روایت‌های یک خبرنگار

قهر چهره‌ها

روایت‌های یک خبرنگار

خانه باغ مشکوک

ما همیشه دنبال سوژه بودیم. اما در این پیگیری‌ها و روزهایی که برای تهیه گزارش، راهی پشت‌صحنه آثار می‌شویم؛ اتفاقات جالب کم برایمان نیفتاده است که خودشان یک پا سوژه هستند. در این بخش هر بار یکی از این ا‌تفاق‌ها را برایتان تعریف کنیم.
کد خبر: ۱۳۵۷۵۶۶

اواسط تابستان بود که باید برای تهیه گزارش از پشت‌صحنه یک سریال که در نوبت پخش است و هنوز تصویربرداری‌اش به پایان نرسیده به یکی از لوکیشن‌های سریال که یک‌باغ و سالن مرغداری بود، می‌رفتم. باغی حوالی احمدآباد مستوفی. یکی از راننده‌های روزنامه در این مسیر من را همراهی کرد. لوکیشن را برایش فرستادم و می‌دانستم به‌راحتی آدرس را پیدا می‌کند. غافل از این‌که خبر نداشتم برای پیدا کردن این نشانی دو ساعت باید دور خودمان مدام بچرخیم. اپلیکیشن آقای راننده مدام اعلام می‌کرد که به مقصد رسیده‌اید اما ما نمی‌توانستیم باغ را پیدا کنیم. وسط بزرگراه بودیم و هیچ عابری هم دیده نمی‌شد که از او بپرسیم. با تهیه‌کننده تماس گرفتم اما در دسترس نبود. بنده خدا آقای راننده هم مدام چشم می‌گرداند تا موجود زنده‌ای را پیدا کند و آدرس بپرسد. همین‌طور می‌رفتیم و از مقابل باغ‌تالارها عبور می‌کردیم، تا این‌که چشم‌مان به یک کارگر ساختمانی افتاد. من می‌خواستم پیاده شوم و از عابر سوال کنم که آقای راننده گفت، خودم می‌پرسم و اینجا جای خوبی نیست شما پیاده شوی. بنابراین خودش پیاده شد و درباره باغ مورد نظر از آن کارگر سوال کرد. اما آن بنده خدا هم جزو اتباع افغانستان بود و جایی را بلد نبود. یک‌باره در یکی از فرعی‌ها با یک ماشین راهداری برخورد کردیم که دو کارگر در حال کار بودند. به آقای راننده پیشنهاد کردم درباره گروه فیلمبرداری سوال کند. از آنجا که آدم‌های کنجکاو کم نیستند، ممکن است از این طریق گروه را پیدا کنیم.‌ باز هم راننده پیاده شد و از آنها سوال کرد. اما انگار اصلا چنین آدرسی وجود نداشت. نه کسی آن باغ و صاحبش را می‌شناخت و نه این‌که از گروه فیلمبرداری خبر داشت. دوباره بی‌هدف راه افتادیم تا چاره‌ای بیندیشیم که چشم من به دو خودروی شاسی‌بلند شیک افتاد که پشت هم ایستاده بودند و می‌خواستند وارد باغی شوند. در باغ بسته بود و آنها منتظر بودند. با خودم گفتم حتما نشانی را درست آمده‌ایم و سعی داشتم با دقت داخل خودروها را ببینم شاید چهره آشنایی بیابم که یک‌باره در باغ باز شد و یک پیرمرد به اطراف نگاه کرد و یکی‌یکی آنها را وارد باغ کرد. بعد هم نگاهی به اطراف انداخت. همین که خواست در را ببندد من از ماشین پیاده شدم و او را صدا زدم و گفتم: ببخشید آقا اینجا لوکیشن فیلمبرداریه؟
پیرمرد با دیدن من اخمی کرد و گفت نخیر اینجا باغ شخصیه. برو پی کارت خانم.
آقای راننده هم پیاده شد و گفت: آقا ما دنبال آدرس می‌گردیم.
اما پیرمرد اجازه نداد آقای راننده جمله‌اش را به پایان برساند. سریع وارد باغ شد و در را بست.
آقای راننده رو به من کرد و گفت: به نظرم اینجا مشکوکه خانوم. بهتره سریع از اینجا دور شویم.
من که کنجکاوی‌ام گل کرده بود، گفتم: بله انگار خبرهایی است. می‌خواهید با ۱۱۰ تماس بگیریم؟
اما آقای راننده گفت: نه بابا دنبال دردسر می‌گردید خانم؟
هر دو سوار شدیم و دوباره به سمت همان جایی رفتیم که اپلیکیشن تاکید داشت به مقصد رسیده‌ایم. این بار در باز بود ولی با سگ‌های گرسنه مقابل باغ برخورد کردیم؛ سگ‌هایی که دست‌هایشان را روی شیشه ماشین گذاشته و و پارس می‌کردند. نه من جرات پیاده شدن داشتم و نه آقای راننده. تا این‌که یک جوان با سوت زدن، سگ‌ها را از ماشین دور کرد و به سمت ما آمد ‌و با راهنمایی او متوجه شدیم گروه فیلمبرداری در انتهای باغ کناری و نزدیک مرغداری مستقر هستند. در‌نهایت به مقصد رسیدیم اما هنوز هم پشیمان هستم از این‌که چرا با ۱۱۰ تماس نگرفتم.

زینب علیپور طهرانی - رسانه / روزنامه جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها