کد خبر: ۴۸۶۸۶۲

تو می‌روی، کوچه‌ها به دنبال تو می‌دوند، خیابان‌ها سر به بیابان می‌گذارند، مردم،کت و شلوارهایی سرگردان می‌شوند، یا مانتو شلوارهایی که سر به‌زیری‌شان را زمزمه می‌کنند.

تو می‌روی، رودخانه می‌شکند در حالی که مردم تولد آبشار را به هم تبریک می‌گویند، غافل از این‌که تا رودخانه‌ای نشکند آبشاری متولد نمی‌شود.

تو می‌روی، زمستان به سروها هم سرایت می‌کند و دریا به سمتی که نمی‌‌دانیم، می​روند.

کوچه کوچید، فرو ریخت خیابان بی‌تو

سنگ شد چشمه در آغوش بیابان بی‌تو

تو می‌روی و «دریا برای دیده‌‌شدن موج می‌زند». مو‌ج‌ها، اما فقط بلدند همدیگر را هل بدهند و مرده‌ها و گوش‌‌ماهی را به ساحل برسانند.

تو می‌روی، تمام شهر می‌رود، تمام رودخانه، نهر می‌رود. گل‌ها به سکوت بسنده کرده و فراموش می‌کنند زمزمه عشاق این است که:

گل را برای دیدن ما خلق کرده‌‌اند،

تو می‌روی، من در گریه سکوت می‌کنم، در کنار خودم می‌نشینم و ستارگانی را که یک به یک به زمین سرازیر می‌شوند، نگاه می‌کنم و فاتحه می‌خوانم.

تو می‌روی، من می‌مانم با دست‌هایی که هنوز بوی گل‌های دامنت را دارد، با چشم‌هایی که هنوز در پناه تو می‌دود، با فردایی که در بی خورشیدی سرگردان است، با شب‌هایی که با صبح میانه خوبی ندارد و لحظه‌هایی که سال است.

مادرم، کاش قدم‌هایت را شمرده‌تر و سنجیده‌تر برمی‌داشتی. گاهی، گاهی و گاهی برمی‌گشتی،پشت سرت را نگاه می‌کردی تا ببینی چقدر چشم می‌بارم و چه انتظاری در نگاهم موج می‌زند، کاش.

تو رفتی، چون آینه، فقط خودت را به تو نشان می‌داد. شاید مشکل از آینه بود که تمام‌قد نبود تا مرا، که ایستاده من تا زانوان تو بود، بدرستی نشانت دهد. شاید مشکل از ازدحام تصاویر بود که کودکت را، که من باشم، که فقط در هق‌هق شبانه‌اش زندگی می‌کرد، ندیدی.

شما بهانه می‌گیرید، تو، پدر، چرا من بهای بهانه‌های شما را بدهم. کدام بهانه شما به بهای زندگی‌ام تمام شد.

بهار آمد و رد شد، ولی نبودی تو

مسیر چلچله سد شد، ولی نبودی تو

شما در کجای زمین ایستاده بودید، در کدام لحظه زمان زندگی می‌کردید، با کدام پریان پرده‌نشین بگومگو داشتید که نه چشم‌های هراسان مرا دیدید و نه سکوت سرگردان مرا.

حالا این منم، دیروز شادمان شمایان، که امروز ایستاده می‌میرم در آرزوی نگاه گرمی که مرا از خودم بیرون بیاورد.

حالا این منم، بهاری پژمرده‌شده در دسته‌گلی که 50 سال در دست‌های کودکی، در انتظار نوازش نسیم نگاهی پرپر می‌شود.

حالا این منم، من، فرزند دیروز شما که برای ندیدنم هزار بهانه می‌تراشیدید.

حالا این منم. فرزند پیرسال شما که خردسالی‌ام را به بادهای گریزان سپردید.

حالا من ایستاده‌ام در مقابل تمام گردبادهای هراسان، چون درختی دیرسال که ریشه‌ام ارث‌بر هفت اقیانوس است، تا پرندگانم فقط پرواز را بیاموزند و تا در تیررس هیچ ‌کمانی نباشند.

راستی کدام بهانه، بهای ندیدنم را داشت.

می روی و گریه می آید مرا

اندکی بنشین که باران بگذرد

علی بارانی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها