یادت هست چطور با نوک انگشت دیسک را میچرخاندی تا مطمئن شوی درست جا افتاده؟ فقط یک لرزش کوچک، یک اشتباه، و همهچیز تمام بود؛ درست مثل یک قلب شکسته.بعد نوبت به سیدی رسید. یادت هست اولین بار Windows ۹۵ را روی چهار سیدی نصب کردی؟ هرکدام شمارهای داشت و تو باید مثل یک دیجی حرفهای دیسک بعدی را در درایو میگذاشتی. یک سیدی ۷۰۰ مگابایتی میتوانست کل آرشیو موسیقیات باشد؛ صدها MP۳ با Winamp و اسکینهای رنگارنگش. بوی پلاستیک تازه، برچسبهای دستنویس با ماژیک، و آن خط و خشهای لعنتی که ناگهان دیسک را نابود میکرد... انگار عکس قدیمیای را با ناخن خط میانداختی.
عصر طلایی فیلم و بازی
ماتریکس روی یک دیویدی دولایه؛ ۸٫۵ گیگابایت جادو! انگار تمام دنیای موازی نئو در آن دایرهنقرهای جا شده بود. یا نصب GTA: San Andreas… ۴٫۷ گیگابایتِ کامل از یک شهر زنده! دو ساعت نشستن جلوی مانیتور، با لیوان چای که از داغی به سردی میرسید و نوار پیشرفتی که هر چند دقیقه چک میکردی؛ انگار منتظر یک معجزه بودی. دیویدیها واقعاً جعبههای جادو بودند؛ دیسکی کوچک، به اندازهی کف دست، اما پر از زندگی.
جادوی بیصدا
یادت هست وقتی اولین فلش ۶۴ مگابایتی را خریدی و فکر کردی دیگر به آخر دنیا رسیدهای؟ بعدش شد ۵۱۲ مگ، ۲ گیگ، ۱۶ گیگ، ۱۲۸ گیگ . دیگر نه خش بود، نه صدا، نه قطعه متحرک. فقط یک LED کوچک که چشمک میزد و فایلها را در چند ثانیه منتقل میکرد. فلش را در جیبت میگذاشتی و با لبخند میگفتی: «همه زندگیم توی اینه!»
و حالا... گوشی همراه!
آیفون ۱ با حافظه ۴ گیگابایتی آمد و گفت: «همه موسیقیهات تو جیبت جا میشن.» حالا گوشیای داری با یک ترابایت فضا؛ استودیوی فیلمبرداری، گالری عکسهای ۴K، دهها بازی سنگین، هزاران سلفی و کلی اپلیکیشن هوش مصنوعی، همه در یک دستگاه کوچک. یادش بخیر... هر بار که تکنولوژی تازهای آمد، فکر کردیم «دیگه کافیه». اما قلب ما همیشه بزرگتر از جیبمان بود. خاطرهها، عکسها، فیلمها، آهنگها، لحظهها... هیچوقت تمام نمیشوند. وسعت دلهای ما از هر حافظه و هر ترابایتی بیشتر است.
و یک جمله از ته دل:
فلاپی دیسک مُرد، اما حسِ «فضا پر شد» هنوز زنده است! دفعهبعد که گوشیات گفت «فضا کم است»، یک لحظه فکر کن به آن فلاپی خشدار، به سیدی خطافتاده، به دیویدی خاکگرفته، به فلش گمشده... و لبخند بزن. چون هنوز همان آدمی هستی که با ۸۰ کیلوبایت، کل دنیا را توی مشت خودش داشت.