در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در مورد من هیچ کس وجود نداشت که کمکی به من بکند و مرا از شرایط سختی که داشتم نجات دهد. ماموریتهای پی در پی شوهرم به کشورهای مختلف در سالهای اخیر سبب شد که بیشتر از قبل در تنهایی خودم فرو بروم و دچار درگیریهای روحی شوم. اتفاقی که خودم بخوبی به آن آگاهی داشتم و حتی ترسیدم بالاخره یک روز کاری دستم دهد که جبرانناپذیر باشد. اتفاقی که دقیقا به بدترین شکلی که تصورش را میکردم رخ داد.»
خانم جولی شنکر، زن 50 سالهای است که در اقدامی وحشیانه و با شلیک 4 گلوله پسر 13 ساله و دختر 16 سالهاش را از پا درآورده است. اجساد بیجان «بیو» که با لباس ورزشی فوتبال در خودروی مادرش غرق در خون بود و خواهرش «کالیکس» تنها 2 ساعت بعد از وقوع این جنایت توسط ماموران پلیس کشف شد.
خانم شنکر که بدون نشان دادن هیچ عکسالعملی با لباسهای غرق در خونش در حیاط منزلش نشسته بود، با پیدا شدن این اجساد بلافاصله به بیمارستان منتقل شد تا پس از بررسیهای پزشکان مبنی بر سلامتش بازداشت شود.
2 روز بعد این زن اعتراف کرد که در اقدامی وحشیانه هنگامی که پسرش را برای شرکت در مسابقات فوتبال مدرسه میبرده، ناگهان 2 گلوله به سویش شلیک کرده و سپس در کمال آرامش به خانه بازگشته و دخترش را نیز که پشت میز رایانهاش در حال انجام تکالیف مدرسهاش بوده با شلیک 2 گلوله دیگر به قتل رسانده است.
عمل بیرحمانهای که هیچ مادری در شرایط روحی عادی نمیتواند مرتکب آن شود. «سالها بود که شوهرم بعد از گرفتن یک پست امنیتی در پلیس مدام در سفر بود و این موضوع بشدت آزارم میداد. مشکل از آنجا شروع شد که ماموریتهای کاریاش به خاطر مدتهای 10 تا 20 روزهاش طوری تنظیم میشد که امکان همراهی من و فرزندانم با او وجود نداشت و من باید به ناچار در منزلمان در تمپای فلوریدا میماندم.
بارها به او گفتم که شرایط را به گونهای پیش ببرد که لااقل زندگیمان را به کشوری که بیشترین رفت و آمد را در آن دارد منتقل کنیم تا از این شرایط سخت نجات پیدا کنیم اما انگار راهی برایش وجود نداشت.
نبودن پدر برای دو فرزندم که سن و سالی بسیار خطرناک داشتند و انواع و اقسام تهدیدات محیطی برایشان مهیا بود، سبب شد تا آنها تا حد زیادی آنطور که دلشان میخواست زندگی کنند. برای آنان من به هر حال مادری بودم که به اندازه پدرشان از او حساب نمیبردند و حتی در ماههای اخیر بشدت به من اهانت میکردند و مرا دیوانه میخواندند. جای تصمیمی وجود نداشت که وقتی دو نوجوان که مادرشان را که سالهای سال برایشان زحمت کشیده دیوانه میخوانند به هیچ حرفی گوش ندهند و مدام دردسرساز باشند. دخترم در طول هفته چندین شب را در منزل دوستانش سپری میکرد و هرچه سعی میکردم با او مقابله کنم بیفایده بود. او مدعی میشد که از رفتارهای عجیب من فراری است و ترجیح میدهد در کنار دوستانش باشد که والدینی عادی دارند و مثل یک خانواده واقعی در کنار هم زندگی میکنند.
از سوی دیگر هم پسرم با وجود سن و سال کمتری که داشت، بشدت بیادب و بینزاکت بود و هر حرفی را که به او میزدم با شکلی بسیار بد جواب میداد و پرخاشگری میکرد.
هرچه زمان میگذشت بیش از پیش احساس مستاصل بودن میکردم. خودم میدانستم که پیش بردن این شرایط روز به روز برایم سختتر و غیرممکنتر میشود، اما چارهای نداشتم. شغل شوهرم به شکلی بود که مدام در سفر بود و در ماههای اخیر که کارش در کشور «قطر» بیشتر هم شده بود،دیگر اصلا او را نمیدیدیم. با این که فرزندانم از طریق تلفن با پدرشان در تماس بودند، اما انگار حرفهای او از راه دور تاثیر چندانی رویشان نداشت. هر چقدر بیشتر از بچهها شکایت میکردم همسرم به جای درک کردن شرایطم مدام از من میخواست که کمتر حساسیت نشان بدهم و سعی کنم به اعصابم مسلط باشم. انگار جنگندهای بودم که باید با تمام شرایط سختی که داشتم مبارزه میکردم و هیچ کس هم نبود که کوچکترین کمکی به من بکند یا لااقل شرایطم را درک کند.»
ماموران پلیس با تلفن مادر خانم شنکر که از وضعیت دختر و نوههایش ابراز نگرانی میکرد به منزل این زن رفتند. آنها از طریق مادربزرگ 75 ساله این خانواده متوجه شدند که پس از دعوای لفظی خانم شنکر با فرزندانش که همه جزئیات آن را پای تلفن برای مادرش تعریف کرده بود، آنها ناگهان مفقود شدهاند و هیچ کدامشان پاسخ تلفنهای همراهشان را نمیدهند.
نگرانی مادر خانم شنکر تا حدی بود که بالاخره نتوانست آرام بگیرد و از ماموران خواست تا هر طور شده به منزل این خانواده بروند و از وضعیت سلامتشان باخبر شوند.
شرایط روحی وخیمی که «جولی شنکر» در ماههای اخیر داشت و رفتارهای عجبیش برای همه و از جمله مادرش نگرانیهایی را به وجود آورده بود و او میترسید این رفتارهای غیرعادی بالاخره کاری دست نوه و فرزندش بدهد. شکی که کاملا درست بود و با حضور ماموران در منزل دو طبقه این خانواده آنها ابتدا جسد «کالیکس» 16 ساله را در اتاق خوابش و «بیو» 13 ساله را در خودروی مادرش در پارکینگ کشف کردند.
تنها دقایقی بعد بود که پلیس خانم «جولی شنکر» را در حالی که غرق در خون بود و بهتزده در حیاط منزلش نشسته بود، پیدا کرده و پرونده فجیع او را تشکیل دادند.
«هر چه به همسرم اصرار میکردم کمی از سفرهایش بکاهد زیر بار نمیرفت. مدعی بود مجبور است مدام در ماموریت باشد و از اینکه میبیند من در 50 سالگی نمیتوانم فرزندانم را اداره کنم، بسیار متاسف است. هر چه برایش توضیح میدادم که بزرگتر شدن دختر و پسرمان باعث گستاخ شدنشان شده و دیگر کوچکترین حسابی از من نمیبرند، به من میگفت حساسیت بیش از حدی که به آنها نشان میدهم باعث بروز اختلافات میانمان شده است. در این بین تنها مادرم بود که با حرفهایی که پای تلفن میزدیم کمی مرا دلداری میداد و به من آرامش میبخشید. حتی به توصیه او به یک روانپزشک مراجعه کردم و متوجه شدم دچار مشکلات جدی روحی هستم که دور بودن همسرم و بار سنگین اداره زندگی به تنهایی آن را صدچندان کرده است. از زمانیکه به این دکتر متخصص مراجعه کردم، فرزندانم به جای آنکه کمی رعایت حالم را بکنند، مدام مسخرهام میکردند و مرا مادر «دیوانه»شان میخواندند که حتی پدرشان را از خانه فراری داده و به قطر فرستاده است. حرفهایشان با اینکه بچهگانه بود اما آنقدر مرا آزار میداد که نمیتوانستم به هیچوجه ناراحتیام را پنهان کنم. روزها میگذشت و من روز به روز در درست اداره کردن زندگیم مستاصلتر میشدم. روز حادثه از صبح به خاطر تعطیل بودن مدارس با بچهها در خانه تنها بودیم. آنها هر کدامشان به شکلی مرا آزار میدادند و موجب شدند بشدت عصبی شوم و به ناچار تلفنی ساعتها با مادرم صحبت کردم تا کمی آرام شوم. وقتی حدود ساعت 3 بعدازظهر پسرم «بیو» گفت که باید او را به مسابقه فوتبال ببرم، از روی وظیفهشناسی پذیرفتم. وقتی در خودروام نشستیم باز شروع به زدن حرفهایی کرد که میدانست بشدت مرا آزار میدهد. هر چه از او میخواستم سکوت کند، بیفایده بود و مدام با حاضرجوابیهایش مرا عصبیتر میکرد. احساس میکردم دیگر نمیتوانم این شرایط سخت را با دو فرزندی که از عهده آنها بر نمیآمدم تحمل کنم. در یک لحظه اسلحهای را که شوهرم 5 سال قبل با مجوز خریداری کرده و در خودروام گذاشته بود، بیرون کشیدم و 2 گلوله به سوی سر و صورت پسرم شلیک کردم. بعد از این رفتار وحشیانه به خانه برگشتم و سراغ اتاق دخترم رفتم و از پشت سر به او نیز با گلوله حمله کردم. از دقایقی بعد تلفنهای مادرم که انگار به او الهام شده بود اتفاق بدی افتاده آغاز شد و برای فرار از صدای زنگ به حیاط خانه پناه بردم. میدانستم بالاخره پلیس به سراغم میآید تا مرا که مادری «دیوانه» بودم، دستگیر کند.»
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: