حکیمی برای گشت و گذار و تفریح و تفرج و تأمل و تفکر به کوهستان رفت. پس از گشت و گذار و تفریح و تفرج و تأمل و تفکر، کنار چشمه‌ای نشست تا دست و رویی بشوید و آبی بنوشد. وقتی خم شد تا دستش را از آب پر کند، درون چشمه سنگ زیبایی دید. آن را برداشت و در زیبایی آن تأمل و تفکر کرد و آن را در خورجینش گذاشت و قصد بازگشت کرد.
کد خبر: ۱۲۳۴۲۱۸

در راه مسافری در راه مانده را دید که گوشه‌ای افتاده و از شدت گرسنگی در حال مرگ بود. کنار او نشست و آبی به صورتش زد و از داخل خورجینش لقمه نان و کوکوسبزی‌ای را که همراه داشت بیرون آورد تا به مرد گرسنه بدهد. در این لحظه چشم مرد گرسنه به سنگ داخل خورجین افتاد. نگاهی به حکیم کرد و بدون اعتنا به لقمه نان و کوکوسبزی گفت: می‌شود آن سنگ را به من بدهی؟ حکیم بی‌درنگ سنگ را بیرون آورد و به مرد گرسنه داد. سپس گفت: ای مرد گرسنه، تو از گرسنگی در حال مرگی و یک لقمه نان و کوکوسبزی از هزار سنگ قیمتی هم برایت باارزش‌تر است. اولویت‌بندی، مهم‌ترین چیز در زندگی هر بشر است.
مرد گرسنه گفت: نظر من نیز همین است. سپس از جا برخاست و با جان تازه‌ای که از دیدن سنگ گرفته بود، به‌سمت شهر دوید و سنگ را که یک یاقوت گرانبها بود فروخت و پولش را در بانک گذاشت و سپس به بهترین رستوران شهر رفت و یک پرس باقالی‌پلو با گردن و یک پرس جوجه بااستخوان با سه نوشابه سیاه سفارش داد و خورد و قوت گرفت و یک پرس شیشلیک مخصوص با برنج اضافه بیرون‌بر نیز گرفت و به نزد حکیم بازگشت.
حکیم گفت: ای مرد گرسنه... مرد گفت: سیر شدم. برای تو هم غذا گرفتم. سپس افزود: ای حکیم، تو با آن‌که می‌دانستی آن سنگ چقدر باارزش است به‌راحتی آن را به من دادی. سپس دفترچه و کارت حساب بانکی را به حکیم داد و گفت: این پول سنگ. مال توست. من در عوض چیز گرانبهاتری از تو می‌خواهم. تو چگونه این‌گونه شدی؟ رازت را به من بگو. حکیم گفت: من خودم معدن الماس دارم. سپس دفترچه و کارت را به مرد سیر (مرد گرسنه سابق) داد و شیشلیک را خورد و به راه خود ادامه داد.

امید مهدی‌نژاد

طنزنویس

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها