در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
فاطمه نمیداند چه بر سر او و شوهرش آمده است. نمیداند تا چه زمانی اسیر تخت بیمارستان، پماد، باندهای استریل و هزار و یکجور درمان مختلف خواهد بود. از روز حادثه هیچ چیز به یاد ندارد. انفجار مهیب گاز، زندگی نوپای این زوج جوان را در چند ثانیه زیر و رو کرد.
درست دو هفته پیش بود، صدای عقربه ثانیهشمار لحظه به لحظه سنگینتر میشد. آرامآرام جلو رفت تا این که روی ساعت 17 و 19 دقیقه از حرکت ایستاد و ناگهان صدای انفجار مهیبی کارخانه را بهلرزه درآورد. بوی دود و آتش و خاک و پوست کباب شده فضای محوطه را پر کرد. رانندگان عبوری همانجا پایشان را روی ترمز گذاشتند. بعضیها هم از خودرویشان پیاده شدند و گوشهای پناه گرفتند تا موج انفجار، گزندی به آنها نرساند.
بعد از حادثه
«هنوز هم گیج و منگ هستم. شبها که میخوابم صدای انفجار راحتم نمیگذارد و در سرم میپیچد. اعصابم بههم ریخته و بهسختی میتوانم خودم را کنترل کنم.»
اینها را محمد میگوید؛ شوهر فاطمه. صدای مرد جوان هنوز هم خش دارد و معلوم است لحظات سختی را پشت سر گذاشته است. بینیاش را بالا میکشد و سکوت میکند. این چند روز بهقدری به او سخت گذشته که دوست ندارد در مورد روز حادثه با تپش صحبت کند. کمی فکر میکند و میگوید اصلا نمیتواند حرف بزند. تا محمد کمی آرام بگیرد، معصومه خواهر فاطمه رشته کلام را در دست میگیرد.
روز حادثه دو خواهر به همراه خانوادههایشان قرار بود برای خوردن توت به حاشیه شهر نیشابور بروند. فاطمه و همسرش تازه عروس و دامادی بودند که بعد از ازدواج در یکی از اتاقهای کارخانهای که محمد در آن کار میکرد زندگی مشترکشان را آغاز کرده بودند. روز حادثه معصومه و خواهرش با هم قرار گذاشتند تا در روستایی که درختهای توت داشت، همدیگر را ببینند.
معصومه میگوید: «همراه همسرم به سمت روستا حرکت کردیم. وقتی رسیدیم منتظر ماندیم تا فاطمه و شوهرش هم بیایند. همینطور که مشغول حرف زدن بودیم، آمبولانسی را دیدیم که به سرعت از جلوی ما رد شد و رفت. اصلا به این فکر نکردیم که شاید خواهرم بیمار این آمبولانس باشد.
هنوز چند دقیقهای بیشتر نگذشته بود که تلفن زنگ زد؛ صدای مضطرب مادر محمد بود که میگفت اتفاق بدی برای پسر و عروسش افتاده و خودمان را به سرعت به بیمارستان برسانیم.»
قبل از حادثه
محمد آرامتر که میشود، میتواند حرف بزند. به گفته او همهچیز از زمانی شروع شد که بوی نشت گاز را از راهروی منتهی به محل زندگیشان استشمام کرد. او میگوید: «خوابیده بودم که همسرم گفت بیدار شو که میخواهیم برویم بیرون. کمی گیج بودم. لباس پوشیدم و رفتم موتور را روشن کردم.
کمی هوا که به صورتم خورد، حالم بهتر شد. وارد راهرو شدم، اما چیزی حس نکردم. همسرم داشت آویز قفل در را میانداخت، اما جا نمیافتاد و زنجیر گیر کرده بود. صدایم کرد تا آن را درست کنم. برای درست کردن قفل مجبور شدم در را کمی باز کنم. همین که در را باز کردم، بوی گاز را حس کردم.»
محمد به فاطمه گفت بوی گاز میآید، باید رد بو را بگیریم ببینیم از کجا است. مرد جوان شیر اصلی گاز را بست. بوی گاز در راهرو شدیدتر شده بود و با بستن شیر اصلی هم انگار تصمیم نداشت قطع شود. مرد جوان هنوز در حال حرف زدن با همسرش بود و میخواست به او بگوید از راهرو بیرون بروند که یکدفعه موج انفجار وحشتناکی هر دو را محکم به سینه دیوار کوبید.
سرعت عمل
محمد باز سکوت میکند. هنوز تصویر لحظهای که آتش به سمتش هجوم آورد، جلوی چشمانش رژه میرود. انگار که تازه این اتفاق افتاده است. او با چشمانش دید که شعلههای سرکش آتش به سمت او و همسرش حملهور شد و فاطمه را زیر آوار خرابههای اتاقشان مدفون کرد.
شدت حادثه به حدی بود که مهدی شورورزی یکی از رانندگان سن و سالدار سرویسهای مستقر در پایانه روبهروی کارخانه که داشت روی خودرویش کار میکرد، فرار کرد و به گوشهای پناه برد. بعد از انفجار محمد هنوز به هوش بود. با سر و صورتی سوخته دنبال گوشی تلفناش گشت تا اعضای خانوادهاش را در جریان حادثه قرار بدهد، اما هر چه گشت آن را پیدا نکرد. گوشی انگار آب شده و به زمین فرو رفته بود.
گوشی تلفن شرکت هم زیر آوار ناپدید شده بود. با سر و صورت و دستانی سوخته از ساختمان مخروبه خارج شد و خودش را به حاشیه اتوبان رساند تا از رانندههای عبوری کمک بگیرد. با این که امکان داشت به سختی تصادف کند، اما بیهوا جلوی خودروها میپرید و با حالی آشفته و پریشان فقط یک کلمه را تکرار میکرد: کمک...کمک... با دست آوارها را نشان میداد و میگفت: خانمم اینجا بود... خانمم اینجا بود... .
شورورزی که میدید محمد حال خوبی ندارد همراه او به سمت ساختمان مخروبه دوید و از او پرسید برقها قطع است یا نه؟ که محمد جواب داد نه قطع نیست.
کابلها زیاد بود و از طرف دیگر امکان برقگرفتگی وجود داشت. شورورزی ریسک نکرد و به جای جابهجا کردن کابلها با آتشنشانی تماس گرفت و آنها را در جریان حادثه قرار داد. بخت با زن و شوهر جوان یار بود که نیروهای آتشنشانی و ماموران اورژانس به سرعت از راه رسیدند.
محمد اینگونه ادامه میدهد: «وقتی نیروهای آتشنشانی همسرم را از زیر آوار خارج کردند، علائم حیاتی نداشت. اورژانس که آمد ماموران کمکش کردند و بعد همراه آنها به بیمارستان رفتم. فقط خدا را شکر که زود رسیدند وگرنه همسرم حتما جانش را از دست میداد. او بشدت دچار سوختگی شده بود؛ دستها، پاها و صورتش.»
آن لحظهای که معصومه آمبولانس را دیده بود، نمیدانست خواهر سوختهاش داخل آن است. ماموران آتشنشانی با بررسیهای اولیه از صحنه حادثه گفتند، حتی جرقه الکتریکی لباس هم میتوانست زمینه وقوع چنین حادثه وحشتناکی را فراهم کند.
آنطور که محمد میگوید خاموش و روشن شدن ترموکوپل یخچال، جرقه لازم برای ایجاد چنین انفجاری را فراهم کرد. به گفته او در کارخانه اتاقی وجود دارد که کارگران علاوه بر این که در آن استراحت میکنند روی بخاریاش هم که همیشه روی فندک است غذایشان را گرم میکنند. خاموش شدن فندک، نشت گاز و در پی آن تماس با جرقه ناشی از روشن و خاموش شدن ترموکوپل یخچال، وقوع این حادثه را رقم زد.
هادی باطایی، تکنیسین اورژانس نیشابور از مامورانی بود که سر صحنه حادثه حضور پیدا کرد. او میگوید: «وقتی سر صحنه حادثه رسیدیم که ماموران آتشنشانی زن مجروح را از زیر آوار خارج کرده بودند.
سوختگی زن خطرناک بود. طوری که پوست دستها و پاهایش کاملا بلند شده و محل ابروهایش هم دچار پارگی شده بود. بعد از انجام اقدامات اولیه و آتلبندی دست شکسته و فیکسکردن گردنش، او را به بیمارستان منتقل کردیم.»
فاطمه به تشخیص پزشکان فقط دو دقیقه با مرگ فاصله داشت. اگر دو دقیقه، سه دقیقه میشد، اگر نیروهای آتشنشانی فقط 60 ثانیه دیرتر از راه میرسیدند، اگر ماموران اورژانس به محض اعلام وقوع حادثه حرکت نمیکردند، زن مجروح دچار حالت سیانوز میشد و جانش را از دست میداد. در سیانوز، اکسیژن به میزان کافی به بدن نمیرسد و هنگامیکه بدن در حالت کماکسیژنی قرار میگیرد، دستها، پاها و لبها سیانوز شده و به رنگ کبود درمیآید. اگر این روال همچنان ادامه داشته باشد تنفس فرد در اثر بیاکسیژنی قطع و در نهایت فوت میشود. ماجرای انفجار گاز به همین جا ختم نمیشود. روزی که فاطمه را به بیمارستان منتقل کردند، پرستاران از همسرش پرسیدند که آیا او باردار است. محمد هم جواب داد فکر نمیکند همسرش باردار باشد، اما چون پزشکان نمیتوانستند روی حدس و گمان کار درمان را پیش ببرند، از فاطمه آزمایش خون گرفتند و در نهایت مشخص شد او باردار بوده، اما بهخاطر مورفینهایی که زن مجروح برای تسکین دردهای ناشی از سوختگی گرفته، جنین او قبل از به دنیا آمدن سقط شد.
لیلا حسینزاده
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: