در نهایت به دلیل فشارهای زیاد داخلی و بین المللی ، کلینتون در اواسط سپتامبر 1999 به ژنرال های اندونزیایی دستور داد که بازی را تمام کنند و آنان نیز بلافاصله عقب نشینی کردند.
کد خبر: ۱۵۲۰۸۶

این واقعه بروشنی تمام آشکار می کند که مسوولیت جنایات رخ داده در طول ربع قرن گذشته ، به عهده چه کسانی است ؛ جنایاتی که موینیهان همان گونه که خود وی به ما می گوید ، سهم زیادی در ارتکابشان داشته است. از این رو انتخاب های رایس ، بخوبی روشن می کند که بولتون چه چیزهایی را با خود به سازمان ملل آورده است . هنری کیسینجر ، دکترین بوش را انقلابی نامید و با این کار، ارزش سیستم نظم بین المللی وستفالی در قرن هفدهم و البته قوانین بین المللی بعدی را پایین آورد. وی دکترین بوش را با جرح و تعدیلاتی معمول درباره سبک و نوع رفتار تایید کرد. از سوی دیگر ، یک قید اساسی نیز مطرح کرد. کیسینجر گفت که دکترین بوش نباید جهانشمول شود. حق کاربرد آزادانه زور و تبدیل شدن به دولتی یاغی باید فقط به ایالات متحده اختصاص داشته باشد و شاید به دولتهای وابسته نیز قابل تفویض باشد. کیسینجر مثل همیشه ، شایسته احترام به خاطر روراستی همیشگی و فهم درستش از نظرات نخبگان است که از این درخواست آشکار برای نفی حقوق دیگران هیچ نگرانی به خود راه نمی دهند؛ حقوقی که در این مورد عواقب مرگباری را در پی دارد.ارزیابی های کیسینجر دوباره در سال 2004 مورد تایید قرار گرفت . زمانی که مطبوعات ، انتشار نوار مکالمات نیکسون و کیسینجر را گزارش کردند. در میان این گفتگوها، دستورالعمل های نیکسون به کیسینجر برای صدور فرمان بمباران کلمبیا که وی نیز انجام داد ، وجود داشت . «عملیات بمباران گسترده در کلمبیا ، هر چیزی که حرکت می کند باید مورد هدف قرار گیرد.» بسختی می توان یک مورد مشابه برای این چنین جنایات جنگی مهیبی که عملا نسل کشی محسوب می شود را در بایگانی هیچ کشور دیگری پیدا کرد. با آن که عواقب هولناک این دستورات کاملا معلوم شده ولی هیچ گونه بحث و گفتگو یا واکنشی در برابر آن صورت نگرفته است .اجازه بدهید به دادگاه یوگسلاوی اشاره ای بکنیم که در آنجا میلوشوویچ به نسل کشی متهم شده بود. کیفرخواست وی تنها به جنایات انجام شده در کوزوو منحصر بود. می شود گفت دادگاه فقط به جنایات پس از بمباران های ناتو پرداخت و همان گونه که فرماندهان ناتو و دولت کلینتون پیش بینی می کردند، این جنایات فجایع زیادی را به دنبال آورد. ظاهرا از آنجا که اتهامات کوزوو ، زیادی مبهم بودند، بوسنی و بویژه اتهام نسل کشی در سربنیتسا نیز بعدها به کیفرخواست افزوده شد. از سوی دیگر، سوالات دیگری نیز مطرح شد؛ چراکه دقیقا پس از این وقایع ، ایالات متحده و متحدانش ، میلوشوویچ را در یک گردهمایی دیپلماتیک به عنوان طرف مذاکره پذیرا شدند. مساله مهمتر این بود که یکی از مفصل ترین بررسی ها در مورد قتل عام سربنیتسا که توسط دولت هلند انجام شد به این نتیجه رسید که میلوشوویچ هیچ ارتباطی با آن ماجرا نداشته است و هنگامی که ماجرای کشتارها را شنید، بسیار افسرده شد. این قضیه را یک دانشمند هلندی که ریاست گروه کارشناسان اطلاعاتی را به عهده داشت ، گزارش کرده است . این مطالعه ، ناباوری دولت بلگراد را از جمله میلوشوویچ هنگام آگاه شدن از این اعدام ها توصیف کرده است .فرض کنید ما نیز این عقیده شایع غربی را بپذیریم که چنین وقایع ناخوشایندی نامربوط هستند و حتی این که پیگیری های قضایی با مشکلات زیادی در مورد ایراد اتهام نسل کشی مواجه بوده اند. فرض کنید در دستورات میلوشوویچ ، مدرکی کشف شود که وی با گفتن این عبارات ، به نیروهای هوایی صرب دستور داده است تا بوسنی یا کوزوو را با خاک یکسان کنند ؛ «هر چیزی که حرکت می کند، باید مورد هدف قرار گیرد». در این صورت ، دادستان ها خوشحال می شدند ، محاکمه پایان می یافت و میلوشوویچ برای سالهای متمادی به جرم جنایت نسل کشی به زندان فرستاده می شد یا اگر دادگاه مقررات ایالات متحده را اعمال می کرد، وی به اعدام محکوم می شد ولی طبق معمول ، خودبخشودگی اخلاقی از بدیهیات اولیه اخلاقی ، همچنان حکمفرماست.

سوابق

نگرش شایع میان نخبگان امریکایی راجع به کاربرد زور، بازنمود عبرت آمیزی در ادبیات علمی یافته است . جان لوئیس گدیس یکی از مورخان برجسته ایالات متحده از دانشگاه ییل ، اولین کتاب برای یافتن ریشه های تاریخی دکترین جنگ پیشگیرانه دولت بوش را منتشر کرد. وی اساسا و البته با قیدهای معمول درباره سبک ، نفایس تاکتیکی و... از این دکترین پشتیبانی می کند. کتاب وی در ادبیات علمی ایالات متحده به گرمی پذیرفته شد و چنان شهرتی در کاخ سفید یافت که گدیس برای بحث درباره آن به کاخ سفید دعوت شد.گدیس ، ریشه های دکترین بوش را در اعمال یکی از قهرمانان تاریخی خود، یعنی استراتژیست بزرگ ، جان کوینسی آدامز ردیابی می کند. به تعبیر نیویورک تایمز، گدیس معتقد است ؛ شالوده جنگ بوش با تروریسم از سنت آرمانگرا و متعالی جان کوینسی آدامز و وودرو ویلسون ، نشات می گیرد. اشارات اندک گدیس به ویلسون ، بر مداخلات وی در مکزیک و کارائیب در جریان دفاع ظاهری از آلمان تمرکز دارد. درباره صحت و سقم دستاویزهای ویلسون هرگونه که بیندیشیم ، ولی جنایات تکان دهنده وی در جریان این مداخلات و بویژه درهائیتی ، نمونه خارق العاده گرچه معمول از آرمانگرایی متعالی وی است . مورد آدامز (هسته اصلی استدلالات گدیس) به نظر او، درباره ریشه های دکترین فعلی مرتبطتر است ، نظریه ای واقعگرا که استلزامات شگرفی را برای فهم گذشته و تجسم آینده در بر دارد.آدامز ، به عنوان وزیر خارجه جیمز مونروئه ، برای توجیه دستورات خود به ژنرال آندرو جکسون در مورد تصرف فلوریدا (که آن زمان در اختیار اسپانیا بود) طی جنگ اول سمینول در 1818 ، این سنت آرمانگرایی متعالی را پایه ریزی کرد. آدامز این جنگ را به عنوان دفاع مشروع توجیه کرد. گدیس نیز با وی هم عقیده است که نگرانی های مشروع امنیتی ، موجب برافروخته شدن آتش این جنگ بودند. در قرائت وی ، پس از این که انگلیس در 1814 واشنگتن را غارت کرد ، آدامز متوجه شد کشور در معرض خطر قرار دارد و تفکر استراتژیک ایالات متحده را تعیین کرده است : «فرض این که توسعه طلبی ، راهی است به سوی امنیت».

اثر: نوام چامسکی
مترجم : یعقوب نعمتی ورو جنی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها