در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
شما اهل جنوب هستید؟ اهل کرمان؟
نه من فقط در کرمان به دنیا آمدهام. اصلیت من کرمانی نیست. پدرم آذری است. او آدم آزادی بود که همیشه به مسافرت میرفت. به همین دلیل شهرهای مختلفی را تجربه کردیم. هرکدام از خواهر و برادرهای من هم اهل یک شهر هستند. من دو سال هم در آبادان زندگی کردم. سال ۵۷ مقیم قزوین شدیم و در سال ۶۰ به تهران برگشتیم.
کجا با فضای جنگ آشنا شدید؟
سال ۵۷ رفتیم قزوین. کلاس اول بودم که انقلاب شد. ده سالم بود که جنگ شروع شد؛ یعنی سوم دبستان. سال ۶۱ به تهران آمدیم. دلم میخواست بروم جبهه، اما نمیشد. چون سن و سالم کم بود. جثه کوچکی هم داشتم. سال ۶۴ رفتم جبهه، اما ربطی به آبادان نداشت.
اولین کتابی هم که چاپ کردید یک یادداشتنویسی در زمینه جنگ و جبهه بود؛ درست است؟
«خداحافظ کرخه» اولین کارم بود. خیلی خام و ابتدایی. خاطرهنویسی است. از بچگی عاشق کتاب بودم. با اینکه خیلی شکمو بودم، ولی کتاب را بیشتر دوست داشتم. سال ۶۸ با دفتر مقاومت حوزه هنری آشنا شدم. بعد اعتماد به نفس پیدا کردم و تصمیم گرفتم بیشتر در حوزهای که علاقه دارم، کار کنم.
یعنی حوزه دفاع مقدس؟
اسمش را هرچه بگذاریم مهم نیست، ولی بله.
برای نویسنده شدن کلاس هم رفتید؟
نویسندگی را در کلاسهای نویسندگی نمیشود یاد گرفت. فقط پله اول را به شما نشان میدهند. پشتکار و استقامت نویسنده، راه را به او نشان میدهد. من بیشتر با مطالعه این کار را یاد گرفتم.
فضای جبهه کاملا جدی است. شما چطور میتوانید یک فضای جدی را طنزگونه بیان کنید؟
جبهه و جنگ همیشه پر از خشونت است. در تمام ملل و ادیان چیز منفوری است. کسی که جنگ را دوست داشته باشد، بیمار است. این جنگ به ما تحمیل شد. ما جنگ نمیخواستیم. ما دفاع کردیم. دفاع ما مردمی بود. نیروهای داخل جبهه بسیجی بودند. ارتش در هنگام حمله، بعد از ما وارد عمل میشد. بین رزمندهها، همه جور آدم بود. مثل یک کوچه که همه جور آدم در آن زندگی میکنند. معلم، باسواد، کفترباز، کارمند. در جبهه یک زندگی موج میزد. من تمام آنچه را در جبهه تجربه کردم، هیچ جای دیگری تجربه نکردم. وقتی فضای آنجا مثل زندگی است، پس طنز هم وجود دارد.
پیشنهاد میکنید بچههای نوجوانی که فضای جبهه را تجربه نکردهاند، درباره جنگ ایران و عراق بنویسند؟
آن جنگی که تولستوی از آن در «جنگ و صلح» نام میبرد، قبل از او اتفاق افتاده؛ ولی او توانسته دربارهاش بنویسد. باید تاریخ را بخوانند. فقط بیست و اندی سال از جنگ گذشته. درباره خاطرات جنگ هم خیلی نوشته شده. مثلا یک نوجوان داستانی نوشته بود که یک نفر در کوههای شلمچه گم شده است. این نوجوان تحقیق نکرده که شلمچه دشت دارد نه کوه. اگر تحقیق کنند حتما میتوانند.
فضای داستان نوجوان و بزرگسال را چطور از هم جدا میکنید؟
من اصلا به این قضیه و جداسازی اعتقاد ندارم. مثلا به نظر شما داستانهای جلال آلاحمد را یک نوجوان نمیتواند بخواند؟ میتواند. بزرگترها هم آن را میخوانند.
تا به حال داوری کارهایتان را بچهها انجام دادهاند؟
بله خوشبختانه. بسیار هم زیاد. برای من کلی نامه نوشتند. توی همین نمایشگاه کتاب امسال هم نشستهایی با بچهها داشتم.
سری قبل که برای انتخاب رمانتان به عنوان بهترین رمان طنز به کانون پرورش آمده بودید، خاطراتی را از زمان جنگ تعریف کردید که برای همه بچهها دوستداشتنی بود و هیچکس خسته نشد. بچهها میگفتند که این داستانها خیلی جذاب است و فضای تکراری ندارد. تاثیرگذاری کلام شما زیاد است.
هرکسی یک توانایی دارد. اتفاقا من توانایی کلامی بالایی ندارم. شاید خوب بنویسم، ولی عادت ندارم زیاد حرف بزنم. صدایم میگیرد. زمانی که ما میخواستیم داستان بنویسیم، خیلی کم بودند کسانی که دست ما را بگیرند. الان بچهها خیلی از نویسندگان را میشناسند و با آنها ارتباط دارند. من دوست دارم تاثیرگذار باشم، ولی فکر میکنم با همین داستانها خیلی بیشتر از کارگاه گذاشتن میتوانم اثرگذار باشم.
رقیب هم دارید؟
من عاشق این هستم که داشته باشم؛ ولی متاسفانه رقبای شعری خیلی زیادند؛ ولی در بخش داستان خیلی کم هستیم و این خیلی بد است.
به بچهها پیشنهاد میکنید موضوع داستانهایشان را از کجا پیدا کنند؟
به طور کلی حرف میزنم. من به اینکه گروهها را از هم جدا کنیم، اعتقادی ندارم. موضوعها دور ما ریختند. همین روزنامه را که ورق بزنید، دستکم دو موضوع برای نوشتن پیدا میکنید. چند روز قبل وقتی مجله را ورق میزدم، نوشته بود یک سگ گم میشود و برای پیدا کردن خانهاش 700 کیلومتر راه میرود. این خودش یک موضوع است. بزرگترین سرمایه انسان تجربه است؛ باید دقت کرد، خوب دید و خوب شنید. هرانسانی اگر حتی در یک جزیره دورافتاده هم به تنهایی زندگی کند، ماجرای زندگیاش موضوع چند رمان خواهد شد.
چقدر برای نوشتن یک رمان وقت میگذارید؟
فرق میکند. گاهی فقط چهار، پنج سال به موضوعی فکر میکنم و گاهی هم اتفاق افتاده در مرحله حروفچینی کار را ویرایش کردهام و برای اینکار کلی زمان صرف شده و در آخر حتی فصلها را تغییر دادیم.
کارهایتان را تایپ میکنید یا مینویسید؟
مینویسم. متاسفانه تایپ بلد نیستم. دستخط بدی هم دارم.
کدام کارتان را بیشتر دوست دارید؟
«دوستان خداحافظی نمیکنند» و «گردان قاطرچیها»، جامجهانی در جوادیه هم قرار است تبدیل به سریال شود. کتاب ادامه دارد. جشنواره جهانی در جوادیه. البته منتظرم تا یک کارگردان خوب آن را بسازد. مثلا اگر کیومرث پوراحمد بخواهد آن را بسازد، حاضرم مجانی هم کار را به او بدهم.
اسم آخرین کتابی که خواندید؟
آخرین اثر رضا امیرخانی را میخوانم. چند کار ترسناک خواندم که خیلی بد بودند. من هریپاتر را خیلی دوست داشتم. البته آن هم از جلد سوم سیاسی شد. آخرین کار نوجوانی که خواندم فکر کنم «تن تن» بود.
شعر هم میگویید؟
نه، اصلا استعدادش را ندارم. یک بار شعر گفتم برای هفتپشتم بس بود. خیلی آبکی از کار درآمد.
هنری بوده که دوست داشتهاید وارد آن شوید و آن را تا به حال انجام ندادهاید؟
سفالگری .
شما نویسنده کمکاری هستید یا پرکار؟
قبلا نویسنده پرکاری بودم. الان متاسفانه کمکار شدهام. چندسال است که به دلیل مشکلات مالی بهسمت سینما رفتم. فیلمنامه مینویسم.
چه فیلمهایی؟
فیلم نفوذی و گلوگاه شیطان. داستان گلوگاه شیطان به نظرم جالب بود.
سینما هم میروید؟
من عادت دارم با همسرم همه جا میروم. این روزها که فرزندانم کوچک هستند، نه، فرصت سینما رفتن ندارم. خیلی سال است که سینما نرفتم.
دوست داشتید جای کدام نویسنده، داستانی را مینوشتید؟
هاکلبری فین اثر مارک تواین. البته شاید او هم باید به من حسادت کند که داستانهای من را ننوشته.
مرتضی بخشی
ادبیات و هنر
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: