ساعت 4 بعدازظهر روز دوشنبه 25 سپتامبر بود. کمیسر کارل دوکلاس که تعطیلات آخر هفته را برای استراحت به سواحل کانزاس‌سیتی رفته بود، تازه به شهر برگشته بود. وی دیروز همراه دوستانش به گشت و گذار رفته و امروز را هم در مرخصی به سر می‌برد. با این که کمیسر در مرخصی بود، از مرکز پلیس به او ماموریت داده شد تا مرخصی خود را ناتمام گذاشته و درخصوص قتل فجیع چارلز سالو،‌ مدیر یک نمایشگاه که در داخل مغازه‌اش با ضربات کارد به قتل رسیده بود، تحقیق کند. چارلز در نمایشگاه اتومبیل خود در منطقه آبریل که از مناطق شرقی شهر بود به طرز دلخراشی به قتل رسیده بود.
کد خبر: ۴۰۹۹۶۸

کمیسر پس از آن که آدرس دقیق محل جنایت را گرفت با سرعت به طرف محل حرکت کرد. در آن ساعت بعدازظهر خیابان‌ها خیلی شلوغ نبودند. کمیسر در کمتر از 20 دقیقه در نمایشگاه اتومبیل مندس حضور یافت. نمایشگاه در خیابان جوبور شرقی واقعی شده بود. یک خیابان نسبتا خلوت که در گوشه و کنار آن مغازه‌های تجاری دیده می‌شدند. این خیابان بیشتر جنبه تجاری داشت،‌ ساختمان‌های 5 یا 6 طبقه متعلق به شرکت‌های مختلف صنعتی، تجاری و اقتصادی در خیابان خودنمایی می‌کردند. نمایشگاه اتومبیل مندس که نمایشگاه نسبتا بزرگی بود حدود 30 متر زیربنا داشت. روی تابلوی بزرگی با خط درشت و در حالی‌که تصاویر چند خودرو در آن مشخص بود، نام نمایشگاه نوشته شده بود. در مقابل نمایشگاه تعدادی از همسایه‌ها و رهگذران ایستاده و نظاره‌گر تحقیقات ماموران پلیس بودند. چند مامور پلیس نیز تلاش می‌کردند تا رهگذران را از مقابل نمایشگاه دور کنند.

نمایشگاه مندس یک طبقه بود و بالای آن هیچ ساختمانی وجود نداشت از همین رو آن را از دیگر ساختمان‌ها که چند طبقه بودند، متمایز می‌کرد. کمیسر به زحمت از لابه‌لای جمعیت گذشت و وارد نمایشگاه شد. در بدو ورود، تابلوی تعطیل است نظرش را جلب کرد. در مقابل در یک مامور پلیس بدقت رفت و آمدها را کنترل می‌کرد. او با دیدن کمیسر احترام نظامی گذاشت و راه را برای ورود کمیسر باز کرد. کمیسر به محض ورود به نمایشگاه با چند خودروی آخرین مدل که در جای جای نمایشگاه چیده شده بود روبه‌رو شد. در ضلع شمالی نمایشگاه و در کنار راه‌پله باریکی که به نیم‌طبقه بالا وصل می‌شد چند مامور پلیس از جمله سرگرد بوگارد، رئیس کلانتری منطقه دیده می‌شدند. کمیسر از لابه‌لای اتومبیل‌های رنگارنگ و زیبا عبور کرد و خود را به دفتر نمایشگاه رساند. یک میز بزرگ، چند مبل راحتی و یک گاوصندوق که داخل دیوار جاسازی شده بود و در آن باز بود جلب نظر می‌کرد. در کنار میز اداری بزرگ و کنده‌کاری شده که به نظر خیلی گرانقیمت می‌رسید، جسد غرق به خون چارلز افتاده بود و 2 مامور تشخیص هویت در حال انگشت‌شماری از قسمت‌های مختلف دفتر بودند.

سرگردبو گارد نیز در حال گفت‌وگو با نماینده پزشکی قانونی بود. وی با دیدن کمیسر صحبت‌هایش را با دکتر پلارد ناتمام گذاشت و به طرف کمیسر آمد و پس از سلام و احوالپرسی گزارشی از ماوقع قتل چارلز ارائه کرد.وی در قسمتی از این گزارش گفت: ساعت حدود 14 بود که لوپ از کارمندان نمایشگاه با کلانتری تماس گرفت و در حالی که بشدت وحشت زده و نگران بود اعلام کرد چارلز سالو صاحب نمایشگاه به قتل رسیده است. او آنچنان سراسیمه بود که بیشتر از این نتوانست چیزی بگوید و فقط به آدرس نمایشگاه اشاره کرد. با اعلام این خبر بلافاصله در محل حاضر و با جسد غرق در خون چارلز در حالی که جای ضربات ممتد کارد در جای جای بدنش دیده می‌شد، مواجه شدیم. سریعا محل جنایت را تحت کنترل درآوردیم و تحقیقات را شروع کردیم. چارلز بیچاره با 7 ضربه کارد که به سینه، شکم و گردنش وارد شده، به قتل رسیده بود و این در حالی بود که اثری از آلت قتاله در صحنه جنایت نبود. از روی عمق جراحات وارد شده می‌‌توان تشخیص داد که قاتل با نیت قبلی و استفاده از یک کارد بزرگ اقدام به قتل کرده است. شواهد اولیه نشان می‌داد که از داخل گاوصندوق که در آن باز بوده مقداری اسناد و مدارک، پول نقد و احتمالا چک سرقت شده است.

رئیس کلانتری منطقه افزود: در تحقیقات اولیه متوجه شدیم که از صبح تعداد زیادی از دوستان و چند نفری مشتری به او مراجعه کرده‌اند.

ظاهرا آخرین نفر یکی از شرکای کاری‌اش به نام اولیور پابلو بوده. اولیور ساعت یک بعدازظهر اینجا را ترک کرده و دیگر خبری از مقتول نداشته تا این که ما او را در جریان گذاشتیم و برای تحقیق احضارش کردیم که الان هم در اینجا تشریف دارند. (سرگرد به مرد 34 یا 35 ساله قوی هیکلی که کت و شلوار قهوه‌ای به تن داشت و در ضلع شرقی نمایشگاه به خودرویی تکیه داده بود اشاره کرد) لوپ امروز از ساعت 30‌/‌11 به منظور انجام کارهای بانکی و همچنین کارهای دیگر اینجا را ترک کرده بود و ساعت 14 وقتی برگشت با جسد غرق به خون چارلز روبه‌رو شد. بعد هم ما را در جریان گذاشت. وی زمانی که نمایشگاه را ترک می‌کرده، 2 نفر مشتری و همچنین اولیور در اینجا حضور داشتند.

کمیسر چند سوال از رئیس کلانتری منطقه کرد، آنگاه سراغ جسد غرق به خون چارلز رفت. جسد چارلز روی زمین در کنار میز بزرگ اداری افتاده بود. جسد به دیوار تکیه داشت و شواهد نشان می‌داد که مرگ دردناکی را تحمل کرده است. او یک پیراهن سفید راه‌راه، شلوار سرمه‌ای و کفش ورنی چرم به پا داشت. زنجیر طلا در گردن و یک ساعت مچی از جنس طلا که بسیار گرانقیمت به نظر می‌رسید در دستش دیده می‌شد که البته هر دو کاملا خون‌آلود بودند.جای ضربات کارد در سینه، شکم و گردن او کاملا مشهود بودند که از جای جای آن خون سرازیر شده بود. لباس‌های مقتول نیز خون‌آلود بود و روی دیوار آثار خون دیده می‌شد.هیچ گونه آثار ضرب و جرح یا جراحت روی صورت مقتول دیده نمی‌شد. کمیسر پس از این که به دقت جسد را وارسی کرد رو به نماینده پزشکی قانونی درخصوص زمان جنایت پرسید.دکتر پلارد به کمیسر گفت: به نظر می‌رسد مدت زمان زیادی از وقوع جنایت نمی‌گذرد. فکر می‌کنم ساعت وقوع قتل بین 13 تا 14 ظهر بوده است. برای اعلام زمان دقیق آن نیاز به معاینات دقیق‌تری دارد.

وی علت اصلی قتل را وارد آوردن ضربات کارد به سر و گردن مقتول عنوان نمود و گفت: متاسفانه یکی از ضربه‌ها به قلب مقتول اصابت کرده ضمن این که در گلوی وی نیز بریدگی مجرای تنفسی وجود دارد.

او تاکید کرد: قاتل در کمال قساوت و بی‌رحمی ضربات را وارد کرده و شواهد نشان می‌دهد که قاتل ‌باید شخص قدرتمندی باشد که چنین ضرباتی را بر پیکر این مرد بیچاره وارد کرده است.کمیسر از وی تشکر کرد آن گاه به بازرسی دفتر نمایشگاه پرداخت. کیف دستی، عینک، پیپ، گوشی همراه، دو دستگاه مانیتور کامپیوتر، دو دسته چک و... وسایلی بودند که روی میز جلب نظر می‌کردند. در فاصله 2 متری میز یک گاوصندوق بزرگ که داخل دیوار جاسازی شده بود، دیده می‌شد که مقداری کاغذ و سند از آن بیرون ریخته شده بودند و این امر نشان می‌داد که گاوصندوق مورد دستبرد قاتل قرار گرفته است. جلوی میز نیز چند مبل راحتی دیده می‌شد که میز عسلی در کنار آن قرار داشت. کمیسر پس از این که به دقت همه جا را از نظر گذراند پای صحبت‌های لوپ نشست. وی که هنوز هم مضطرب و سراسیمه بود به کمیسر گفت:

ساعت حدود 30/11 بود که برای انجام کارهای محضری و همچنین انتقال مقداری پول نقد و چک به حساب چارلز سالو، نمایشگاه را ترک کردم. زمانی که اینجا را ترک کردم 2 نفر مشتری حضور داشتند. ضمن این که هنگام خروج، اولیور پابلو هم با یک نفر دیگر که نمی‌شناختمش وارد نمایشگاه شدند. اولیور برخلاف همیشه که کت و شلوار گرانقیمت می‌پوشید، لباس اسپرت به تن داشت. از من خواست یک بسته سیگار برایش بگیرم. خیلی زود این کار را کردم. بعد هم نمایشگاه را ترک کردم. ساعت حدود 2 بعدازظهر بود که به نمایشگاه برگشتم. در نمایشگاه باز بود. این امر تعجبم را برانگیخت. چون در این ساعت اگر چارلز در نمایشگاه می‌ماند در را قفل می‌کرد و برای استراحت به نیم طبقه بالا می‌رفت. به خودم گفتم شاید مهمان دارد، اما وقتی به دفتر نمایشگاه رسیدم و با آن صحنه وحشتناک روبه‌رو شدم تا لحظاتی بر جای خود میخکوب بودم. صحنه وحشتناکی بود. چارلز بیچاره در خون خود غلتیده بود. آنقدر ترسیده بودم که قدرت هیچ کاری را نداشتم. وقتی به خودم آمدم با کلانتری تماس گرفتم.

کمیسر چند سوال از او کرد و سپس به سراغ اولیور پابلو دوست و شریک کاری مقتول رفت. اولیور که مرد جوان قدبلند و خوش‌قیافه‌ای بود و بوی عطرش کاملا محسوس به مشام می‌رسید، یک کت و شلوار شیک و گرانقیمت به تن داشت. بعد از یک نفس عمیق به کمیسر گفت:

چارلز بیچاره چه مرگ دردناکی را تحمل کرد. اصلا باورم نمی‌شود که چنین عاقبتی برای وی رقم خورده است.

اولیور در مورد دوستی و همکاری‌اش با چارلز گفت: ما سال‌هاست که با هم رفاقت داریم و در کار خرید و فروش خودرو هستیم. خیلی وقت‌ها به صورت شراکتی کار می‌کنیم. البته در عالم رفاقت گاهی با هم درگیری لفظی داشتیم، اما مهم نبود. به هر حال ما برای رونق کارمان به یکدیگر نیاز داشتیم و البته هر دو هم موفقیت لازم را کسب کردیم.

وی در مورد آخرین دیدارش با مقتول گفت: حدود ساعت 30‌/‌11 با یکی از رفقایم به اینجا آمدیم، رفیقم به خاطر مشکل مالی که برایش پیش آمده بود، مقداری پول نقد می‌خواست. چون با چارلز حساب و کتاب داشتم از او مقداری پول خواستم، اما چارلز در مرحله اول ممانعت کرد و آن را موکول به بررسی حساب‌هایش نمود. من هم جلوی رفقیم چیزی نگفتم. وقتی دوستم دیوید اینجا را ترک کرد با چارلز صحبت کردم بعد هم قبول کرد که مقداری از بدهی‌اش را تصفیه کند. پنج فقره چک به من داد که با دوستم تماس گرفتم و قرار شد امروز دو تا از چک‌ها را به او بدهم تا مشکلی مالی‌اش حل شود. تا ساعت حدود یک بعدازظهر پیش چارلز بودم. او سرش به حساب و کتاب گرم بود. وقتی خواستم نمایشگاه را ترک کنم پیشنهاد دادم برایش ناهار بگیرم. جواب داد میل ندارم. بعد هم او را ترک کردم. از اینجا رفتم بانک و یکی از چک‌ها را نقد کردم. بعد هم رفتم رستوران ناهار خوردم. در راه خانه بودم که لوپ تماس گرفت و ماجرای قتل چارلز را اعلام کرد. که با سرعت خودم را به اینجا رساندم و با این صحنه وحشتناک روبه‌رو شدم.

اولیور ادامه داد: موقع ترک نمایشگاه یک مرد سیاهپوست را که هیکل درشتی داشت و یک کاپشن چرم به تن داشت،‌ آنسوی خیابان جلوی نمایشگاه روی موتورسیکلت دیدم.

او تا مرا دید یقه کاپشن‌اش را بالا زد و سرش را چرخاند. قیافه مشکوکی داشت. فکر کردم شاید توزیع‌کننده مواد مخدر است. برای همین اهمیتی ندادم، اما حالا که فکرش را می‌کنم می‌بینم شاید قاتل چارلز همان مرد سیاهپوست باشد.

از این افراد ولگرد و جانی زیاد هستند. حتما او وقتی دیده چارلز تنهاست وارد نمایشگاه شده، او را به قتل رسانده و دست به سرقت زده است.قاتل بی‌رحم برای چند دلار چارلز بیچاره را این‌گونه به قتل رساند. کمیسر یک ساعتی از او بازجویی کرد آنگاه یک بار دیگر آن چه را که اتفاق افتاده بود مرور کرد و سپس روبه سرگرد بوگارد دستور دستگیری قاتل را صادر کرد.

شما خواننده عزیز حدس بزنید قاتل کیست و کمیسر از کجا او را شناخت. کمیسر حداقل 3 دلیل برای دستگیری قاتل داشت. اگر داستان را به دقت بخوانید حتما متوجه خواهید شد.

حمید موفق

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها