با او خداحافظی کرده بودیم. تمام شده بود. رفته بود و دیگر نبود. اسفند ماه 81 و قبل از تعطیلات عید بود که قرار بود به اردوی تیم جوانان بیاید و نیامد. گم شد.
کد خبر: ۴۹۵۳۹
چند روز بعد خبر آوردند که از آب رد شده رفته آن طرف جنوب خلیج فارس ، امارات متحده عربی ؛ فکر کرده بود آنجا نذری می دهند!
گفته بود دیگر تمام شد. برنمی گردم. همه چیز را ول کرده بود. پیراهن ملی و شهرت و محبوبیت و رفقایش را ول کرده بود رفته بود.
خیلی وقت بود گفته بود می روم. می خواست درست و حسابی و با تشریفات رسمی هم برود، ولی همه با او مخالفت کرده بودند. گفته بودند نکن ، آینده ندارد. اما بالاخره طاقتش طاق شده بود. گفتند مربی پیکان اذیت اش کرده. شاید هم راست می گفتند.
اما آدم به خاطر اذیت کسی که وطن اش را ول نمی کند برود. آن ور آب هم که رسید، یک خورده سرکشی کرد. اول که حرف نمی زد، بعد هم که حرف زد، حرفهایش زیاد جالب نبود. گفت همین جا می مانم و بازی می کنم. چند وقت بعد در لباس یکی از تیمهای اماراتی دیده شد.
پاسپورت عربی گرفت ، تابعیت اش را عوض کرد و گفت دیگر تمام شد. آن وقت بود که همه به صرافت افتادند او را برگردانند. اول رفقایش زنگ زدند، رفتند و آمدند، گوش نمی کرد.
بعد گفتند کارت درست نیست تو نمی توانی آنجا بازی کنی ، بازی درآورد. تا بالاخره اقدام کردند و جلوی بازی کردنش را گرفتند. او برای رفتن تمام مراحل قانونی را طی نکرده بود و وقتی پیگیری کردند، برای بازی مشکل پیدا کرد.
آن وقت دید که نمی تواند آنجا بماند. این طرف آب ، در شمال خلیج فارس یک ملت منتظرش بودند، تیم ملی ایران منتظرش بود. به او گفتند برگردد.
گفتند به ارزش این لباس بیندیشد و برگردد. به او قول دادند که امکان سفرش را فراهم کنند. گفتند تو لیاقت داری که در NBA بازی کنی نه در لیگ امارات. شرایط فراهم شد و برگشت.
اول سر این که کجا بازی کند دعوا شد. بالاخره رفت پیکان. ناامیدکننده بود. دیگر خودش نبود و کیفیت بازی اش را از دست داده بود. همه انتقاد می کردند. می گفتند خراب شده. خیلی طول کشید تا خودش را پیدا کرد، اما کم کم بلند شد.
دوباره شد همان حامد قدیمی. همان که در تیم جوانان با جابر همه را ریسه می برد. اما حال دیگر حامد بزرگ شده بود و نمی توانست در تیم جوانان بازی کند و جابر تنها مانده بود.
جابر که از امریکا برگشت ، توی فرودگاه تماشایی بودند. همدیگر را بغل کردند. جلوی دوربین ها قیافه گرفتند و عکس انداختند. یک لحظه از هم جدا نمی شدند.
جابر رفت قهرمان آسیا شد و برگشت ، اما اینجا باز هم حامد منتظرش بود. برجهای دوقلو دوباره همدیگر را پیدا کرده بودند. در روزهای گذشته می شد او را دید که در ورزشگاه آزادی باز هم می درخشد.
حامد حدادی با تیپ جدیدش به عنوان بهترین بازیکن تیم امید ایرانی حالا به روزهای آفتابی فکر می کند. به نمایشی خیره کننده با دوستانش در تیمهای ملی ایران و به رفتن به NBA.
او که روزی می رفت تا برای همیشه در غبارها از یاد برود، دوباره می خندد.