خوانهایی قادر است به کنه آن پی ببرد. از آنجایی که حقیقت امری مجرد و انتزاعی است، اغلب اوقات به گنجی تعبیر میشود که در تاریکی مطلق به دست میآید. گاه نیز این گنج کتاب یا کلمات قصاری است که راهگشای جوینده حقیقت است. در کتب تاریخی از این دست اشارات فراوان ذکر شده است.
به عنوان مثال مسعودی در کتاب مروج الذهب از چاهی در کشور چین سخن میگوید که در معبدی قرار دارد. بر طبق گفته او هر انسانی که سر در چاه کند، در چاه میافتد و با این سقوط او به کتیبهای میرسد که در آن ذکر شده که این چاه به کتابخانهای راه دارد که آن کتابخانه دربردارنده کتابهایی درباره تاریخ علوم زمین و آسمان و تاریخ آنچه که بوده و آنچه که واقع خواهد شد، است. (مسعودی، 1374، ج 1، ص 601-602) در اینجا سوالی که به ذهن آدمی متبادر میشود این است که چرا آدمی باید سر در این چاه کند و آیا سر در این چاه کردن کار هر کسی است و دیگر اینکه کسی که در چاه بیفتد، جرأت و جسارتِ یافتن مطلوب خویش در تاریکی مطلق را دارد؟ پاسخ به این سوال آسان است؛ چرا که کسی سر در چاه میکند و کسی در تاریکی در جستجوی مطلوب خویش بر میآید که طالب است. او طالب آن حقیقتی است که برای یافتن آن به اقصی نقاط دنیا، یعنی به چین، سفر کرده است.{چین در عرفان عرب زبان به منزله انتهای دنیاست (کربن، 1374، ص112)} که سفر به آن کاری بس عظیم و مشکل بوده است. این بدین معناست که جستجوگر حقیقت کل جهان را برای یافتن مقصود و مطلوب خویش زیر پا میگذارد؛ چنین کسی نه تنها رنج سفر را به تن میخرد که به لذت یافتن حقیقت نیز میرسد.
مشابه چنین داستانی در کتاب علل یا سر الخلیفه اثر بلیناس حکیم چنین آمده است که او در شهری زندگی میکرد که مجسمهای سنگی در آن قرار داشت. بر بالای این مجسمه نوشته شده بود که «من در این مکان و در زیر پای خویش سری نهادهام که دربردارنده سرِّ خلقت و صنعت طبیعت است. کسی میتواند به این سرّ آگاه شود که همانند من حکیم باشد.» در ابتدا بلیناس حکیم به معنای این جمله پی نمیبرد، اما با گذشت زمان در مییابد که باید زیر پای مجسمه را حفر کند. با این کار او به دالان تاریکی میرسد که هیچ نوری نمیتواند به داخل آن بتابد. زیرا بادی در آن مکان میوزد که هر مشعلی را خاموش میکند. بلیناس از شدت ناراحتی در آن مکان خوابش میبرد و در خواب میبیند که شخصی که خود را سرّ و باطن وی معرفی میکند، به او تعلیم میدهد که چگونه مشعلی بیفروزد و وارد دالان تاریک شود. به محض اینکه بلیناس از خواب بیدار میشود، به گفته آن شخص عمل میکند و وارد آن دالان میشود. در آنجا او مجسمه مردی را میبیند که لوحی در دست دارد و کتابی در پیش روی اوست. بلیناس لوح را میخواند و از راز کتاب آگاه میشود و با یافتن حقیقت به حکمت دست مییابد و به لقب حکیم ملقب میشود.(کلباسی اشتری، 1386، 43-44)
در داستان غربت غربی سهروردی نیز داستانی مشابه همین حکایت اما با این تفاوت آمده است که قهرمان داستان با دوستش در چاهی در قیروان افتادهاند که فقط شبها میتوانند سر از چاه بیرون کرده و افلاک را مشاهده کنند. در این داستان چاه به منزله این دنیاست که فقط در شب که آدمی از دیگر مشغولیات رهاست میتواند سر از آن بیرون کند و شاهد اسرار ملکوت باشد. از این روست که در داستان جامه فخر توماس یا قصیده مروارید که به زبان سریانی سروده شده و به دوران اوایل مسیحیت تعلق دارد، قهرمان داستان که در ملکوت پدر خویش سکنا دارد، به زمین فرستاده میشود تا بلکه بتواند به گوهر یکدانهای که فقط در مصر یافت میشود، دست یابد. او به چنین سفری تن در میدهد و پس از پشت سر گذاشتن ماجراهایی به مقصود خود نائل میشود. (زرین کوب، 1380، 284) {در اینجا نیز مصر مانند چین و قیروان که در غرب کره زمین قرار دارند، نشاندهنده بُعد مکانی هستند؛ بدین معنا که شخص برای یافتن حقیقت باید به دورترین نقاط دنیا سفر کند.}
سفر به چین و دیدن عجایبی که تصور میشده در این کشور وجود دارد، به هفت پیکر نظامی نیز سریان یافته است. داستان نشستن بهرام روز شنبه در گنبد سیاه نخستین حکایت هفت پیکر است که در آن داستان پادشاهی ذکر میشود که پس از سفری یک ساله غصهدار میشود و سیاه پوش میگردد. این پادشاه کنیزی دارد که کنیز از او درخواست میکند راز سیاهپوشی خود را برای پادشاه بازگو کند. اما پادشاه از دادن پاسخ امتناع میکند. چرا که در نظر او دانستن راز سیاهپوشی همانند این است که کسی بخواهد از سیمرغ نشانی یابد.
در نهایت پادشاه حکایت خود را برای کنیز که او را محرم خود مییابد، بازگو میکند. حکایت آن است که پادشاه برای یافتن حقیقتی به یکی از شهرهای چین سفر میکند و به جای اینکه در قعر چاه رود بر زنبیلی سوار میشود و به آسمان میرود و به شهر پریان میرسد. در آنجا دلباخته سرور پریان شده، خواستار وصال او میگردد. در حالیکه پری او را به صبر و شکیبایی دعوت میکند. اما پادشاه که بیقرار وصال آن پری است، صبر و طاقت را از کف میدهد و همین امر باعث میشود از پری و وصال او دور افتد. در این اشعار نظامی حقیقت و یافتن آن را به دختر پریان تشبیه میکند و صبر را لازمه رسیدن به آن میداند.
فرصت یافتن حقیقت که میتوان آن را گوهر وجودی نامید، فرصتی است که فقط یکبار به انسان داده میشود. انسان یکبار به این دنیا میآید و در این سفر باید تمام تلاش خود را صرف یافتن این گوهر وجودی کند. سختی یافتن این گوهر وجودی در حکایات مختلف به بُعد مسافت، یعنی بودن آن در چین، مصر و قیروان تعبیر میشود. از طرفی انسان فقط با بودن در این دنیاست که میتواند به حقیقت یا گنجینه وجودی خویشتن دست یابد. از این روست که دنیا به منزله پلی است که با گذشتن از آن آدمی میتواند به حقیقت دست یابد: «الدنیا قنطره الاخره». دنیا سرای ابدی نیست که آدمی تصور کند که میتواند برای همیشه در آن سکنا ورزد. در قرآن مکرر از روز قیامت یاد شده که در آن روز مشرکان از خداوند درخواست میکنند به دنیا بازگردانده شوند تا جبران مافات کنند و خداوند نیز درخواست آنها را رد میکند. به همین دلیل است که آدمی باید ابن الوقت باشد و همواره مترصد فرصتی باشد که بدان وسیله بتواند به حقیقت نائل گردد.
«دنیا پل است از آن عبور کنید و (بیش از حد لازم) آبادش نکنید.»
هما شهرامبخت / جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: