روحیه بالای رزمندگان بویژه بسیجیان چنان ترس و واهمهای درنهاد نیروهای عراقی گذاشته بود که آنها عملا از پیش شکست خورده بودند. باهم روایتی را مرور می کنیم.
رمضان سال 1367 با حمله دشمن بعثی به شهر فاو و تصرف آن و نیزحمله ناموفق او به شمال منطقه عملیاتی والفجر 10 یعنی منطقه شاخ شمیران که بچههای لشگر 27 به همراهی لشکر سیدالشهداء و 57 ابوالفضل در عملیات بیتالمقدس 4 آنجا را آزاد نموده بودند.
گردان مالک که در مرخصی بود از طرف لشکر به منطقه فرا خوانده شد و به شهرک آناهیتا آمدیم و نیرو گرفتیم.
از گروهان ما بعد از عملیات بیتالمقدس فقط 54 نفر مانده بودند و حدوداً 30 نفر نیروی جدید گرفتیم که آن هم اکثراً از بچههای قدیمی خود گروهان بودند و یکی دو روزی را در شهرک به گرفتن تجهیزات و سازماندهی بچهها مشغول بودیم که برادر شهید صالحی قائم مقام لشکر با بیسیم از منطقه شاخ شمیران با گردان تماس گرفته و گفتند که یک گروهان از گردان برای کار سریعاً به منطقه بیاید که از طرف فرمانده گردان، گروهان بهشتی مأمور انجام این امر شد و سریع به سوی محل مأموریت حرکت کرد، فردای آن روز نیز گردان به طرف شیخ صالح که عقبه گردان در منطقه بود روان شد.
ما در منطقه توسط برادر صالحی به این امر توجیه شدیم که دشمن به خاطر حساسیت سیاسی منطقه شاخ شمیران خیال عملیات دارد و به خاطر اینکه دشمن را در دامنه شاخ شمیران یک گام از خود دور نمائیم احتیاج به این است که یالی در دو کیلومتری خط خود در سمت تپه مجید است را تصرف کرده و پایگاه کمین دشمن را که در آنجا است تصرف و منهدم نمائیم.
همان فردا صبح بچههای مجاهد عراقی بالای تپه مجید از «ابوکرار» و با فرماندهی خستگی ناپذیر بچههای «9 بدر» آزاد شده بود از آنان تحویل گرفتیم و از همان موقع به مشخص کردن حد دستهها در خط و توجیه نسبت به زمین پرداختیم.
جایی که باید آن را تصرف میکردیم در حدود دو کیلومتری ما بود و پایگاه دشمن در پشت یال قرار داشت. هشت روز بچهها ماندند و در این مدت تمامی بچههای کادر و خود نیروها هم مقدار زیادی نسبت به وضعیت پایگاه دشمن توجیه شدند.
آخرین مقدمات کارها و هماهنگیها برای عملیات انجام شده و شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان شب قدر به اتفاق بچههای اطلاعات عملیات و مسئولشان شهید جعفر بیگلو تا 70 متری پایگاه پیشرفته ولی آن را نمییافتیم که بحمدالله دشمن از ناحیه ارتفاع «برد تکان» منوری زد که ما پایگاه را پیدا کردیم و نزدیکیهای صبح به مواضع خود برگشته و قرار شد که همان شب یعنی 24 رمضان عملیات نمائیم.
کار را به این صورت تقسیم کرده بودیم که یک دسته عملیات نماید و یک دسته پپشتیبانی و یک دسته احتیاطاً در کانال خطی که بچهها در آن بودند آماده خوابیده و اگر نیاز باشد به جلو بیایند.
در تمام روز بچههای دسته 3 بهشتی که مأموریت تصرف پایگاه را داشتند توسط مسئول دستهشان برادر شهریاری توجیه شده و به استراحت پرداختند.
شب ساعت 11.30 دقیقه بچهها را از خواب بیدار و پس از جمع نمودن آنها و توجیه آخر و گواه گرفتن قُلّه شاخ شمیران به این که آن شب هیچ چیز برای اسلام و امام و شهدا کم نگذاریم آرام آرام در کوهستان به سوی مواضع دشمن حرکت کردیم.
بچههای دسته 2 در پشت یالی که قرار بود بعد از گرفتن پایگاه تصرف و سنگربندی بکنیم مستقر و بچههای دسته 3 بطرف پایگاه حرکت نمودند.
در 80 متری پایگاه پشت تخته سنگی بچهها را نشانده و تخریبچیها مشغول زدن معبر به طرف پایگاه دشمن شدند در همین بین که بچههای تخریب معبر میزدند، دو تا تیربارچی و دو تا آرپیجی زن که از دستههای 2 و 3 کمکی برای عملیات گرفته بودیم در چپ و راست طناب معبر بهمراه دو تا تیربارچی دسته 3 که قرار بود عمل کند مستقر نموده و مهمات کمک آرپیجیها و کمک تیربارهای دسته 3 را که بعلت مأموریت پاکسازی سریع بچهها باید سریع عمل میکردند کنار تیربارچیها و آرپیجی زنها به عنوان آتش پشتیبانی قرار دادیم.
طبق پیشبینی ما باید ماه ساعت سه صبح در میآمد که ساعت 2.45 دقیقه ماه در آسمان ظاهر شد که همان بالا به شوخی به همدیگر میگفتیم امداد غیبی به نفع عرافیها شده!
بچههای دسته 3 پس از بازشدن معبر رها شده و پس از چند دقیقه صدای اولین شلیک تیربار عراقیها بگوش رسید بچههایی که قرار بود آتش پشتیبانی و حمایت کننده بریزند بشدت با چهار تا تیربار گرینف که تیررسام میزد و دو قبضه آرپیجی پایگاه 3000 متری عراقیها را به گلوله بستند و بچههای دسته 3 هم با حمایت همین آتش سریعاً با قدرت ظرف 30 دقیقه کل محوطه پایگاه را با دادن دو مجروح پاکسازی کردند تلفات دشمن 14 جنازه و 16 اسیر بود. که کلاً اسیرها گفتند که 30 نفر در پایگاه بیشتر نبوده با شکر از عنایت خدا مجروحین را توسط اسرا، که هنگام بازدید بدنی آنها متوجه شدیم که خود را خیس کردهاند! به سمت عقب منتقل کردیم.
شش نفر در پایگاه دشمن مانده و بقیه بچهها به یال که 100 متر عقبتر قرار داشت رفتند و در آنجا مشغول پدافند شده و سنگرسازی را شروع کردند.
در اینحال دشمن بفکر اینکه ما میخواهیم با گرفتن این جا پا در منطقه روی ارتفاعات «بردتکان» و «زیمناکو» برای تصرف سد در بندیخان عراق عملیات کنیم گردانهای احتیاط خود را از «زیمناکو» بطرف «بردتکان» براه انداخت که با آتش دقیق توپخانه ما مواجه شد و بنا به گفته دیدبانان قرارگاه نجف دشمن بواسطه همین دستپاچگیاش 400 نفر تلفات داد.
از طرفی چون بیم آن میرفت که بعد از این قشونکشی، دشمن به ارتفاعات شاخ شمیران حمله نماید از طرف قرارگاه دستور داده شد که پایگاهی که تصرف شده حفظ شود.
دشمن بخاطر تسلط روی پایگاه از ارتفاع بردتکان با رگبار دوشکا دنبال بچهها میکرد و آتش قبضههای گرینف و سمینوفش یک لحظه روی پایگاه قطع نمیشد و همینطور هم با خمپاره 82 و 60 میلیمتری وجب به وجب اطراف پایگان را میزد و در همین بین به علت تحرک دشمن در قله خرگوش شاخ و تیراندازی نیروهایش ارتباط ما با عقب قطع شد و بچهها به شوخی گفتند که یک پایگاه جهنمی برای ما درست کرده ؛ عراقیها با یک گروهان نیرو آمده بودند زیر پایگاه، اما بعلت شدت آتش بچهها نمیتوانستند حتی یک تیر هم به طرف آنها بزنند. تا شب 5 تا مجروح در پایگاه با عنایت خدا بیشتر ندادیم.
شب مطمئن بودیم که دشمن به ما حمله خواهد کرد، آتش سبک شده بود و تو پایگاه به بچهها یک سری زدیم و دسته یک را که تازه نفستر بودند آنجا مستقر کردیم البته باید بگویم وضعیت آتش آنجا، توی پایگاه طوری بود که ما مجبور بودیم بخاطر خراب نشدن روحیه پچهها زیر آن آتش سنگینی که افراد توی پایگاه مجبور بودند روی جنازههای عراقی دراز بکشند هر سه ساعت نیروهای پایگاه را تعویض کنیم و با تمامی خطراتی که جابجایی نیرو داشت.
شب ساعت 10.5 مسئول تسلیحات گردان شهید چگینی که از آخرین شهدای جنگ بود توی خط پیش ما آمد و گفت که برادر اکبری مسئول تیپ یک و برادر جهانبخش صلاحی مسئول گردان شما را کار دارند.
راهی که 10 دقیقه با ماشین بیشتر نبود بخاطر خراب بودن جاده و گیرکردن ماشین نزدیک دو ساعت طول کشید، شب به سنگر برادر اکبری و صالحی رسیدیم و پس از توجیه این برادران از وضعیت پایگاه و اعلام اینکه روی یال میتوان پدافند کرد اما درون پایگاه به هیچ وجه نمیتوان ماند، قرار شد که برادر اکبری با مسئول قرارگاه تماس گرفته و صبح ما انجا را خالی نمائیم.
به طرف خط برگشتیم البته یک تیم نیروی احتیاط از گروهان روحالله گردان هم در بازگشت همراهمان بعنوان احتیاط بود.
ساعت 12.30 دقیقه بود و ما اواسط راه، که دشمن روی پایگاه ما اقدام به حمله نمود شب توی پایگاه 18 نفر بودند. یکی از بچههای معاونت گروهان روی یال و 2 تا از بچههای معاونت گروهان توی پایگاه به همراه مسئول دسته 1 بودند و ما با همه آنها توسط بیسیم تماس داشتیم.
بعد از یک ساعت درگیری پایگاه به تصرف دشمن درآمده بود. به نقطه رهایی شب قبل آماده و قبل از رها شدن به سمت پایگاه برای تصرف دوباره آن از برادر اکبری و صالحی اجازه گرفتیم که خبر رسید دست نگهدارید و حمله نکنید .
من که بسیار ناراحت شده بودم با التماس از آنها خواستم که اجازه کار به ما بدهند و گفتم که تیم فوتبال ـ منظور 11 نفر بود، از بچههای ما توی پایگان ماندهاند و ما وجدانمان قبول نمیکند اما مورد تأئید فرماندهی قرار نمیگرفت.
بچهها تا صبح به طرف پایگاه از روی یال آتش داشتند. بچههایی که هشت شب خط پدافند و دو شب بیخوابی و بی غذایی و تشنگی را پشت سر گذاشته بودند همچنان روحیهشان بالا بود. یکی از بچهها داد میزد یا صدام پیت حلبی ! و بقیه جواب میدادند که خیلی عراقیها را ناراحت میکرد.
تا صبح بچهها با آتش تیربار و کلاش و آرپیجی تلفات زیادی را از دشمن گرفتند و چون فاصله نزدیک بود صدای داد و بیدادشان میآمد. در این هنگام یکی از بچههای معاون دستهمان هم به نام قاسم باقری ـ با تیری که به گلویش خورد شهید شد.
ما بودیم و تا صبح چشم براه بچهها که آمار دقیقشان را هم نداشتیم. صبح بچههای گروهان ما در خط عوض شدند و رفتند عقب و آن دستهای که ما شب آورده بودیم جلو، جایشان ماندند و من هم پیششان بودم.
نزدیکی ساعت 10 صبح بود که بچههای گروهان روحالله گفتند که عراقیها میآیند جلو، که نگاه کردیم که سه تا از بچههای خودمان هستند معاون دسته یک همراه دو تن از بچههای دستهشان مجید نوروزی که خیلی هم برایش شب پیش ناراحت بودیم و میگفتیم که داداش مجید (یعنی امیر) مفقود شده و شهادت مجید خیلی به این صورت، برای خانوادهشان سخت است.
حدود ساعت 12 فرماندهان گردان گفتند کسی دیگر غیر از یک نفر در پایگاه جا نمانده است؟ و من گفتم که نه چند نفر دیگر هم ماندهاند که فرماندهی تأکید کرد که همه بچههای ما آمادهاند عقب ولی من باور نمیکردم.
بعدا متوجه شده چهار تا از بچهها تا صبح توی پایگاه بودند و توی یکی از سنگرها با دشمن درگیر و تعداد زیادی از آنها را به هلاکت رسانده بودند و هرچه آنها توی پایگاه بطرف عراقی ها تیراندازی و نارنجک اندازی میکردند به لطف خدا و امداد الهی عراقیها فکر میکردند که از تپه مجید که در 500 متری پایگاه واقع بود بطرفشان تیراندازی میشود نه از پنج یا 10 متری!
سه نفر از این چهار نفر برادر بسیجی کم سن و سالمان حمید محمدی را نشان میدادند و میگفتند که فریادهای بلند یا زهرای (ع) وی تا صبح بر هلهله عراقیها پیروز بود و گفتند که تا صبح درگیر بوده و صبح در میدان مین دویده و با اینکه پایشان به مین های والمری گیر کرده اما هیچکدام عمل نکرده و از سمت تپه مجید به عقب آمده بودند.
البته برادر عزیزمان مجید نوروزی که تا صبح فکر میکردیم مفقود است زنده بود و بعداً در عملیات بیتالمقدس 7 همچون برادرش مفقود و جنازهاش در خاک های تفتیده شلمچه جا ماند.(فارس)
راوی:حسین حکیمی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد