در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
اصلا فکر کن آخر هفته بار و بنه میبندی که تعطیلات آخر هفتهات را کنار دریا بگذرانی. به ساحل که میرسی میبینی روی سطح دریا آتش گرفته است. دریا با موجهای سرد و آبیاش در تلاطم است و روی سطح آن، آتش با شعلههای زرد و نارنجی داغش زبانه میکشد. شاید تصورش هم برایت سخت باشد. آدم دوست دارد تصوراتش با حساب و کتابهایش بخواند. آدم دوست دارد با حساب و کتابهای دنیاییاش پیشبینی کند ظهر تابستان برف نمیبارد. اما جهان ما اسرارآمیزتر از آن است که در سرانگشت حسابگریهای ما بیاید. این است که گاهی تعابیری را کنار هم میبینیم که با حساب ما نباید کنار هم قرار بگیرند. این کنار هم نشستنهای نامتجانس آنقدر برای اهل دنیا غریبه است که اگر کسی از آن حرف بزند اسم حرفهایش را شعر میگذارند و کتاب درد دلش را دیوان میخوانند. من فکر میکنم نزار قبانی عمری کنار همان ساحلی که گفتم نشسته بود و شعلههای آتش را روی امواج دریا نگاه میکرد.
نزار قبانی شاعر معاصر سوری است که یکی از القاب مشهورش این است: شاعر عشق و انقلاب! دیوانش را که ورق بزنی صفحهای عاطفیترین لحظات عاشقانه را تصویر میکند و صفحهای خشنترین خطابهای سیاسی را. از یک صفحهاش، بلقیس نامه نزار را میبوسد و چای عراقی دم میکند. از یک صفحهاش، کودک فلسطینی در خون خود شنا میکند و خونش یقه شیوخ عرب را میگیرد. دیوان نزار قبانی بوی باروت و گل یاس و خون و چای عراقی بلقیس را میدهد. مثل شعر «فالگیر» که زن فالگیر فنجان شاعر را نگاه میکند و یک جا میگوید: عشق برایت نوشته شده... و یک جا میگوید: فنجان تو دنیای ترسناکی است و زندگیات سفر است و جنگ... با حساب و کتابهای دنیایی ما تعبیر عشق نمیتواند کنار تعبیر جنگ و انقلاب جا خوش کند.
راه کربلا هم از آن ساحلهایی است که با آب و آتش روبهرو میشوی. از آن دیوانی است که بوی گل یاس و خون و باروت میدهد. شاید با حساب انگشتهای حسابگر ما نخواند. اما حقیقتی زنده و جاری است. شاید بهتر باشد چرتکههای حسابمان را کمی تکان بدهیم. شاید بهتر باشد مرزهای فکریمان را جا به جا کنیم. «مرز» ـ شما بخوانش بند یا زندان ـ همان چیزی است که نمیگذارد آتش روی دریا را ببینیم. راه کربلا و طریق اربعین باید مرزهای باورمان را بردارد. به قول نزار قبانی: اگر گنجشکها برای پرواز نیاز به مجوز وزارت کشور داشتند/ یا اگر ماهیها برای سفر نیاز به ویزا داشتند/ همه ماهیها و گنجشکها منقرض میشدند... باید در طریق کربلا ـ مثل گنجشکها و ماهیها، مرزها را بشکنیم که در تاریخ منقرض نشویم.
مرزهای سیاسی
از کنار ویرانههای شهر مرزی رد میشویم. میگویم شما که به برکت زوار و عبور و مرور مرزی نباید وضعتان بد باشد. چرا پس این قسمت از خانههای شهرتان مخروبه است؟ میخندد و به آرامی میگوید: «اینها یادگار جنگ است». این ویرانهها زمانی خانه بودند و زندگی زیر سقفشان جریان داشت. همه در موشکباران جنگ ایران و بعث عراق از بین رفتهاند؛ به ویرانهها، این زخمهای به یادگار مانده از جنگ نگاه میکنم و به این فکر میکنم بهترین چیز برای یادگاری زخم است. چون هیچ وقت از بین نمیرود. مثل زخم روی دست حاج مصطفی که یادگار ترکشی است که از دوران جنگ مانده.
حاج مصطفی میگوید همه شهرهای مرزی ما و عراق، خاطرات و یادگاریهای جنگ را در خود دارند. امثال من که روزی در این شهرها جنگیدهایم حالا گذرنامه نشان دادن و رد شدن از مرز برایمان خندهدار است. به این فکر میکنم که خاک شلمچه چه خونهایی را جوانه میدهد وقتی زائران اربعین مثل نسیم از سیمهای خاردار مرزیاش عبور میکنند. یا ویرانههای شهر مهران به چه فکر میکنند وقتی زائران عراقی حرم امام رضا(ع) را میبینند؟ حاج مصطفی یکی از مسؤولان مرزی ایران است. ایام اربعین بیوقفه کار میکند که کار زوار روی زمین نماند. زمان جنگ در این مرزها جنگیده و یادگاریهایش میگوید اینجاها را خوب بلد است. میگوید نه این که فقط من اینگونه در خدمت زوار باشم. دوستهای عراقی زیادی دارم که زمان جنگ روبهروی ما جنگیدهاند و حالا مسؤولان مرزی عراقند و به زوار ایرانی خدمت میکنند. به این فکر میکنم که وقتی مرزها کنار گذاشته شوند مردمی که روزی روبهروی هم بودند، شانه به شانه هم میشوند.
مرز طبقهبندیهای اجتماعی
شب را در یک ایستگاه صلواتی مرزی صبح کردم. دوستی به صاحب ایستگاه معرفیام کرد و گفت حاجی فلانی مدیر فلان اداره مهم شهر است و ایام اربعین ایستگاه دارد. سفارشت را کردهام. برو خودت را معرفی کن. منتظرت هستند. سر و روی خاکیام را تا جایی که امکان بیامکاناتیام بود مرتب کردم و از در ایستگاه صلواتی داخل شدم. دنبال حاجی میگشتم. با آن تفاسیری که شنیده بودم و سمتی که داشت لابد باید جایی پشت میز یا در کت و شلواری مرتب پیدایش میکردم. هر چه باشد یک مدیر مهم دولتی است. پرسان پرسان بالاخره پیدایش کردم. اما نه با کت و شلوار یا پشت میزی مهم. با لباس خادمی داشت دیگ ناهار ظهر را هم میزد.
تصاویر پیادهروی اربعین را حتما دیدهاید. همه مردها تقریبا شکل هم هستند و همه زنها شکل هم. همه یک جا میخوابند و همه از یک غذا میخورند و همه یک مسیر را میروند. معلوم هم نیست این همه کدامشان کارگر است و کدامشان مدیر. خانه کدامشان هزار متری است و کدامشان در 40 متر اجارهای میخوابد. راه کربلا مرز قشربندی و طبقههای اجتماعی را میشکند و همه را یک رنگ میکند.
مرزهای باور
کلمهها و تعابیر در ذهن ما هر کدام تفسیر و معنی خاصی دارند. مثلا وقتی میگویم «مرگ» شما میدانید از چه حرف میزنم یا وقتی میگویم «زندگی»، لمس میکنید که چه میگویم. اما همه اینها تفاسیری است که یا در چارچوب مدرسه و دانشگاه یاد گرفتهاید، یا در چارچوب زندگی روزمره. چارچوب یعنی مرز. وقتی این مرزها بشکند تفاسیر عوض میشوند.
تنهای تنها داشت بین جمعیت حرکت میکرد. ریزنقش بود و میخورد که نیم قرنی را زندگی کرده باشد. چادر عربیاش خاکی شده بود. با این که کوله و وسایلش را گذاشته بود داخل یک سبد چرخدار و دنبال خودش میکشید اما باز به نفس نفس افتاده بود. رفتم که چند متری کمکش کنم اما اجازه نداد. گفت: «یک سال چشم میمالم که اربعین برسد و خودم این بار را بکشم. حالا تو میخواهی انتظار یک سالهام را کور کنی؟»
فهمیدم معلم بازنشسته است و از اراک تنها به سفر اربعین آمده. گفتم تنها آمدن برایتان سخت نیست؟ هر چه باشد عراق آن هم برای یک زن تنها کشور امنی نیست. خندید و گفت: «امنیت زائران را مأمورهای ایرانی و عراقی تأمین نمیکنند، حضرت عباس است که ضامن امنیت است. اصلا آخرش چه میخواهد بشود؟ قرار است در این راه بمیرم؟ خب در آن صورت هم شهید میشوم!»
برایم عجیب بود معلمی که 30 سال به بچهها در چارچوب مدرسه تفسیر و تعبیر چیزها را درس داده، حالا تفسیر و معنی خیلی چیزها برای خودش عوض شده. دیگر «امنیت» آن معنی قبلی را ندارد. تفسیر «مرگ» جایش را به تعبیر «شهادت» داده است. معلم بازنشسته مرزهای باورهایی که 30 سال آموزگارشان بود را شکسته بود.
علیرضا رأفتی
روزنامهنگار
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: