شریفی، نماینده دادستان تهران که کیفرخواست را علیه نیما قرائت کرده، در مورد این پرونده میگوید: یک سال قبل ماموران پلیس باخبر شدند زنی به نام شیرین درخانهاش کشته شده است.
شوهر شیرین به ماموران گفته بود همسرش خودکشی کرده و صحنه اولیه هم نشان میداد این زن واقعا خودکشی کرده است؛ جسد از یک چارچوب آویزان شده و بر اثر خفگی جانش را از دست داده بود. جسد به پزشکی قانونی انتقال یافت و تحقیقات در این خصوص آغاز شد. نیما همچنان مدعی بود شیرین خودکشی کرده است. او به ماموران گفته بود زمانی متوجه مرگ همسرش شد که از سر کار به خانه برگشت و او را حلق آویز شده دید، اما تحقیقات گزارش پزشکی قانونی، راز این قتل را فاش کرد.
متخصصان گزارش کردند این زن را با جسمینرم خفه و سپس جسدش را حلقآویز کردهاند. بنابراین ماموران، نیما را که ادعای خودکشی را مطرح کرده بود، مورد تحقیق قرار دادند. پلیس طی چند مرحله بازجویی از این مرد موفق شد راز قتل را کشف کند.نیما به ماموران گفت به خاطر اختلافاتی که با همسرش داشته، او را کشته است.
نماینده دادستان ادامه میدهد: متهم مدعیشد شیرین با مردان دیگر رابطه داشته و او همه چیز را میدانسته ا ست. در حالی که این اظهارات در حد یک ادعا باقی ماند و او نتوانست ثابت کند که همسرش زنی فاسد بوده است. برای اینکه مردی به جرم کشتن همسرش به مجازات قصاص محکوم نشود، باید همسرش را در بستر مرد دیگری ببیند که در این پرونده این اتفاق نیفتاد. ضمن اینکه نیما نتوانست کسی را که با همسرش رابطه داشته، به ما معرفی کند. پرونده نشان میدهد نیما به خاطر شرایطی که خودش داشته از جمله اعتیاد، به همسرش مشکوک شده و او را به قتل رسانده است.
متهم دارای سوابق متعددی است و بارها به حبس محکوم شده است. او از زمانی که نوجوان بود، به اتهام سرقت به زندان افتاد و مطابق استعلام، بیش از 25 فقره سابقه سرقت، اوباشگری، مواد مخدر و مزاحمت برای نوامیس مردم دارد. بنابراین آنچه در دادسرا مشخص شده و ما بر آن اصرار داریم، این است که نیما به عمد و بدون هیچدلیلی همسرش را به قتل رسانده و از آنجا که خودش میدانسته که دلیل قانونی برای این قتل وجود ندارد، برای اختفای علت مرگ و عمل مجرمانه، ادعای خودکشی شیرین را مطرح کرد. البته باید متذکر شوم، پدر شیرین اعلام رضایت کرده است، اما با وجود این درخواست مجازات متهم اولا به دلیل بیمتجری به خاطر سوابق متعدد متهم و دوم برهم زدن نظم عمومی را داریم.
شیرین را دوست داشتم
نیما میگوید همسرش را دوست داشته اما کارهایی که شیرین انجام میداده، غیرقابل گذشت بوده و هر مرد دیگری هم جای او بود، همین واکنش را نشان میداد. او میگوید: سه سال قبل از این حادثه، با شیرین ازدواج کردم. ما باهم در خیابان آشنا شدیم، اول به من نگفته بود مطلقه است اما وقتی گفتم میخواهم با تو ازدواج کنم، گفت یکبار ازدواج کرده و جدا شدهاست.از اینکه واقعیت را پنهان کرده بود، خیلی ناراحت بودم اما چون دوستش داشتم، قبول کردم. وضع مالی خوبی نداشتم، سابقهدار بودم و میدانستم کسی با این وضع همسرم نمیشود مگر اینکه عاشقم باشد. فکر میکردم شیرین عاشق من است.
تصمیم گرفتم آدم خوبی باشم و به کارم بچسبم و زندگی آرامی داشته باشیم. به خواستگاری شیرین رفتم، با اینکه پدرش نمیدانست من سابقهدار هستم، قبول نکرد باهم ازدواج کنیم. میگفت تو نمیتوانی دخترم را خوشبخت کنی. من و شیرین خیلی اصرار کردیم تا رضایت او را گرفتیم. وقتی شیرین را عقد کردم، خانهای کوچک اجاره کردم و باهم به آن خانه رفتیم. مراسمی هم برگزار نکردیم. چون خانواده شیرین نمیآمدند و من هم خانوادهای نداشتم. مادر پیری دارم که در شهرستان زندگی میکند.
در یک کارخانه، پیکموتوری شدم و توانستم زندگی خوبی درست کنم. بیشتر ساعات روز را کار میکردم. هرچند درآمد زیادی نداشتم اما حقوقم به اندازهای بود که بتوانیم زندگی کنیم. یک سال گذشت و ما وسایل خانهمان را تکمیل کردیم.
سعی میکردم هرچه بیشتر کار کنم؛ برای اینکه شبها هم بیدار باشم و بتوانم کار کنم، دوباره به سمت مواد رفتم. شیرین چیزهایی فهمیده بود اما مطمئن نبود؛ به هر حال اختلافات ما زیاد شد. این درگیریها نتوانست از عشق من نسبت به همسرم کم کند تا اینکه متوجه شدم زنم به من خیانت میکند.
متهم درباره اینکه چطور متوجه خیانت همسرش شد، توضیح میدهد: هر روز صبح زود برای کار بیرون میرفتم و دیر وقت میآمدم. نمیدانستم زنم چه میکند. به او اطمینان داشتم با اینکه با هم اختلاف پیدا کرده بودیم اما شیرین را دوست داشتم تا اینکه یکی از همسایهها به من گفت وقتی نیستی، نمیدانی زنت چه میکند. تو چه مردی هستی که هیچوقت خانه نیستی و همیشه زنت با دیگران است. باورم نمیشد. امکان نداشت شیرین به من خیانت کند. با خودم میگفتم برایش حرف درآوردهاند، چون زن زیبایی است، میخواهند او را از من بگیرند. فردای آن روز در مورد آنچه شنیده بودم، با شیرین صحبت کردم، صورتش سرخ شد. خیلی ناراحت بود. به او گفتم نباید خودش را ناراحت کند چون من اصلا به این حرفها توجهی ندارم. گفتم فقط باید کمی بیشتر مراقب رفت و آمد و ظاهرش باشد و زیاد با همسایهها حرف نزند.
متهم ادامه میدهد: هرچند با خودم میگفتم این حرفها دروغ است اما کلماتی که مرد همسایه به من گفته بود، مثل چکش به سرم کوبیده شده و مرتب در ذهنم تکرار میشد.
اصلا حالت عادی نداشتم و فکر میکردم باید کاری بکنم. مرتب این سوال برایم تکرار میشد، نکند واقعا شیرین به من خیانت کند. یک روز که داشتم به این موضوع فکر میکردم، تصمیم گرفتم سرزده به خانه بروم. وقتی رسیدم دیدم شیرین در خانه نیست. همه آنچه همسایهها میگفتند، درست بود. او در نبود من از خانه بیرون میرفت. دو ساعت بعد برگشت. وقتی مرا دید، تعجب کرد و پرسید چرا اینجایی، عصبانی شدم و سیلی محکمی به صورتش کوبیدم. گفت، خرید بودم. دروغ میگفت چیزی در دستش نبود، یک سیلی دیگر زدم و گفتم به من بگو کجا بودی، به صورتم نگاه کرد و گفت من با مردان زیادی رابطه دارم چون پولی که تو میدهی به هیچ دردی نمیخورد.
فکر میکنی این زندگی با پولی که تو میدهی، اداره میشود. حال خودم را نفهمیدم. به سمتش رفتم کتکش زدم. روسریاش را دور گردنش پیچیدم و فشار دادم. حال خودم را نمیدانستم و فکر میکردم نباید بیشتر از این، رفتارها و تحقیرهایش را تحمل کنم. البته قصدم کشتن او نبود، فقط میخواستم بداند که اگر دست از پاخطا کند، میتوانم با او مقابله کنم. یکدفعه به خودم آمدم و دیدم شیرین نفس نمیکشد.
متهم میگوید: از کاری که کردم، پشیمان نیستم. شیرین به من خیانت کرد. هرچند دلم برایش تنگ میشود و هنوز هم دوستش دارم. شاید پدر شیرین هم از این عشق خبر داشت که رضایت داد.
رضایت دادم
پدر شیرین با دریافت دیه از قصاص گذشت کرده است. او میگوید: آنچه باعث شد این کار را بکنم، گفتههایم به شیرین قبل از ازدواج بود. شیرین تنها دختر من بود، اما هیچوقت به حرفم گوش نکرد و همیشه فکر میکرد میتواند بهترین تصمیم را در زندگیاش بگیرد. در مورد ازدواج اولش هم به او هشدار داده بودم اما توجهی نکرد و به من میگفت میخواهی مانع خوشبختی ما شوی. با مخالفت من، با آن مرد ازدواج کرد و شش ماه بعد از او جدا شد. در مورد ازدواج دومش هم همینطور بود. به او گفتم نباید این کار را بکنی، نباید با مردی ازدواج کنی که خودت اعتراف میکنی قبلا اعتیاد داشته است.
حرفم را گوش نکرد. گفت حالا تجربه دارد و میداند با او چطور رفتار کند. میدانستم از مدتی قبل از اینکه موضوع را به من بگوید، با نیما ارتباط داشت. وقتی دید نمیتواند قانعم کند، گفت هیچ احتیاجی به اجازه من ندارد و خودش میتواند برود و عقد کند. روزی که داشت از خانه من میرفت، به او گفتم نباید این کار را بکند. گفتم پشیمان میشوی. گفت اگر پشیمان شدم یا هر اتفاق دیگری افتاد، مقصر خودم هستم و تو خودت را درگیر نکن.
ولی پدر مقتول در ادامه میگوید: من وظیفه پدریام را انجام دادم و حالا هم نیما را مقصر نمیدانم و دخترم را که با یک جنایتکار ازدواج کرد، مقصر میدانم. دیه هم گرفتم برای اینکه آن را خرج خیریه کنم و روح دخترم در آرامش باشد. آدمها تاوان خطاهایشان را پس میدهند، من هم تاوان اشتباهاتی را که برای تربیت دخترم داشتم، پس دادم.
مرجان لقایی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد