در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
روزهای بعدیام را در استانبول به ترامواسواری، پیادهروی در شهر، دیدن کاخهای سلاطین عثمانی، نشستن در کافهها و چایخوردن میگذرانم. پولهایم در حال تمامشدن است و امروز در ششمین روز حضورم در شهر فقط 200 لیرا برایم باقی مانده است. باید هر چه زودتر به سمت مرز حرکت کنم. مثلا این که همین امروز برای اولین اتوبوسی که به سمت شهر وان میرود، بلیت بگیرم.
اما هنوز برای تمامکردن سفر آماده نیستم. دستکم چند روز دیگر زمان میخواهم تا خودم را برای بازگشت به زندگی روزمره و عادی آماده کنم با خوشخیالی فکر میکنم میتوانم با همین پول همه چیز را مدیریت کنم و چند روز دیگر در سفر بمانم. بیدرنگ سراغ انتخاب شهر بعدی میروم. از میان دو گزینه آنتالیا و ازمیر، دومی را انتخاب میکنم. بهترین وسیله برای رسیدن به ازمیر، قطار است. البته قطار مستقیمی از استانبول به ازمیر وجود ندارد و باید ترن را در میانه راه در «اسکشهیر» عوض کنم. روزانه دو قطار از استانبول به اسکشهیر میرود و یک قطار هم ساعت 11 شب از اسکشهیر به سمت ازمیر حرکت میکند.
صبح زود برای خداحافظی با گلدن از خواب بیدار میشوم. بهتر است خودم را به قطار ساعت 13 و 30 دقیقه برسانم. به این ترتیب ساعت 17عصر در اسکشهیر خواهم بود و چند ساعتی برای دیدن شهر و رسیدن قطار بعدی زمان دارم، اما آماده شدن و بستن کوله را آنقدر طول میدهم که تا به ساختمان راهآهن برسم قطار ساعت 13 و 30 دقیقه حرکت کرده و مجبورم برای قطار بعدی که ساعت 17 راه میافتد، بلیت بگیرم. از همانجا بلیت اسکشهیر به ازمیر را هم تهیه میکنم.
فرصت چند ساعته دیگری برای گشتن در استانبول نصیبم شده است. کوله را در صندوق امانات راهآهن میگذارم و برای خوردن ناهار به رستوران مورد علاقهام که بیشتر ناهارهایم را آنجا خوردهام، میروم. یک بشقاب برنج، لوبیای سفید و مرغ رشته شده، با یک لیوان «عَیران» فرد اعلا. خریدهای داروخانهایم را انجام میدهم و حالا فقط 150 لیر برایم باقی مانده. شمارش معکوس آغاز شده است.
به اسکشهیر که میرسم ساعت از 21 و 30 گذشته و من تا رسیدن قطار بعدی فرصت چندانی ندارم. کوله را در صندوق امانات میگذارم و با مخلوطی از عجله و گیجبازی به اشتباه مجبور میشوم دوبار به دستگاه پول پرداخت کنم. کار با آدمها همیشه برایم راحتتر از کار با ماشینها بوده است.
راه میافتم تا در شهری که ترکها آن را ونیز ترکیه میدانند دنبال کافینت بگردم. شهر زنده است و زندگی شبانه در آن جریان دارد. رودخانهای از وسط شهر میگذرد که هوای آن را خیس و خنک کرده است. از روی پل قدیمی اسکشهیر میگذرم. یکی دو قایق روی آب بیحرکت ایستادهاند.
آدمهای حاشیه دریای مدیترانه در مقایسه با ترکهایی که در حاشیه دریای سیاه ساکن هستند، آدمهایی خوشروترند. نگاههایشان به جای آن که پرسشگر و بعضا قضاوتکننده باشد، خندان و پذیرنده است. یکیشان تا «کافینت» که یک مغازه بزرگ دو طبقه است، همراهم میآید. تمام کامپیوترهای طبقه اول پر است. صاحب کافینت به طبقه دوم راهنماییام میکند. چند نفری از ازمیر به درخواستم برای میزبانی جواب دادهاند. «ایلکه» شماره همراهش را هم گذاشته است. شماره را یادداشت میکنم، برایش پیام میگذارم و ساعت رسیدنم را خبر میدهم.
با عجله از کافینت بیرون میروم و راه رفته را به سمت ایستگاه راهآهن برمیگردم. از ساندویچی کوچک کنار ایستگاه که پیرمردی آن را میگرداند، ساندویچ کتلت میخرم و وارد ساختمان راهآهن میشوم. کوله را از صندوق امانات پس میگیرم و به سالن برمیگردم که همه صندلیهایش اشغال است. هوای بیرون سرد است. با اینحال به محوطه قطارها میروم و روی یکی از نیمکتها در نزدیکی دفتر پلیس ایستگاه مینشینم. همه لباسهای گرمم را از کوله بیرون میآورم و روی هم میپوشم. روی نیمکت دراز میکشم و مشغول نوشتن میشوم. چیزی به ساعت 11 نمانده که بلندگوی ایستگاه چیزهایی را به ترکی اعلام میکند. از میان همه حرفهایش تنها شماره و نام قطارم را میفهمم.
ساغر فروتن
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: