روایت های یک خبرنگار

از جان من چه می‌خواهی؟

یک اتفاق کمی ترسناک

برخی مواقع پیش آمده وقتی برای تهیه گزارش و مصاحبه راهی لوکیشن یا منزل یکی از هنرمندان می‌شویم، در ادامه مصاحبه بحث‌های شخصی می‌رسد و این اتفاق هم برای من رخ داد که فکر می‌کنم خواندنش برای مخاطبان هم خالی از لطف نیست.
کد خبر: ۱۳۶۲۵۵۳

به گزارش جام جم، بیست و دو سال پیش که می‌خواستم وارد حرفه روزنامه‌نگاری شوم، با چشمان باز این حرفه را انتخاب کردم؛ زیرا می‌دانستم در این حرفه هر روز قرار است آدرنالین خونم بالا برود. حالا یکی از روایت‌هایی را که فشار خونم به خاطرش بالا رفت، برایتان تعریف می‌کنم.

نمی‌دانم زمانی که خداوند بچه اول را به خانواده‌ عطا می‌کند، چه اتفاقی برای این بچه‌های بینوا رخ می‌دهد که خودشان هم آگاه هستند باید از همان کودکی کمر همت ببندند، چرا که مسؤولیتی بسیار سنگین به عهده دارند؛ مسؤولیتی که بعدها نامش می‌شود تعهد و ... . به هر حال من هم چون فرزند اول خانواده هستم، با این موضوع آشنا بودم، هستم و خواهم‌بود. این‌که نسبت به خواهرها و برادر کوچک‌ترم تعهد دارم و باید همیشه حامی‌شان باشم.

البته این موضوع فقط اول داستان است، چرا که بچه‌های اول که به مرور وارد جامعه هم می‌شوند، بسیار زیر پوستی همه ماجراها برای آنها رخ می‌دهد که مراقب دیگر افراد جامعه هم باشند، چون روی پیشانی‌شان نوشته متعهد باشید! این مسؤولیت همچنان در من که حالا بانویی ۴۲ساله هستم، ادامه دارد و نسبت به خبرنگارهای سرویس رسانه مسؤول هستم تا خدای ناکرده اتفاقی برایشان نیفتد...

در یکی از همین روزهای بهاری، یکی از خبرنگاران سرویس رسانه برای گفت‌وگو عازم خانه یکی از هنرمندان واقع در اکباتان شد. البته قرار بود یکی از مدیران رسانه‌ملی هم برای دیدار به منزل استاد بروند. من به خبرنگار سپردم زودتر راهی شود تا قبل از دیدار، با هنرمند مصاحبه بگیرد. بعد از گذشت یک ساعت، یکی از همان مدیران تماسی با من گرفت و گفت ما در خانه استاد هستیم اما خبری از خبرنگارتان نیست حتی گوشی تلفنش هم خاموش است! بعد از آن نوبت عکاس رسید و طی تماس تلفنی گفت خبری از خبرنگار نیست و گوشی خاموش است! تماس‌های پی در پی خودم با خبرنگار و بعد پیدا کردن راننده اسنپ و تماس گرفتن با او که چه ساعتی خبرنگار را در لوکیشن پیاده کرده و...

از دیگر عملیات‌های بعدی بود که همه به شدت به دیوار برخورد می‌کرد. ناخودآگاه قتل‌های این منطقه از تهران به ذهنمان آمد و فشار خون من همین طور بالا می‌رفت. بعد از یک ساعت، متوجه شدیم خانم خبرنگار خیلی زود به منزل استاد رسیده و مشغول گفت‌وگو بوده، به همین دلیل گوشی‌اش را خاموش کرده‌بود و دوستان مدیر هم منظورشان از خانه هنرمند، ایستادن در لابی ساختمان بود نه داخل خانه! یعنی یک سوءتفاهم فقط برای یک ساعت ناقابل آدرنالین‌مان را بالا برد.

فاطمه عودباشی/رسانه روزنامه جام جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها