من فردای توام یا تو دیروز من، خیلی فرق نمی‌کند. ما یک نفریم در دو روز متفاوت. من این موها را در آسیاب سفید نکرده‌ام. من دریا نیستم که موج بردارم و صورتم، چین و چروک شود، این فراز و فرود صورتم جاپای زمانه است.
کد خبر: ۵۶۴۷۵۶

قطار من زودتر راه افتاد و زودتر به ایستگاه آخر رسید. شاید هم ایستگاه آخر زودتر به استقبالم آمد، بازهم فرقی نمی‌‌کند. مهم این است که من به ایستگاه آخر رسیده‌ام، بدون همراهی، بدون بدرقه و بدون استقبال.

فرزندم! بدان رختخواب وحشتناک‌ترین جای جهان است و آدم‌ها در رختخواب بیشتر می‌میرند تا در میدان مین. رختخواب بیش از آن‌که آرامش را به یاد انسان بیاورد، سمفونی مرگ را در گوشش نجوا می‌کند. این را تو امروز نمی‌دانی و این شادی کمی نیست.

فرزندم! دست‌های تو اگرچه کوچک، ولی می‌تواند فردا را ورق بزند و لب‌های تو چون هنوز از دشنام باکره است، می‌تواند آسمان را بگریاند.

من تمام نت‌های زندگی‌ام را نواخته‌ام، پیراهنم را در هزار آفتاب نوبر خشک کرده‌ام و تقویم من از روزهای رفته پر است. اما تو هنوز برای آفتاب‌های نیامده پیراهن داری و برای نیایش‌های به انجام نرسیده، دست‌هایت کوتاه نیست.

دست‌های تو فرشتگانی دعا‌گویند و لب‌هایت مفاتیح‌الجنانی که زلالی تلاوت می‌کند. حالا با تمام لب‌هایت مرا ببوس، با تمام دلت، هرچند به این بوسه‌های وداع امید وصالی نیست. ولی مرا ببوس و نگاه کن به چشم‌های من چراکه من، فردای مجسم و مجسد توام با دو قدم مانده یا رد شده.

من فردای توام که لی‌لی‌کنان آن را می‌دوی و برای آمدنش هزار سفره نذر کرده‌ای. به من نگاه کن و فردایت را به نظاره بایست.

من فردای توام با هزار خورشید نتابیده از پیشانی. می‌دانم فردا از جای بوسه‌های تو پریانی پرده‌نشین پرواز را تجربه می‌کنند و من با اسبی چوبی به دیداری شیرین خواهم رفت. مرا ببوس و بیندیش تا فردایت دیروز دیگری باشد.

جام جم / چاردیواری /علی بارانی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها