پای تجربه‌های ناصر زینعلی، رزمنده 21ساله‌ای که 27ماه را در اسارت گذراند

روایت تشنگی

بیست و ششمین روز از مرداد، یادآور بازگشت سرافرازانه‌ آزادگان به میهن اسلامی در سال۱۳۶۹ و فرصتی برای مرور رشادت‌های این غیورمردان است. به همین مناسبت پای صحبت‌های یکی از اسرای دفاع‌مقدس نشستیم تا از حال و هوای آن روزهای آزادگان ایرانی در بند عراق برای‌مان بگوید.
کد خبر: ۱۳۷۶۴۳۹
نویسنده زینب زارع چهارمندان - چاردیواری

ناصر زینعلی از اهالی جنوب تهران است که با وجود سن کم و آغاز جنگ ایران و عراق با الگوبرداری از پدر، برادر، عموها، پسرعموها و پسرخاله‌هایش که همگی راهی جبهه‌ها شده بودند، برای دفاع از میهن عزم میدان جنگ می‌کند اما در ادامه و در 23خرداد67 در منطقه شلمچه به اسارت عراقی‌ها درمی‌آید. وی پس از تحمل 27 ماه اسارت، 8شهریور69 آزاد می‌شود. برادر ناصر‌زینعلی از جانبازان سرافراز شیمیایی است و عمو و پسرعمویش نیز به جرگه شهدا پیوسته‌اند.
زینعلی صحبت‌هایش را این‌گونه آغاز می‌کند: «سال63 زمانی که 17ساله بودم در پادگان امام حسین(ع) آموزش دیدم و برای اولین بار به جبهه‌های جنگ اعزام شدم. ابتدا به منطقه کردستان رفتیم و در مرحله بعد از طرف لشگر 27 محمد رسول‌ا...(ص) به جبهه جنوب در منطقه دوکوهه اعزام شدیم. سال67 در عملیات بیت‌المقدس7 در شلمچه بعد از دستور عقب‌نشینی (تاکتیکی)، من و حدود 90 نفر دیگر محاصره شده و به اسارت عراقی‌ها درآمدیم که این اسارات27 ماه به طول انجامید. 12روز در زندان الرشید بغداد بودیم و سپس به اردوگاه تکریت12، منطقه خشک و کم‌آبی رفتیم که محل زندگی صدام‌بود.»
زینعلی ادامه می‌دهد: «عراق پس از اسار‌ت من و هم‌رزمانم، آماری از تعداد اسیران ایرانی به صلیب سرخ  ارائه نکرد و اسرای اردوگاه 11تا20 تکریت، موسوم به اردوگاه‌های مخفی را جزو مفقودین اعلام کرد. به خاطر این بی‌خبری خانواده‌های‌مان تصور ‌کردند که شهید شده‌ایم، چون نام و نشانی از ما نبود.»
او با یادآوری خاطرات تلخی که در زمان اسارت پشت‌سر گذاشته، افزود: «نبود آب، یکی از رنج‌هایی بود که در این مدت تحمل می‌کردیم. ما در تابستان اسیر شده بودیم و هوا به‌شدت گرم بود. گاهی 48 ساعت آب نداشتیم. اگر کسی تشنه می‌شد و درخواست آب می‌کرد، نگهبانان پنج ضربه شلاق به او می‌زدند و بعد نصفه لیوان آب می‌دادند. موقع برگشت به اتاق هم مجدد پنج ضربه شلاق می‌زدند.
 گاهی هم آب داغ داغ بود، مجبور بودیم مثل چای، آب را لیوان به لیوان کنیم تا کمی ولرم شود. یادم هست برخی اسرا از تشنگی ‌بی‌حال می‌شدند یا برخی دیگر از نبود بهداشت در عرض چند روز 10 کیلوگرم وزن کم می‌کردند و قبل از رسیدن به بهداری به شهادت می‌رسیدند. زمانی که در زندان الرشید بودیم، هوا بسیار داغ بود. عراقی‌ها غذا و آب را روی آسفالت می‌گذاشتند و می‌گفتند روی همین آسفالت بنشینید و غذا بخورید. وقتی با مخالفت ما روبه‌رو می‌شدند، کتک‌مان می‌زدند. از دیگر سختی‌ها برایتان بگویم که در اتاق‌های شش متری 25 نفر را به زور جا می‌دادند، نه جا برای نشستن بود، نه جا برای خوابیدن.»
این آزاده سرافراز کشورمان به ایام عزاداری امام‌حسین(ع) در دوران اسارت اشاره می‌کند و می‌گوید: «عزاداری در ماه محرم ممنوع بود. حتی یک صلوات دسته‌جمعی به قول نگهبانان عراقی عقوبت داشت. اگر عزاداری می‌کردیم یا نماز جماعت می‌خواندیم به‌شدت کتک می‌خوردیم. سال اول نتوانستیم حتی برای دقایقی عزاداری کنیم اما سال دوم در بین اسرا چند مداح بودند که هر شب به آسایشگاه‌های مختلف می‌رفتند و خیلی آرام و جزئی مداحی می‌کردند.»
زینعلی فوت امام خمینی(ره) را بدترین خبری می‌داند که در طول اسارتش شنیده و بهترین خبر را شنیدن خبر آزادی خودش و دیگر اسرا عنوان‌می‌کند.
او از روزهای آزادی‌اش می‌گوید: «سال69 صدام با پذیرش مجدد قرارداد 1975 الجزایر به تبادل اسرا رضایت داد. صبح نمایندگان صلیب‌سرخ به محل اسارت ما آمدند و اسامی اسرا را برای آزادی لیست کردند که نام من هم با عنایت خداوند در بین آزاد‌شدگان بود. اصلا باور نمی‌کردیم صدام با چنین خوی وحشیگری زیر بار آزادسازی اسرا برود. ما را ظهر سوار اتوبوس کردند، تا مرز بردند و از آنجا به تهران آمدیم. چون کسی هم از بازگشت ما اطلاعی نداشت، کسی دنبالم نیامد و من خودم به خانه رفتم. خانواده‌ام اصلا باور نمی‌کردند که من برگشته‌ام. هرگز آن صحنه‌ها را فراموش نمی‌کنم. پدر و مادرم در این مدت که نبودم، بسیار شکسته شده بودند اما به یاری خدا بسیار صبور بودند و خوشحالی در چشمان‌شان موج می‌زد. آنها را در آغوش گرفتم و بعد بچه‌های محله برای دیدنم‌آمدند.»

منیع: ضمیمه چاردیواری روزنامه جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها