روایتی شنیدنی از سفر اربعینی جواد موگویی.
کد خبر: ۱۲۳۵۱۳۶
پادکست | سفرنامه صوتی «شاید اربعین» (روز دوازدهم - قسمت دوم)

۶-۷ساعت سفر با ون‌ همه‌جایمان را خشک کرد! کمری نماند دیگر!
ظهر در اولین موکب عراقی ناهار خوردیم. و ایضا چای عراقی؛ سیاه است و بدمزه.
بعدازظهر رسیدیم قبرستان وادی‌السلام.
عجب قبرستانی. بزرگترین در دنیا، با معماری زیبای قبرها. روایت است که این قبرستان شگفت و رازآلود، محل رجعت تعدادی از پیامبران و امامان و مؤمنین در روز رجعت است.
مقام امام مهدی و امام صادق هم وجود دارد. جایی که دو امام نماز خواندند در این قبرستان. ایضا چاهی است معروف به «بئر امام مهدی(ع)» که گویند امام را در این مکان مشاهده کرده‌اند.
سمت چپ اما چشمم به تابلویی میخورد:
مزار حضرت هود، صالح، شهید رییسعلی دلواری و شهید هادی ذوالفقاری!
هادی همان فلافل‌فروش تهرانی که در نجف طلبه شد. و بعد پیوست به حشدالشعبی.
گروه گروه می‌آمدند زیارتش. نامش در کنار پیغمبران ثبت بود! پدر هادی درگوشه‌ای ایستاده بود. آرام و بی‌حرف...
در وصیت‌نامه‌اش نوشته بود:
«من را در ایران دفن نکنند، اگر شد ببرند امام رضا طواف بدهند و برگردانند و در نجف و سامرا و کربلا و کاظمین طواف بدهند و در وادی‌السلام دفن کنند.
دوست دارم نزدیک امام باشد و تمام مستحبات انجام شود. در داخل و دور قبر من سیاهی بزنند و دستمال گریه مشکی و غیره مثل تربت بگذارند.
داخل قبر من مثل حسینیه شود و اگر شد جایی که سرم می‌خورد به سنگ لحد، یک اسم حضرت زهرا بگذارند که اگر سرم خورد به آن سنگ آخ نگویم و بگویم یا زهرا. بالای سر من روضه و سینه‌زنی کنید و زیاد یاحسین بگویید»
حالا او در نزدیکی رییسعلی دلواری خاک است‌. هر دو به وقت جنگ لباس رزم تن کردند؛ به مسافت یک قرن از هم و حال خفته‌اند در جوار حرم مولا.
و شایدهم به وقت ظهور هردو رجعت کنند.
پسرک فلافل‌فروش الان در ورودی حرم پدر شیعیان عالم، برای خودش زیارتگاهی شده!
یهو دلم ترکید. گریه‌ام گرفت. انقدری که کمی دلم خواست بروم حرم. لکن همان جلو درب نشستم. پایم به رفتن به داخل نرفت. فقط از دور گنبد را دید میزدم گاهی...
السلام علیک یا مولا...

منبع: جام جم آنلاین

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها